ممنون مقصودی: وزیر فرهنگ حوصله‌ی ۵ دقیقه بحث منطقی را ندارد

نعمت رحیمی
ممنون مقصودی: وزیر فرهنگ حوصله‌ی ۵ دقیقه بحث منطقی را ندارد

اشاره: ممنون مقصودی، هنرمند بنام، پرآوازه، پیش‌کسوت و شناخته شده‌ی افغانستان است که بیش از چهار دهه، درد انسان این سرزمین را تمثیل و فریاد زده است؛ مقصودی که ذاتا هنرمند است، تئوری هنر را عاشقانه در مراکز آکادمیک فرا گرفته است. مصیبت‌های جنگ، آوارگی و دربه‌دری، به روح و روان او بیشتر از هر کسی، آسیب زد؛ اما تسلیم نشد و به آموزش کودکان بی‌وطن افغان در پاکستان پرداخت، وارد «بی بی سی» شد و با تغییر نظام، دوباره به وطنش بازگشت. مقصودی در فیلم‌های «عزت، پشیمانی، زهر، نیلوفر در باران و…» بازی کرد؛ اما نقش «شادگل» در سریال «دکوندی زوی»، در خاطر مردم جاودانه شد؛ سریالی که بازگوکننده‌ی رنج یک نسل بود. مقصودی با نمایش تیاتر «کمدی اشتباهات» ویلیام شکسپیر به کشورهای مختلف اروپایی سفر و نقش بازی کرد. پای درد دل‌های این هنرمند عاشق، رمانتیک و پردرد نشستیم.

صبح کابل: سلام، کمی در باره‌ی خودتان بگویید.
مقصودی: من ممنون استم، تخلصم مقصودی است و در سال ۱۳۴۵ در واصل‌آباد چهاردهی کابل تولد شده‌ام. مکتب را تا صنف هشتم در مکتب «عمرا خان» خوانده‌ام. همان وقت برادر، خواهر کلان و یک خواهر دیگرم در رادیوی افغانستان کار می‌کردند، زمانی که تلویزیون نبود؛ اما تیاتر بود و رادیو. چون یک رادیو بود، شنونده زیاد داشت، بعد از صنف هشتم، تا صنف دوازده، در لیسه‌ی «ابن سینا» خواندم. با فراغت از مکتب، به عسکری رفتم؛ سه سال و ده ماه در ولایت‌های مختلف سرباز بودم و در کنار آن به برخی از فعالیت‌های هنری نیز دست زدم.
صبح کابل: پس از دوران سربازی چه کار کردید؟
مقصودی: وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبا شدم؛ نخستین کار هنری و شاید به یاد ماندنی‌ترینش از سریال «دکوندی زوی» بود. پیش از آن در رادیو، تیاتر و برخی فیلم‌ها نقش داشتم که مطرح نبودند. وقتی سریال دکوندی زوی از طریق تنها تلویزیون کشور نمایش داده شد، همه آن را دیده و بسیار پسندیدند.
صبح کابل: گویا حتا به ریاست‌جمهوری دعوت شدید و جایزه گرفتید؟
مقصودی: بلی، داکتر صاحب «نجیب الله» سریال را دیده بود. وقتی گفتند دعوت رییس‌جمهور استی، برایم جالب بود که چطور یک آدم بی‌چاره از سوی رییس‌جمهور کشور دعوت شده است. وقتی به ریاست‌جمهوری رفتم، دوران سفیر «چک‌سلواکیا» تمام شده و او داشت با رییس‌جمهور خداحافظی می‌کرد که به کشورش برگردد. معمول بود که در این زمان، رییس‌جمهور به رسم ادب و یادگار، تولید خاص کشورش را مثل «قالین‌چه، پوست، قره‌قل و …» به مهمان هدیه دهد؛ اما این بار بر خلاف معمول، یک کست کلان «وی اچ اس» سریال دکوندی زوی بود. رییس‌جمهور به سفیر گفت، ما این بار یک تولید تازه داریم و من دوست دارم تولید هنری و فرهنگی کشورم را به شما هدیه کنم. این برای من بسیار ارزش داشت؛ به خودم گفتم، اگر فقیر و نادار استم، خیر است، عاشق که استم؛ آن‌هم عاشق هنر و کشورم. ما با این چیزها زندگی کرده ‌ایم، دل‌ مان به رشد و تعالی مردم، به این که آن‌ها چیزی از ما بیاموزند، خوش بود.
صبح کابل: تکلیف ادامه‌ی سریال دکوندی زوی چه شد؟
مقصودی: سه قسمتش ساخته و نشر شد، سه قسمت دیگرش نوشته و در شرف ساخت بود که آمدند و زدند، کشتند، سوختاندند و دفن کردند. هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند تصویر بی‌چارگی و منهدم شدن افغانستان، به خصوص کابل را در آن زمان، بیان کند؛ بلی، جنگ‌های داخلی کابل ما را ویران کرد، هر روز همسایه‌ها و همصنفی‌های خود را دفن می‌کردیم؛ اما سرانجام مجبور به فرار شدیم؛ چون کابل به یک دوزخ واقعی تبدیل شده بود که در هر قدم مرگ در کمین آدم‌ها نشسته بود؛ باید فرار می‌کردیم و پنهان می‌شدیم. این دوزخ تا کنون ادامه دارد؛ درست است که آتش واقعی در خیابان‌های کابل به آن اندازه نیست؛ اما شعله‌هایی که در سینه‌ها و افکار انسان‌های پلید است، سوزنده‌تر از آن آتش است. فرقش در این است که آن آتش‌ها ما را ناگهان از بین می‎‌بُرد؛ اما آتش فعلی ما را به تدریج می‌کشد.
