زندگی، زادهی ترس است؛ چون ترس، هشداری برای نابودی است و هشدار، نیرویی را به حرکت میاندازد و وادار به اقدام میکند؛ اقدامی که میتواند به هر چه بیانجامد. این تعبیر، از گذشته تا امروز، به نوعی از سوی اندیشمندان زیادی با رویکردهای متفاوت مطرح شده است. تنازع بقا، تضاد، حرکت یا هر آنچه که باعث شده است چرخهی طبیعت دوام بیاورد، با ترس معنا پیدا میکند و تا ترس هشدار ندهد، هیچ انرژی زندهای دچار حرکت نمیشود؛ بنابراین، زندگی زادهی ترس است و ترس است که فردا را معنا میدهد و انسان برای نجات از فردا، تلاش میکند به حافظه بسپارد و در تقلای رفع احتمالاتی باشد که ممکن فردا را به چالش بکشد.
غریزهی ترس، باعث شده است که انسان به منازعه برای بقا بیاندیشد و برای تعریف این بقا، دست به نابودی بزند. همهی جنگهای بشر، حاصل همین ترس است و بنمایهی هر خوبی و بدیِ دیگر نیز هیمن ترس است.
انسان اگر نترسیده بود، برای دفاع از خودش و یا حمله بر دیگری، روی پا نمیایستاد و خشونت به خرج نمیداد؛ همچنان اگر نترسیده بود، تن به صلح نمیداد و با پیروی از غریزهی طبیعیاش که نابودی دیگری برای توجیه زندگی خود است، دست به کاری نمیزد تا زندگی را بهتر و بیشتر برای خودش تعریف کند. جنگهای قبیلهای، مذهبی، ملی و فردی، همه برای رهایی از ترس است که توجیه میشود و تا ترسی هست، واکنش همچنان نظر به شرایطی که ترس را به وجود میآورد، وجود دارد و میتواند به شکلهای گوناگونی خودش را نشان بدهد.
آنچه امروز در افغانستان جنگ را توجیه میکند، همین ترس است؛ ترس سنت از مدرنیته، که نگرانی فروریزی باورها و مناسبتهای بومی را به میان آورده و عدهای را زیر نامهای مختلفی تبدیل به گروههای تروریستی کرده است تا از هر راه ممکن، با نشانههایی که در پی فروریزی این مناسبات است، مقابله کنند. طالبان و یا هر گروه تروریستی دیگری که در جهان امروز، با خشنترین رویکردها برای بقای خود میجنگند، بیشتر از هر انسانی دچار ترساند؛ چون آنچه این گروهها را تعریف میکند، در مقابله با این جهان در حال نابودی است.
آنکه سلاح بر میدارد تا هر طوری شده با دستآوردهای امروزی بجنگد، ترس این هشدار را برایش داده است؛ ترس از آینده، ترس از جهانی دیگر که انسانی با چنین باورهایی، تصور میکند اگر امروز با هر شکل ممکن مقابل این وضعیت نیستد، فردا به عنوان دیندار خنثا و بیخاصیت، به محکمهی الهی کشیده و به جرم این بیخاصیتی، به دوزخ فرستاده خواهد شد؛ دوزخی که بزرگترین ترس یک دینباور است و اگر این باور به افراط کشیده شود، ترس بهوجودآمده از آن، میتواند به شکل وحشیانهای واکنش نشان بدهد و هر وسیلهای را برای رفع این ترس به کار ببندد.
مشکل گروههای افراطی با نظامهای دموکرات و وسیلههایی که چنین نظامهایی را توجیه میکند، برآمده از ترسی است که این گروهها دارند؛ ترس از بهحاشیهرفتن مناسبتهای بومی-مذهبی و فروریزی این پارادایم فکری که قرنها ظاهراً تنها راه نجات انسان ترسو بوده است؛ انسانی که برای رهایی از این ترس، دست به دامان خدایان زمینی و آسمانی بیشماری زده و ادیان و راههای مختلفی را برای رهایی از این ترس تجربه کرده است. ترس طالبان از رسانه نیز زیر سایهی همین هشدار معنا شده و گروههای اینچنینی را به دشمنان سرسخت رسانه تبدیل میکند؛ چون رسانه، غیر قابل مهار است و ظرفیتی است که ناخودآگاه، مناسبتهای زندگی را سمتوسو میدهد.
