در جهان رسانهای شدهی امروز، رسانهها میتوانند در کنترل اذهان عامه نقش مرکزی را بازی کنند. ادبیات و سیاست رسانهای در جهان امروز، تعریفی از دوست و دشمن؛ جنگ و صلح؛ دیکتاتوری و دموکراسی و تمام روایتهای کلان دیگر ارایه میدهد. درواقع، چینش و گزینش این ادبیات با سیاستگذاری سرمایهگذارها شکل میگیرد. رسانه، نظر به سیاستهای کلان جهانی پایهریزی میشود و توانایی فربهسازی و یا نابود کردن تفکرات و روایتهای مورد نظر سیاستگذاران را دارد. از همینرو، ارزشسازی و براندازی ارزشها در جهان امروز با رسانهها شکل میگیرد.
سیاستگذاران با تملک و اعمال نفوذ بر رسانهها و سرمایهگذاری در این بخش، روایت و رخدادهای مورد نظرشان را میتوانند درشتتر جلوه داده و یا هم و یا سانسور کنند. فرض کنیم یک رویداد در نخستین لحظه، محصور مکان و زمان خود است اما؛ یک رخداد- حتا اگر کوچک- میتواند با چشم و زبان رسانه جهانی شده و یا در همان محیط خود باقی بماند. بهگونهی مثال؛ ایران، کشوری که تمام رسانهها زیر نظر نظام حاکم فعالیت میکند. اگر در آنجا اتفاقی بیافتد که با سیاست این کشور همخوانی نداشته باشد، نهتنها رسانهای نمیشود که نهایت تلاش برای لاپوشانی و پنهان کردن آن صورت میگیرد؛ اما در همین کشور، رخدادی که بهسود دولت باشد، با سرعت برق و باد در رسانههای حکومتی تکثیر میشود. درواقع این رویداد روند جهانیشدن را از محل واقعه کسب میکند.
ایران را به این منظور مثال نزدم که یک کشور با رویکرد دیکتاتوری است؛ منظورم رویکرد برخوردی این کشور با رسانهها است. شما دقیقاً شبیه این اتفاق را در دموکراتیکترین نظام دنیا هم میتوانید در شکل دیگری دریابید. جولیان آسانژ، سردبیر ویکیلیکس که در کشورهای زیادی زیسته و در بسیاری از مناطق دنیا دربارهی آزادی بیان، سانسور و روزنامهنگاری پژوهش و سخنرانی داشته و درباره «کشتارهای غیرقانونی در کنیا، دفع زبالههای سمی در ساحل عاج، کتابهای راهنمای کلیسای ساینتولوژی -کلیسای علمشناسی-وضعیت اسیران ارتش آمریکا در بازداشتگاه گوانتانامو و عملکرد بانکهایی مانند کوپتینگ و جولیوس بائر» مطلب نوشته و اسنادی را افشا کرده که به همین دلیلها، امروز آزادی تام از او گرفته شده است.
در واقع، آسانژ با افشا کردن این سندها علیه دولت امریکا اقدام کرد، دولتی که در سیاستگذاری اکثریت رسانههای جهان نقش بنیادی دارد. او با اینکه پناهنده سفارت اکوادور در لندن بود به امریکا تحویل داده شد و حالا زندانی است. پس «سیاستگذارهای رسانهها» در جهان شبیه بههم عمل میکنند؛ زمانی که یک رسانه علیه هژمونی حاکم رسانهای و سیاستگذارهای این پدیده اقدام کند، با سرنوشت دیکتاتورانهی سانسور دچار میشود. حتا اگر این رسانه در دموکراتیکترین کشور جهان باشد. در جهان رویارویی با قدرت، یک نتیجه را در پی دارد؛ چه روحالله زم در ایران باشد و چه آسانژ در امریکا.
اکثریت رسانهها در گرو قدرتهای حاکم جهانی هستند و سیاستگذارها پدیدهای بهنام رسانه را به اسلحهای مبدل کرده که توانایی تخریب ارزشهای عام و ارزشسازی برای قدرتمندان را میان شهروندان دارد. در جهانی که ارزشها پایدار نیست و هر لحظه بیم آن میرود که دوست به دشمن تبدیل شود و تروریست به برادر ناراضی، رسانههایش با تزلزل ارزش روبهرو میشود. قدرتهایی که میخواهند تغییر در راهبرد سیاست خود بیاورند، از رسانهها استفاده میکنند و سنگر مقاومت مردمی را در برابر هر پدیدهی شنیع، با نفوذ در اذهان شهروندان، میشکنند.
در سال ۲۰۱۰ زمانی که حامد کرزی اولین بار طالبان را برادر ناراضی خطاب کرد، در میان رسانهها و فضای مجازی اعتراضات نیمبندی ایجاد شد که چگونه رییس جمهوری یک کشور میتواند اینهمه بیخاصیت باشد و دشمن کشور و مردمش را برادر ناراضی خطاب کند. تمام رسانهها در برابر حامد کرزی-رییسجمهور وقت- ژست روشنفکرانه گرفتند و او را محکوم به خیانت ملی کردند.
در آن زمان تعریف «ارزش» در رسانهها متفاوت بود و سیاستی که رسانهها را تمویل میکرد؛ آزادی بیان، آزادی اندیشه و دموکراسی را ارزش بنیادی در جامعه تعریف کرده بود و طالبان را تروریست میشناخت، رفتهرفته هویدا شد که همان سیاستی که رسانهها را تمویل میکند، حامد کرزی را نیز برای ذهنیتبخشی به خلق، چنین دستوری داده است؛ تا اگر روزی طالبان در قدرت افغانستان سهیم شود و احیاناً اگر حرفوحدیث و چرایی در رسانهها بهمیان آید، این ذهنیت که طالبان برادرند بر مردم چیره شده باشد.