صبح کابل: در زندگی شما پس از آمدن طالبان به افغانستان چه تغییراتی آمد؟
مقصودی: با آمدن طالبان، من به پاکستان مهاجر شدم؛ آن‌جا مزدورکاری، چاه‌کنی، خشت‌زنی، قاچاق چای و چندین کار شاقه‌ی دیگر کردم؛ اما هیچ کدامش نتیجه نداد. بالاخره در یک کمپ مهاجران، برایم پیشنهاد استادی آمد که معاش اندکی داشت. یک چاردیواری گِلی بود که بر سر آن یک برج بود، آن را برای بود و باشم پیشنهاد کردند؛ وقتی باران می‌آمد، از سقفش مثل زنبیل آب می‌چکید. یک فرش، بالشت و دوشک برایم دادند، چند تا کتاب خودم خریدم و آن‌جا معلم شدم. دیدم که آرام آرام همه مرا شناختند، برای آن‌ها آموزشگاه نیز باز کردم؛ آموزشگاه «آرت دراماتیک»، برای شان کار با کمره، فیلم‌برداری، نقش بازی کردن، عکاسی، شعر، مقاله‌نویسی و داستان‌نویسی آموختم. کتاب آوردم و کتاب‌خانه ساختم؛ آن‌جا خیلی محبوب شدم، طوری که دو معاش می‌گرفتم. از هر کدام ۷۰۰ کلدار می‌گرفتم که در مجموع ۱۴۰۰ کلدار می‌شد. این‌ که چقدر زجر می‌کشیدم، بحث جدا است؛ اما این که اولاد وطنم را یک چیزی یاد می‌دادم، برایم دل‌خوشی بزرگی بود. یکی از روزها در این تلفون‌های سیار «ثریا» برایم زنگ آمد، شخصی در پشت تلفون گفت که قرار است در بی بی سی یک نمایش‌نامه شروع شود؛ از شما می‌خواهیم که در آن نقش داشته باشید. خیلی خوش‌حال شدم؛ چون بارها دل و قلبم می‌خواست که کابل بیایم؛ اما به ناتوانی مالی نمی‌توانستم بیایم. رفتم پیشاور و آدرسی که داده بودند، پیدا کردم. پیشاور شهر پاکی بود؛ وقتی به لباس و وضعیتم نگاه کردم، خودم را در آن شهر بیگانه یافتم. به خودم گفتم، نرو. لباس، چپلک و ظاهرم بسیار خراب بود؛ به هر حال، داخل رفتم و پس از امتحان، کامیاب شدم. این درامه سه بار در هفته، برای دو دقیقه ثبت می‌شد که هربار برای ما ۶۰۰ کلدار می‌دادند. خوبی‌اش آن بود که هر کسی بهتر بازی می‌کرد، نقشش را بیشتر می‌کردند، این شغل در شش ماه، وضعم را تغییر داد. در کنار بازی در این درامه، به تدریس در آموزشگاه نیز ادامه دادم که درآمد ماهانه‌ام سه و نیم تا چهار هزار کلدار می‌شد. یکی از روزها، هم‌کاران بی بی سی، کیکی آوردند و مژده دادند که شما از یک بازیگر عادی به بازیگر اصلی و مهم ارتقاء کرده ‌اید. معاشم نیز به ۹۰۰ کلدار رسید؛ کم کم به بازیگر مهم بدل شدم و غیر از آن که ۱۲۰۰ کلدار برای هر درامه می‌دادند، ۵۰۰۰ هزار کلدار دیگر نیز اضافه می‌دادند که دچار کم‌بود نشوم؛ چون کوشش کردن در فطرت من بود.
صبح کابل: دیگر چه کارهایی انجام دادید؟
مقصودی: در کنار مشغله‌هایی که داشتم، انگلیسی و کمپیوتر آموختم و زندگی‌ام رونق گرفت. روزی یکی از هم‌کاران گفت که به یک کارگردان نیاز است، چهار نفر ثبت نام کرده اند، شما نیز ثبت نام می‌کنید؟ گفتم چرا که نه، امتحان دادم و کامیاب شدم؛ چنین شد که پس از حدود ۱۵ سال کار در درامه‌ی «خانه‌ی نو زندگی نو» در بی بی سی، به کابل برگشتم. پس از آن در درامه‌های مختلف با آلمان‌ها، انگلستانی‌ها، اسکاتلندی‌ها، تاجیکستانی‌ها و کشورهای دیگر کار کردم. امروز یک انسان عادی در برابر شما قرار دارم؛ اما افتخار می‌کنم که در لندن یکی از نمایش‌نامه‌های ویلیام شکسپیر را بازی کردم.