نگرانی طالبان از رسانهها، حمله بر رسانهها و کارمندان رسانهای و اجازهندادن رسانهها برای پوشش زندهی گفتوگوهایی که در قطر برگزار میشود، همه بیانگر ترس این گروه از رسانه است؛ چون رسانه، وسیلهی همگانیشدن خواستهای این گروه است و اگر این خواستها بدون هیچ سانسوری به مردم رسانده شود، میتواند ادعاهای دروغی طالبان را به مردم ثابت کند و مانع استفاده از مردم به نفع شان شود.
اینکه پس از امضای توافقنامهی دوحه بین امریکا و طالبان، این گروه مسئولیت حملات وحشیانهاش را که در آن افراد ملکی تلفات میدهند، به عهده نمیگیرد، برآمد ترس است؛ چون اگر به عهده بگیرد، از طریق رسانه است که به مردم مخابره میشود و افکار عمومی را برای پذیرش این گروه، دچار اختلال میکند.
برای همین، یکی از دستآوردهایی که طالبان پس از صلح به آن درگیر خواهند بود، رسانهها و نسلی خواهد بود که با استفاده از این دستآورد آگاهیدهنده، روی خواستهای افراطی آنها انگشت خواهد گذاشت و آنها را به چالش خواهد کشید.
آنچه طالبان و گروههایی اینچنینی در نبرد با دنیای امروز مقابلش خواهند باخت، همین دستآورد بشر است؛ دستآوردی که بهدنبال رویای دهکدهی جهانی است و اگر این دهکده شکل بگیرد، گروههایی که از سر افراط، توان سازش و زندگی در این دهکده را ندارند، نابود خواهند شد و برای مقابله با این نابودی، دست به هر کاری خواهند زد.
آنچه مسلم است، موجودیت رسانه در جهان امروز است و توانایی مهارنشدنی این دستآورد انسانی؛ چون دیگر، رسانه تنها روزنامه، رادیو و یا تلویزیون نیست. هر انسانی در جهان امروز، یک رسانه است و میتواند برای پخش ایدههایش به افراد دیگر، از راههای گوناگونی اقدام کند، بدون اینکه این افراد را دیده و یا شناخته باشد.
در نظامی که این گروهها – طالبان و گروههای مشابه آن- بهدنبال آن استند، تنها رسانهی موجود منبر است و هر آنچه به خورد مردم داده میشود، باید از این مجرا و برای توجیه این مجرا باشد. رسانههایی که در دوران طالبان جواز فعالیت داشت، منابری بود که فقط بهدنبال تبلیغ و توجیه خواستهای این گروه بود و غیر از پخش آنچه که این گروه میخواست، نظر متفاوت و متقابلی را بر نمیتابید.
پس، جنگ طالبان با رسانه و اهل رسانه، موجهترین جنگ این گروه است و اگر قرار باشد صلحی به وجود بیاید و این گروه با دستکشیدن از برخی خواستهایش تن به صلح بدهد، باز هم در قالب حرکتها و کنشهای پنهانی، دست به سرکوب رسانه و اهل رسانه خواهد زد تا برای رفع ترس خود، به ترس دیگری دامن بزند و کارکنان و کارگزاران رسانهای را با این ترس، وادار به عقبنشینی و چشمپوشی از آنچه کند که این گروه میخواهد.
کشتارهای هدفمند اخیر روزنامهنگاران در کابل و برخی ولایتهای دیگر، روایتگر این ترس است و هدف از این کشتارها، دامنزدن به ترس دیگری است تا زاویهی این ترس را عوض کند و ترس موجود، جایش را از ذهن این گروه، به ذهن رسانه برگرداند و رسانه را دچار خودسانسوری در مقابل جنایتهای این گروه کند. موجودیت رسانه، هرچند با رویکرد غیر دموکراتیک، زنگ خطری است که خواب گروههای اینچنینی را برهم میزند و این گروهها برای رهایی از این ترس، دست به هر کاری خواهند زد تا از این ترس جلوگیری کنند.