غرور یک‌پا

زاهد مصطفا
غرور یک‌پا

به تازگی، عکسی از جنرال ظاهر عظیمی –سخن‌گوی پیشین ارتش-، در شبکه‌های جمعی و اجتماعی نشر شده که با یک پای قطع‌شده، روی تخت بیمارستانی تکیه داده است. جنرال عظیمی گفته؛ از این که در وضعیت پیش‌آمده برای هرت در کنار مردم نیست، شرمنده است. او، وعده داده که با خوب شدن وضع پایش، به صف جنگ در هرات برمی‌گردد. روشن نیست که پای این جنرال بازنشسته، به چه دلیلی قطع شده است. چندی پیش، سهراب عظمی، پسر وی که افسر ارتش بود، در یک محاصره‌ی نظامی در ولسوالی دولت‌آباد ولایت فاریاب، توسط طالبان کشته شد. جنرال عظیمی، پس از کشته شدن پسرش، نوشته بود: «وقتی تصوير جسد بی‌جانت را ديدم كه گلوله بر سينه‌ات اصابت  كرده  نه در پشتت، به خود باليدم  و فهميدم كه تا آخرين  لحظه رويارویی با دشمنت جنگیدی.»

جنرال عظیمی، با پای قطع‌شده، وعده‌ی دفاع از هرات داده است؛ دفاع از شهری مانند خودش که پاهایش را بریده اند و جنگ به قلبش رسیده؛ به حومه‌های مرکزی که از آن به عنوان محل تمدن، مدارا و پیش‌رفت در افغانستان یاد می‌کنند. دولت، با سیاست عقب‌نشینی، ولسوالی‌های این شهر را که دست و پای آن بود، یکی یکی توسط طالبان قطع کرد و اکنون، هراتیان در کنار نیروهای امنیتی و دفاعی، تلاش دارند قلب تپنده و ترسیده‌ی هرات را از سقوط به دست دشمنی که در پی نابودی آن است، نجات دهند. جنرال عظیمی، با پای قطع‌شده و کمری که با مرگ پسر شکسته است، پیام پیروزی و دفاع از شهری را می‌دهد که دست‌وپایش را دشمنان بیرونی –طالبان- بریده اند و کمرش را مولوی انصاری و افکاری که او تولید می‌کند، شکسته است. در جمعه‌ی گذشته که  هرات روزهای سختی را می‌گذراند، هنگامی که مولوی انصاری در خطبه‌ برای پیروزی طالبان دعا کرد، صدها نفر «الله اکبر» سر دادند؛ شعاری که بعد از آن، با روایت اسلام میانه‌رو توسط صدها هزار نفر در هرات، کابل و ولایت‌های دیگر علیه روایت اسلام افراطی و تهاجمی سر داده شد.

تصویری که از عظیمی نشر شده، نمایان‌گر یک غرور است؛ غروری تسخیرناپذیر که حتا روی یک پا ایستاده و تسلیم نمی‌شود. او، نمادی از فردیت افغانستانی است؛ فردیت بومی که به جنگ تا آخرین نفس باور دارد. او، می‌داند که با حضور در میدان جنگ، شاید موفق به کشتن یک نفر از دشمن هم نشود؛ اما می‌داند: رفتن با پایی که نیست، هزاران پایی که هست را انگیزه می‌دهد. او، با متنی که در تیر فرورفته در سینه‌ی پسرش نوشته بود، پیامش را به مردم داده بود که به جنگ تا آخرین نفس ایمان دارد.

گذشته از حاشیه‌هایی که زندگی در ساختار قدرت در افغانستان خلق می‌کند و ممکن برای عظیمی هم خلق کرده باشد، تصویر تازه‌ی پدر نظامی‌ای که چند ماه پس از مرگ پسر جوانش به نشر رسیده، نمادی از افغانستان را به نمایش گذاشته است؛ کشوری روی تخت بیمارستان با اعضای قطع‌شده که مجبور است با گروه‌های بسیاری بجنگد؛ با دشمنانی که از داخل و بیرون، سعی در شکستن ستون فقرات آن دارند؛ سعی در شکست شهرها و ارزش‌هایی که چهره‌ی امروز آن را نشان می‌دهد.

کسانی که امروز در افغانستان می‌جنگند، همه جنرال عظیمی اند؛ افرادی به ظاهر با پاهای سالم که در واقع، پاهای شان سال‌ها می‌شود شکسته است. پاشکستگی، تعبیر بایستی از شرایط امروز افغانستان است؛ از کشوری با دشمنانی خون‌خوار که سال‌ها می‌شود عطش خشونت شان فروکش نمی‌کند و سیاست‌گرانی فاسد که هر آن چه در مقابل دشمن قد می‌کشد را، به حاشیه رانده نابود می‌کنند. به همان میزان که طالبان و گروه‌هایی مانند آن، عضوهای مختلف افغانستان را بریده اند، سیاست‌پیشه‌های حاکم نیز تلاش کرده اند قلبش را واژگون نگه‌ دارند؛ ارزش‌هایی که به تازگی در آن پا گرفته و از شکل‌ گرفتنِ بستری برای تعلق آن، جلوگیری شده است. معلق نگه داشتن ارزش‌ها، در حالی که هر روز تهدید علیه آن افزوده می‌شود، تبدیل به مجرایی شده که عده‌ای سیاست‌پیشه، از آن مفاد مالی و بقا ببرند؛ مفادی که از عکس‌ نشرشده‌ی باقی‌مانده‌ی جنرال عظیمی نیز می‌برند.

به همان میزان که پای قطع‌شده و پیام مغرورانه‌ی جنرال عظیمی بر روحیه‌ی مردم تأثیر دارد؛ به میزان بیش‌تر، برای دولت و سیاست‌پیشه‌های پوپولیست، استفاده‌ی تبلیغاتی و امیتازخواهی دارد. دولت که با اشتباه‌های مکرر، زمینه‌ی رسیدن به این وضعیت پاشکسه‌ را فراهم کرد، اکنون، آستین بر زده تا بدون دفاع از اعضای مرکزی باقی‌مانده، آن را در معرض تهدید بیش‌تر قرار داده و از خطری که متوجه آن می‌شود، توجه و کمک جلب کند. برای دولت، همه‌ واکنش‌های مغرورانه و عاجزانه‌ی مردم در مقابل طالبان، فقط در حد استفاده‌ی تبلیغاتی اهمیت دارد و کنشی که باید این واکنش‌ها را پاسخ قناعت‌بخش بدهد، به مردم نمی‌دهد.

آن چه در میدان باید باقی بماند و بجنگد، مردم است؛ مردمی با دست و پای بریده که تفکیک دوست و دشمن برای شان دشوار شده و بیش‌تر تیر از پشت می‌خورند؛ تیری که هر چند به سینه؛ اما رمزآلود و در یک موقعیت نظامی مشکوک سهراب عظیمی را نقش زمین کرد. تنها راه باقی‌مانده، ایستادن است؛ ایستادن حتا با یک پا و بدون پا و سینه سپرکردن در مقابل دشمنی که در پی ویرانی، نابودی و استفاده‌ی برده‌وار از مردم است.