صبح کابل: به نمایش‌نامه‌ی «کمدی اشتباهات» در ادامه خواهیم پرداخت. سؤالم این است که شما زمانی گفته بودید، تراژدی بخشی از زندگی‌ام است؛ در حالی که مردم بیشتر شما را در ژانر کمدی می‌شناسند؟
مقصودی: اتفاق خوب این بود که در کابل زاده شدم و گرنه باید در مشرقی زاده می‌شدم. در کابل، سر و کارم با رادیو، تلویزیون، مکتب و دانشگاه شد؛ محیط زندگی در سرنوشت آدم‌ها نقش مهمی دارد. سرزمین پدری‌ام را دوست دارم؛ اما سروکار آن‌ها با تفنگ و جنگ است؛ پس اگر در شرق بودم، حالا شاید در دست من نیز بیل بود و بر شانه‌ام تفنگ. آن‌جا را دوست دارم؛ اما وقتی می‌روم، شبم نمی‌گذرد؛ چرا که همه تفنگ دارند، همه یک‌دیگر را کشته ‌اند و همه در انتظار این استند که چه وقت سر شان فیر می‌شود. من نماینده‌ی آن مردم استم؛ مردمی که بی‌سواد اند، مردمی که از کاروان تمدن و پیشرفت محروم مانده شده اند، باز هم تأکید می‌کنم که محروم مانده شده اند. اگر جوانی که در کمپ پاکستان بود با یک جوانی که در کابل است، به من بدهند تا در یک صنف، درس بخوانند، شاید آن جوان محروم بهتر بدرخشد. نباید بگوییم که آن‌ها ظرفیت ندارند، دارند؛ اما میراثی که برای شان مانده است، چیز دیگری است؛ جنگ است و توحش. من با این مردم نشسته‌ام، درک شان می‌کنم. از محرومیت‌های شان، از بیوه‌های شان و از آرزوهای شان خبر دارم.
اتفاقا در فیلم‌هایم به ویژه در سریال «دکوندی زوی»، بیشتر درد مردم را فریاد زده‌ام. من هیچگاه به عنوان یک کمدین در فیلم‌ها ظاهر نشده‌ام، حتا اگر مردم چنین برداشتی داشته باشند. در آن سریال من به عنوان کسی که بدون پدر، برادر و خواهر بزرگ شده‌ام و جز مادر، یگ گاو و یک نامزد که بسیار دوستش دارم، کسی دیگری را ندارم. تنها دلیل آمدنم به کابل، پیدا کردن پول بود. من در آن سریال نماینده‌ی مردم بی‌چاره‌ای استم که در قرن ۲۱، از هیچ چیز در دنیا خبر ندارند. مادرم که شریعت برایش اجازه‌ی شوهر کردن داده، تنها به خاطر من شوهر نکرده است؛ کجای چنین زندگی‌ای کمدی است؟ من در تمام صحنه‌های سریال، حس می‌کردم که صحنه‌هایی از زندگی واقعی خودم را کار می‌کنم؛ چون زجر و شکنجه‌هایی که در موتر، در برخورد با پولیس، با مردم، حمام، سینما و هر جایی که من کار کرده‌ام را، هرگز فراموش نمی‌کنم. بلی، سریال «دکوندی زوی» ممکن است در ظاهر کمدی باشد؛ اما دردی که در دل آن پسر وجود دارد را، شاید کمتر کسی درک کند. این سریال فریاد یک درد عمیق است، نه کمدی؛ حتا اگر مردم دائم به آن بخندند. وقتی در سینما کسی با میخ به بدن دیگری فرو می‌کند، من واقعا فریاد می‌زنم، یا وقتی با چپلک کسی را می‌زنم و آن به دیگری می‌خورد، مردم قاه قاه می‌خندند؛ چون از درد نقشی که من بازی کردم، خبر ندارند. من اگر در درون نقش «شادگل» حل نمی‌شدم، نمی‌توانستم آن را بازی کنم. برای من هر چقدر مردم به شادگل بخندند، زجر می‌کشم؛ چون معنای اصلی داستان را درک نکرده ‌اند.
صبح کابل: این شبیه حرف «چارلی چاپلین» است که هر چه سعی کردم مردم بفهمند؛ اما فقط خندیدند. سؤالی که دارم این است؛ چطور می‌شود، چالش‌های موجود فرهنگی، اجتماعی و فکری جامعه را در قالب هنر بیان کنیم؟ برای این کار، با توجه به وضعیت کشور مان کدام یکی از ژانرهای سینمایی مؤثرتر است؟ اگر روزی یک سینمای ملی داشته باشیم؟
مقصودی: جواب این سؤال سخت است. ما باید اول تکلیف خود را با هنر و سینما مشخص کنیم، بعد بگوییم که کدام ژانر خوب است. اگر سینما داشته باشیم، هر دو ژانر برای بیان دردهای جامعه خوب است؛ اما ژانر کمدی تأثیر زیادی شاید نداشته باشد؛ چون زود فراموش می‌شود. تراژدی تأثیر جدی و ژرف دارد. درست است که ممکن است یک اثر کمدی کسی را برای لحظه‌هایی شاد کند؛ اما فراموش نکنید که تراژدی‌ها، زندگی را سمت‌وسو می‌دهد. تراژدی به آن دلیل مؤثر است که با زندگی ما و شما نزدیکی بیشتری دارد. شما بهتر می‌توانید با داستان یک نوعروس که شوهرش را برده اند و او تکه تکه شده است، ارتباط برقرار کنید تا یک اثر کمدی. شما می‌دانید که آثار شکسپیر، بیشتر شان تراژدی و تأثیرگذارترین آثار دنیا در چهارصد سال گذشته است.