با اینکه رسانهها با تمام قدرت علیه حامد کرزی ایستادند اما؛ او از خود دفاع کرد و طالبان را افغان و برادران ناراضی خود خواند و از این گروه خواست که با دولت افغانستان صلح کند. سخنهای کرزی از یک سیاست بزرگ و دو قطبی منشأ میگرفت؛ این «سیاست»، کرزی را دستور میداد که با طالبان برخورد بردارانه داشته باشد و رسانهها را تمویل میکرد که علیه طالبان و کرزی بایستد تا صلح با طالبان بهمثابهی یک بحث داغ میان شهروندان کشور جا بیافتد.
پس از ده سال جدل میان رسانهها و تفکری که کرزی پایهگذاری کرد، صلح با طالبان به مرحلهی عملی رسیده است. در جهت دیگر، شهروندان نیز ذهنیت صلح با طالبان را قبول کردهاند و حتا حاضر شدهاند که به بهای گذشتن از خون خانوادههای خود، تن به صلح طالبانی بدهند.
حال این پرسش مطرح است که این تفکر از کجا شده است؟ آیا یکشبه امکان دارد که ارزشها میان شهروندان تغییر کند و طالب دیگر تروریست نباشد؟ تبدیلشدن طالب به یک بحث داغ میان شهروندان، باعث شد که مردم آهستهوپیوسته به فکر صلح با طالبان باشند، حتا اگر طالب از سوی رسانهها نفی و محکوم میشد؛ ولی بازهم سرخط خبرها بود. همین تیر نخست و سرخط بودن، راهشان را برای گفتوگوهای صلح هموارتر کرد و اکنون درصد بالای شهروندان همین جامعهای که طالب را تروریست میداند اما؛ نهتنها به فکر انتقام نیست که حاضر شده قاتل فرزندان خود را بهشرط صلح ببخشد.
رسانهها بی آنکه دخالت داشته باشند، باعث جابهجایی ارزش میان شهروندان شده و طالبان را برای پاک شدن و برائت دادن آماده کردهاند. ارزشی که از سوی سیاستگذاران، با روشی متفاوت جابهجا شده پیچیده و چندلایه است. رسانهها بی آنکه دست داشته باشند در تغییر ماهیت ارزش در میان مردم تلاش کردهاند.
اکنون که لایهی دیگر این سیاست رو شده، همان «سیاست دو قطبی» رسانهها را تشویق میکند که از ادبیات تلطیف یافته زیر نام «گزارشگری صلح» علیه طالبان استفاده شود و از رسانهها-بهعنوان ابزار شخصی- به بهانههای مختلف و حتا تهدید میخواهد که طالبان تروریست خطاب نشود.
چندی پیش اتحادیه ملی ژورنالیستان، برنامهای را زیر نام گزارشگری صلح در هوتل «کابل استار» برگزار کرد و از مسئولین رسانهها خواست که از گزارشگری صلح بیشتر از پیش کار بگیرند. در آن گردهمایی، فهیم دشتی به رسانهها پیشنهاد داد که رسانهها در مقابل طالبان از ادبیات تلطیفیافته استفاده کنند و در خطاب قرار دادن طالبان، از ادبیات زننده کار نگیرند. فهیم دشتی در ادامه سخنهایش گفت که رسانهها باید قهرمان صلح باشند و برای آوردن صلح تلاش کنند، نه اینکه در مخالفت با صلح قرار بگیرند و خبرنگاران را قهرمانان صلح خواند.
از آن روز به اینسو ادبیات رسانهها در مقابل طالبان تغییر یافته که این یکی دیگر از خواستهای همان سیاستگذاران رسانهای است.
پس از برنامهی اتحادیه ملی ژورنالیستان، ادبیات رسانهها دچار دگرگونی فاحشی شد؛ هفته گذشته، زمانی که یکی از خلبانهای نیروهای هوایی در کندهار از سوی طالبان کشته شد، یک رسانه چاپی کشور، این حمله را «حملهای چریکی» عنوان کرد. استفاده از واژهی چریکی بهجای کلمه تروریستی همان ذهنیتی است که رسانهها در حال جابهجایی آن هستند و میخواهند با این رویکرد، آهستهوپیوسته از طالبان یک گروه آزادیبخش و چهبسا آزادیخواه بسازند و احتمالاً در کمال افتخار، برای آمدن بدرقهشان نیز کنند.
دولت نیز همگام با رسانهها ادبیات خویش را در مقابل طالبان تغییر داده است. در حالی که طالب هر روز یکی از ما را بیرحمانه از میان برمیدارد، دولت در اعلامیههایش، طالب را «شورشی» خطاب میکند که درواقع، این امر به نحوی پذیرفتن طالب بهعنوان یک گروه فعال و ناراضی است.
ادبیات کرزی در زمان ریاستجمهوری، مختص به خودش بود و در ساختار حکومتی- امنیتی قابل پذیرش نبود؛ ولی اکنون ساختار در خدمت اینگونه ادبیات است. تغییر ادبیات در رسانهها و اعلامیههای دولتی برای دستیابی به صلح، عملی شایسته و بایسته است؛ اما به چه قیمتی؟ این عمل زمانی قابل پذیرش است که صلح به معنای فراموش کردن قربانیان جنگ نباشد.
اگر قاتلین مردم افغانستان در دادگاه کیفری محاکمه نشوند، چرخهی خشونتها پایدار خواهد ماند و فردا گروه تروریستی دیگری سر از افغانستان بیرون کرده و قدرت را بهدست خواهد گرفت و رسانههای کجرو و خوشخدمت نیز برای آمدنشان فرش سرخ پهن خواهد کرد.