صبح کابل: کشورهای دیگر، مبدأ تاریخ سینمای خود را حضور اولین تصویر قرار داده اند؛ اگر چنین باشد، شاید ما نیز نزدیک به صد سال در سینما تاریخ داشته باشیم؛ اگر ورود نخستین کمره و تصویربرداری را حساب کنیم، بیش از هفتاد و چند سال و بالاتر از عمر پاکستان می‌شود. سینمای افغانستان در سطح منطقه روزگاری خوب بود؛ چرا تا این اندازه افت کردیم، عاملش جنگ و نابسامانی بود، یا عواملی دیگری نیز دخیل بودند؟
مقصودی: یقین دارم که جنگ عامل بدبختی است؛ اما دلیل وجود جنگ، نفهمی‌ها است. وقتی که منطق در یک جامعه نباشد، کشمکش به میان می‌آید. ما نباید خود را تبرئه کنیم و همه چیز را به گردن جنگ و بیگانه‌ها بیندازیم. اگر نفهمی‌های خود مان نمی‌بود؛ به سرنوشت امروز دچار نمی‌شدیم؛ این نتیجه‌ی کار خود ما است. تفنگ خودبه‌خود فیر نمی‌کند تا یک انگشت ماشه‌اش را فشار ندهد، انگشت هم تا یک عصب و شعور آلوده به آن دستور ندهد، خود‌به‌خود ماشه‌ی تفنگ را نمی‌کَشَد. پس وقتی فکر و شعور آدم‌ها آلوده شد، تفنگ‌ها فیر می‌کند، مرمی‌ها به سر و سینه‌ی من و تو می‌خورد؛ آن وقت انسان و انسانیت از بین می‌رود. ما نباید جنگ را ملامت کنیم؛ باید عامل و عوامل جنگ را مذمت کنیم. من به‌ عنوان یک افغان پیش مردمم شرمنده استم، وظیفه‌ای را که به عنوان یک شهروند به دوش من بود، درست انجام نداده ام؛ فیلم‌هایی را که مردمم انتظار داشتند، موفق به ساختن آن‌ها نشده‌ام. ما فیلم‌های بسیار خوبی مثل «کیفر»، «مردا را قول اس»، «گناه»، «حماسه‌ی عشق» و شبیه آن، ده‌ها فیلم دیگر داشته ایم. در سابق یک گروه یا فیلتری بود که از افراد حرفه‌ای بخش سینما شکل گرفته بود. هر کسی که فیلم می‌ساخت، اول باید از فیلتر آن‌ها رد می‌شد. آن‌ها، می‌دیدند، نقد می‌کردند و مشوره‌های بسیار مؤثری به کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس می‌دانند. برای بهتر شدن اثر، چیزی را کم و چیزی را اضافه می‌کردند. در آن زمان عشق بود، هنرمندان واقعا کار می‌کردند. بیشتر شهروندان افغانستان به دلیل ترسی که از هنر دارند و یا هر دلیل دیگر، آن را رد می‌کنند؛ در حالی ‌که در جای‌نماز شان در تزئین مساجد شان و در لباس تن شان، هنر جاری است. این‌ها از هنر می‌ترسند؛ چون اگر هنر رشد کند، چهره‌ی بسیاری رو می‌شود.
صبح کابل: برخی معتقدند، چیزی که از هنر ما گم شده، عشق است. عشق به هنر، سینما، تیاتر، نویسندگی و… با تأسف، بیشتر هنرجویان نیز با جبرکانکور و بدون عشق، وارد مراکز آموزشی هنر می‌شوند، تا بگوییم هنرمندان سابق عاشق بودند و هنرمندان امروز کاسب ‌اند؛ این را قبول دارید؟
مقصودی: بسیار دقیق گفتید. بیش از دو یا سه دهه می‌شود که دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه کابل، مشغول تربیه و تعلیم هنرمند است؛ اما حقیقت این است که شماری از این افراد کسانی ‌اند که کم‌ترین امتیاز را در کانکور گرفته‌ و برای ناکام نماندن، این رشته را انتخاب کرده اند. کسانی که هیچ علاقه‌ای به آن ندارند. هنرجویان صنف‌های اول را بارها دیده‌ام که در روزهای نخست سرگردان اند، مدام می‌پرسند، نمی‌شود خودم را به جای دیگری تبدیل کنم؟ از یکی پرسیدم چرا؟ گفت که مردم می‌گویند که در هنر سبک‌سری، بی‌فرهنگی و فحشا است. گفتم شما حق دارید؛ چون شاید دیده باشید؛ اما صبر کن، یک سمستر بخوان، اگر عاشقش نشدی، باز من تو را تبدیل می‌کنم. گفتم شما هنر و اصالت هنر را نمی‌شناسید، شما از دنیا، کتاب، موسیقی فاخر و آثار سازنده و بزرگ دنیا بی‌خبر استید. تلاش ما در دانشکده‌ی هنرهای زیبا این بود که شیرینی‌های سینما و هنر را به رخ آن‌ها بکشیم و همان است که در سمستر دوم، همه‌ی دانش‌جویان عاشق سینما می‌شوند.
تلویزیون‌های ما از سریال‌های بیگانه پر است؛ سریال‌هایی که مراعات فرهنگ ما را ندارند؛ چیزی که تأثیر مخربی روی روح و روان کودکان ما دارد. یکی از سریال‌های خارجی که توسط یکی از تلویزین‌های خصوصی به نشر می‌رسد، چند شب پیش، مستقیما عمل سقط جنین را به نمایش گذاشت؛ فکر کنید که فامیل و کودکان من از آن، چه بیاموزند؟ باید این مرحله‌ی گذار را سپری کنیم، بگذار ما را بدنام بگویند، برای آن که سینما و هنر ما را بدنام کردند. وقتی من در حضور خانواده‌ام چنان سریال‌های خارجی را می‌بینم، این بدنامی و دوزخ بزرگی برای هنر و هنرمندان ما است. دخترک کوچکم آمده و با تقلید از این سریال‌های خارجی چیزی را زیر پیراهن خود گذاشته و نقش یک خانم حامله را بازی می‌کند. دخترکم نمی‌داند که چه کار می‌کند، او نمی‌داند من چقدر زجر می‌کشم. باورم این است که سینمای افغانستان جور خواهد شد. تلاش‌های سینماگران جوان ما، برگزاری جشن‌واره‌های سینما، مثل جشن‌واره‌ی مهرگان؛ این‌ها همه امیدوارکننده است.
صبح کابل: به تازگی از برخی هنرمندان در جشن‌واره‌ی مهرگان نیکوداشت شد، این کارها چه تأثیری روی سینمای افغانستان خواهد داشت؟
مقصودی: ای کاش اثرهای تراژدی‌ای که ما تولید می‌کنیم، سیاست‌گذاران ما نیز آن را ببینند؛ کسانی که امروز کنترل اعصاب ما به دست شان است. ضرور نیست که حتما به کدام فاتحه بروند، می‌توانند از درون فیلم‌ها آن را حس کنند، کافی است که حس کنند. این نیکوداشت‌ها و قدردانی‌ها، می‌تواند هنرمندان را بیشتر از پیش به کارهای جدی تشویق کند. من به خودم باور دارم مثلی که در جشن‌واره ویلیام شکسپیر لندن بودم، اگر حالا هم زمینه مساعد شود که در هالیوود کار کنم، موفق می‌شوم. این توان را من، هم‌فکران و هم‌وطنانم داریم. ما واقعا محتاج حل مشکلی استیم که حالا ما را شکنجه می‌دهد؛ برای حل آن اگر من و شما از طریق هنر نتوانیم، لذت صلح را برای مردم نشان دهیم، مردم قدر صلح را از کجا بدانند؟ من به آینده‌ی سینمای افغانستان امیدوار استم. جوانان درس می‌خوانند، بگذار که اصلا زمینه‌ی جذب و کار برای شان نباشد، مهم نیست، مهم آن است که در آینده جوانانِ تحصیل کرده‌ و هنرمند داریم. راه‌های بسیاری در پیش است که باید پیموده شود.
صبح کابل: برخی از سینماگران ما مثل انجنیر لطیف، شهاب اسلامی و سایر هنرمندانی که حداقل من با آن‌ها صحبتی داشته‌ام، به صورت واضح گفته ‌اند که دولت و به ویژه خارجی‌ها در مقابل رشد سینما در افغانستان ایستاده اند. حتا شهاب اسلامی دلیل تنگ شدن زمینه برای صدیق برمک، ساختن فیلم «جنگ تریاک» را گفتند که خیلی به خارجی‌ها برخورده است. شما چنین باوری دارید؟
مقصودی: اگر حکومت و یا سیاست‌مداران این درک را از هنرمندان داشته باشند که این قشر علیه مصالح ما است، چنین دیدگاهی ریشه در نفهمی آن‌ها دارد؛ در حالی‌ که سیاست‌مداران و بزرگان ما باید از فهم بالایی برخوردار باشند. به عنوان مثال، وزیر اطلاعات و فرهنگ ما با تأسف، حوصله یا تحمل پنج دقیقه بحث منطقیِ هنری را ندارد. نه آرشیف را می‌شناسد، نه گالری، نه فیستیوال، نه موسیقی و نه از مطبوعات خبر است. سینما، تیاتر، جوایز و این چیزها را که به جایش بگذارید. من از وزیر صاحب هیچ گلایه‌ای ندارم؛ چون او فکر می‌کند، تنها وظیفه‌اش این است که نماینده‌ی حکومت باشد. این‌ها دشمن ما نیستند؛ نفهمی شان بزرگ‌ترین دشمن ما و مردم ما است. دلم به «صحرا کریمی» می‌سوزد که هر روز جگرش برای هنر این سرزمین خون است و هر روز با کسانی سر و کار دارد که هیچ چیزی از هنر و فرهنگ نمی‌دانند.


صبح کابل: شما در هفت فیلم سینمایی نقش داشته اید، با کدام نقش، هم‌ذات‌پنداری بهتر داشتید و نزدیک‌تر بودید؟
مقصودی: نقش شادگل در سریال «دکوندی زوی»، از نقش‌هایی بود که در درونش حل شده بودم. ای‌کاش ادامه می‌یافت. پیام‌های بسیار قشنگی داشت و آن‌چه که دارد، در افغانستان می‌گذرد. کاش می‌توانستم حقیقت‌های تلخ جامعه‌ی خود را در قالب ژانر کمدی به پرده می‌آوردم. با نقش شادگل و اقعا هم‌ذات‌پنداریِ زیادی داشتم؛ چون من زندگی مردم و مصیبت‌های شان را می‌شناسم. همین حالا نیز سرزمین ما پر از محرومیت‌ها، شادگل‌ها و بدبختی‌ها است. روزی به جایی در ننگرهار رفتیم، مردم هنوز خمیردندان را نمی‌شناختند. در این محرومیت، پدران ما مقصر نیستند؛ چون محرومیت میراثی است که به انسان این سرزمین به ارث رسیده است.
صبح کابل: با وجودی که در گذشته ما «فرخ افندی، سیدمقدس نگاه، جلیا، رفیق صادق، بیسد و …» را داشتیم؛ اما تیاتر افغانستان نیز جایگاهی که باید می‌داشت، امروز ندارد. در واقع زمینه‌ی به وجود آمدن یک تیاتر مکتبی، جدی و علمی در افغانستان مهیا نشد. چرا تیاتر با پیشنه‌ی خوبی که در افغانستان داشت، رشد نکرد؟
مقصودی: پیشنیه‌ی تیاتر در تناسب با سینما در افغانستان بسیار خوب است. تیاتر وقتی آغاز شد که سفرهای شاه آن وقت به آسیا و اروپا بیشتر شد. در این سفرها، نه‌تنها که شاه سابق با خود وسائل جنگی آورد، برای مطبوعات نیز زمینه را مساعد و دروازه‌های مکاتب را باز کرد؛ در کنار آن، نقشه و فکر خوبی برای سینما نیز داشت؛ حرف حدود صد سال پیش را برای تان می‌گویم. تیاتر وقتی که تازه به افغانستان آمد، یک مقدار قالب و ساختارش نیز آمد و این حرف خوبی بود. در آن وقت، داستان‌ها و نمایش‌نامه‌های بزرگ و خوب دنیا، به فارسی ترجمه شد. نخست همین ترجمه‌ها بود؛ آثاری از «ویلیام شکسپیر، مولیر، آنتوان چخوف، آرتور میلر، ماکسیم گورکی و…»؛ اما پیشنهاد شد که داستان‌های افغانی نیز وارد تیاتر شود. شاه گفت که هدف اصلی ما همین است. آن وقت حکومت از هنر و تیاتر حمایت می‌کرد؛ جایی به نام «کابل‌تیاتر» یا «کابل ننداری» ساخته شد که جای بسیار بزرگ و مناسب برای کارهای هنری بود. دولت حمایت می‌کرد، امکانات می‌داد، تشویق بود و جالب آن که استیج کابل‌تیاتر «گردان» و دارای سه بُعد بود. شما هم‌زمان می‌توانستید سه دکور داشته باشید که پس از هر پرده، از دکور جدید استفاده کنید. در آن وقت، چنین زمینه‌ای برای خلق آثار پدید آمده بود. یکی پارچه‌های تمثیلیِ زودگذر است و یکی نمایش‌نامه. با افتخار می‌گویم که آن وقت نمایش‌نامه داشتیم؛ اما حالا نداریم.
وقتی ظاهرشاه، خبر شد که در کابل‌تیاتر، یک ماه است که یک تیاتر معروف جریان دارد؛ علاقه‌مند شد که تیاتر را ببیند. شاه به کابل‌تیاتر آمد و به تماشای درامه‌ای به نام قهرمانان نشست. یکی از بازی‌گران این درامه خواهر بزرگم «صائمه جان» بود. نقش او آن بود که مثل یک مادر به کسانی که در دفاع از وطن تلاش می‌کنند، خدمت کند. وقتی که تیاتر تمام شد، همه به شمول شاه سابق ایستادند و دست زدند؛ طولانی‌تر از هر زمان دیگری. شاه، پس از دست زدن طولانی، روی استیج رفت و به کارگردان گفت که به این دخترخانم، از طرف من ۱۰۰ هزار افغانی هدیه بدهید؛ در آن وقت این مقدار، پول هنگفتی بود؛ اما وقتی مجاهدان آمدند، همین خواهرم را به جرم بازی‌گری در هنر، با گلوله به سرش زدند.
در آن زمان هنرمندان بزرگ و نمایش‌نامه‌های بزرگی داشتیم، نمایش‌نامه‌ی مثل«اوه پدرم نیست، سیاه و سفید، اتللو، تاجر ونیزی، رومئو و ژولیت، شب دوازدهم و…» و هنرمندان بزرگی همانند: «استاد جلیا، رفیق صادق، نگهت، قادر فرخ، تاج‌زی، ف. فضلی، جان‌محمد پلار پکتا و …» و نویسندگان بسیار خوب مثل، مهدی دعاگوی که برای من حیثیت شکسپیر دارد، منان ملگری که نویسنده‌ی سریال دکوندی زوی است، جهان‌بین، نجیب ساکت و … را داشتیم که در آثار شان واقعا زندگی جریان داشت؛ اما حالا چند نفر مسخره در یکی از تلویزیون‌های پربیننده آمده اند و نماینده‌ی هنر بازی‌گری ما شده اند؛ کسانی که برای من مسخره‌های بیش نیستند.
صبح کابل: چطور در نویسندگی، داستان، رمان، نمایش‌نامه، فیلم‌نامه، کارگردانی و بازی‌گری، با معیارهایی که شما اشاره کردید، برسیم؟
مقصودی: چند چیز شاید شدنی نباشد؛ اما برای یک حکومت نباید سخت باشد این که هنرمندان ما صاحب سواد هنری شوند، این‌ که هنرمندان ما مثل موش کتاب‌ها را بخورند. تحصیلات آکادمیک، مطالعات شخصی، ایجاد جشن‌واره‌ها و رقابت‌ها یکی از این راه‌ها است. شخصا برای خودم شرکت در جشن‌واره‌های خارجی بسیار آموزنده بوده است؛ آن‌جا می‌بینیم که مردم چقدر زحمت می‌کشند و چقدر تلاش می‌کنند. حضور در جشن‌واره‌ها و دیدن دنیا سبب شده است که بیشتر کتاب بخوانم و مطالعه کنم.
صبح کابل: یکی از انتقادها در باره‌ی دانشکده‌ی هنرهای زیبا این است که مواد و متد درسی نو نیست؛ اگر نو هم است، به شیوه‌ی درست ارائه نمی‌شود. نظر شما چیست؟
مقصودی: شاید یک آدم در چهار یا پنج و شش سال داکتر شود، شاید یک آدم در طول چهار سال انجنیر شود؛ اما هنرمند شدن در پنج و شش سال، ممکن نیست. این اواخر، ما در تیاتر صاحب سه ماستر شده ایم و دو نفر دوکتورای سینما گرفته اند که در حال حاضر، یکی از آن‌ها ریاست «افغان فیلم» را به عهده دارد. این‌ها بارقه‌های امید اند که ما از هیچ، در بخش سینما حالا حداقل به این اندازه افراد باسواد داریم؛ اما صادقانه باید بگویم که خودم و شاید برخی از هم‌قطارانم، دانش لازم را نداریم. ایجاد شوق پژوهش و مطالعه و برگزاری جشن‌واره‌ها، می‌تواند تأثیر ژرفی در رشد سینما داشته باشد. در کنار آن، نیاز است که حکومت، به ویژه وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان هرکسی را که بیشتر تلاش و کارهای مؤثر می‌کند، تشویق کند، این کار هزینه ندارد؛ اما خیلی مؤثر است.
صبح کابل: در باره‌ی کارهایی که در این اواخر انجام دادید، هم‌کاری‌ای که با خانم رؤیا سادات داشتید و هم‌چنان کاری که در انگلستان انجام دادید، کمی بگویید؟
مقصودی: روزی برایم زنگ آمد که یک‌بار می‌توانید به یکی از دفترهای سفارت انگلستان در کابل بیایید؟ او خود را خانم کوغین، یک خانم فرانسوی معرفی کرد. وقتی آن خانم را دیدم، به من گفت که در موردم خیلی چیزها شنیده. برایش به شوخی گفتم که امیدوارم راست شنیده باشد. برایم نقشی در یکی از نمایش‌نامه‌های ویلیام شکسپیر پیشنهاد کرد. این نمایش‌نامه به نام کمدی اشتباهات (the comedy of the errors)، بود که من باید نقش یک بازرگان را بازی می‌کردم. خیلی از بازی‌گران دیگر نیز در این نقش امتحان داده بودند؛ اما از دید آن‌ها مناسب این نقش نبودند. به محضی که از من امتحان گرفتند، در این نقش قبول شدم. ما با ۵۰ روز تمرین در هندوستان، بر تمام نقش و زوایای نمایش مسلط شدیم. هفت بار این نمایش‌نامه را در استیج‌های بزرگ هندوستان به نمایش گذاشتیم. سرانجام از هندوستان به لندن رفتیم. در لندن چهار روز تمرین کردیم. پیش از نمایش ترس داشتم؛ یکی از آن ترس‌های مقدس و دوست‌داشتنی. راستش از شکست مقصودی نمی‌ترسیدم؛ ترسم از شکست افغانستان بود. تمام تکت‌ها به فروش رفته بود. ۱۶۰۰نفر در سالُن نمایش و ۴۰۰ نفر دیگر در روی حویلی ایستاده بودند. با خود عهد کردم که نه به خاطر خود، که برای افغانستان نباید اشتباه کنم. نمایش را اجرا کردیم و بعد از ختم آن، یک غریو، از صدای کف زدن در سالُن پیچید؛ مردم ایستادند، سفیر افغانستان در انگلستان، یکی از این افراد بود. در همین موقع یکی از دخترهای افغانی‌الاصل که در لندن بزرگ شده بود، سر استیج آمد و بر خلاف فرهنگ ما افغان‌ها و توقع من، مرا محکم در آغوش گرفت و در حالی که گریه می‌کرد، گفت که فارسی یا پشتو زیاد نمی‌فهمم؛ اما شما به عنوان یک افغان با اجرای نمایش‌نامه‌ی ویلیام شکسپیر، از افغانستان چهره‌ی دیگری را نشان دادید؛ کشوری که نامش با جنگ و مواد مخدر گره خورده است. این نمایش‌نامه، چهار بار در لندن به نمایش گذاشته شد، یک بار در آلمان و هم‌چنان در افغانستان. این تیاتر برایم خیلی تأثیرگذار بود که نام افغانستان و مقصودی با نام ویلیام شکسپیر و تیاتر گلوب گره خورد.
کارهایم با «رؤیا سادات» نیز جالب بود. من در سریال خط سوم، نقش یک استاد دانشگاه را بازی کرده‌ام که به شکلی تفرقه میان جوانان را دامن می‌زنم و صنف‌های دختر و پسرها را جدا می‌کنم. در صنف یک آموزگار خوبم؛ اما در کنارش یک قاچاق‌بر سنگ هم استم. استادی که خوش‌لباس؛ اما جنگ‌انداز و شرور است. نقش چندبعدی‌ای که بازی کردنش واقعا دشوار است. چند بار از خانم سادات معذرت خواستم؛ اما گفتند که این نقش را تنها من می‌توانم خوب بازی کنم. این سریال واکنش‌های گسترده، انتقادها و حمایت‌های را در قبال داشته است. به رؤیا و تیمش تبریک و آفرین می‌گویم. کار بزرگی می‌کنند.
صبح کابل: ما در افغانستان چقدر بازی‌گر توانا داریم که بتوانند در تیاتر و سینما خوب بازی کنند؟
مقصودی: اگر موضوع صلح داغ‌تر شود، من یقین دارم اشخاص توانا؛ کسانی که افتخار ما بوده‌ اند، مثل سعید اروکزی، مثل همین کسی که نقش مادرم را در سریال «دکوندی زوی» بازی کرده بود، این‌ها می‌توانند به کشور شان باز گردند. کسانی که جهان را دیده اند و دل شان برای افغانستان می‌تپد؛ این‌ها اگر برگردند، با دردهایی که در مهاجرت دیده اند، کیفیت بازی‌گری ما بالا خواهد رفت.
صبح کابل: خیلی‌ها می‌گویند که هر بازی‌گر تیاتر می‌تواند بازیگر سینما هم باشد، ولی هر بازی‌گر سینما نمی‌تواند بازی‌گر تیاتر باشد. دلیلش چیست؟
مقصودی: مشکل در شناخت و ارائه‌ی کار است. ما آب را در گیلاس هم نوشیده می‌توانیم، با جک آب هم و با دستان خود هم می‌توانیم بنوشیم. از هر طریقی ما می‌توانیم تشنگی خود را رفع کنیم؛ اما مهم این است که کدام روش نزدیک به ادب یک انسان است. رادیو که همه‌اش کلمه است؛ نه تصویر، رنگ و دیکور، بالاخره می‌بینیم که در آن زندگی است. تلویزیون که با کمره‌های متعدد ثبت می‌شود. سینما که بیشتر در یک شات ثبت می‌شود. سینما این توانایی را دارد که وارد جزئیات شود، ممکن است زخم روی بینی بازی‌گر کار باشد؛ اما در تیاتر همه چیز زنده است. هنرپیشه‌ی تیاتر آماده‌تر از بازی‌گران سینما است؛ عوامل زیادی سبب می‌شود که هنرپیشه‌ی تیاتر بهتر باشد.
صبح کابل: سفر به انگلستان و بازی نمایش‌نامه‌ی شکسپیر چقدر به شما کمک کرد تا شناخت بیشتری از آثار بزرگان حوزه‌ی ادبیات دراماتیک داشته باشید؟
مقصودی: ویلیام شکسپر از جمله کسانی است که چهارصد سال پس از مرگش، هنوز زنده است. شکسپیر در لای هر نمایش‌نامه‌اش، تصاویر و مفاهیمی خلق کرده است که نویسندگان امروزی، کم‌تر به آن درجه رسیده اند. شاید هنرمندان کنونی ما سرمایه‌دار و مشهور باشند؛ اما شناختی که شکسپیر از انسانیت و چگونگی تولد و عروج انسان داشت، شاید دیگر نویسندگان کم‌تر داشته باشند. شکسپیر روی من یک اثر بسیار مثبت گذاشته است. قرار است که این نمایش بار دیگر در انگلستان، فرانسه و کانادا روی صحنه برود.
صبح کابل: از ۲۳ سالُن سینمای افغانستان خبر دارید که چند تای آن باز است؟
مقصودی: شاید چندتای محدود آن باز باشد که در آن هم فیلم‌های خارجی به نمایش گذاشته می‌شود؛ به ویژه فیلم‌های هندی و امریکایی.
صبح کابل: حرف دیگری هست که در دل ‌تان مانده باشد؟
مقصودی: من وقتی که به لندن رفتم، بسیار استقبال شدم. عده‌ای در آن‌جا برایم گفتند که خوب شد آقای مقصودی آمدید؛ مردم با چهل و پنجاه هزار پوند، این‌جا می‌رسند، شما مفت آمده اید. گفتم مفت چطور؛ گفتند که همه‌ی مصارف سفرت را پرداخت کرده اند. پاسخ دادم که نه، همه‌ی مصارف را خودم پرداخت کرده‌ام؛ اما قبلا؛ تجربه‌هایم، آموزه‌هایم و اعتمادی که ساخته‌ام، این‌ها مفت و بدون زحمت به دست نیامده است؛ اما وقتی پس به کابل برگشتم، در میدان هوایی، پیش از آن که پاسپورتم را بدهم، کسی بلند صدا کرد که «اوطرف ایستاد شو، کور استی نمی بینی خط ره»، جواب دادم که ببخشید. باز با لحن بسیار تند و زننده گفت که «مره پاسپورتیته، پس کو کلاهیته، نامت چیست؟» من برایش گفتم که آن‌جا نوشته است، گفت که خوانده نمی‌شود. باز سرم صدا زد که «بگذار کِلکایته، دیگه شی بان، چرا نمیشه. پاک کو کِلکایته.»، پاک کردم و دوباره گذاشتم؛ همین بود که وارد کشورم شدم.