جهان همیـن است؛ افغانستان در خاطره‌های بارک اٌباما

ابوبکر صدیق
جهان همیـن است؛ افغانستان در خاطره‌های بارک اٌباما

بارک اُباما، رییس جمهوری پیشین امریکا / کتاب سرزمین موعود

برگردان: ابوبکر صدیق
بخش سوم
یک گام به عقب
من تمایل داشتم که مک‌کریستال، مولن و پتروس اعتراف کنند که برنامه‌ی همه‌جانبه برای خروج نیروها نداشته‌اند. در حالی که بخشی از راهبرد مک‌کریستال، به دست وود وارد، در واشنگتن‌پست افتاده بود ارزیابی من این بود که این سه فرد، در مسیر مطمین و درستی قرار دارند. ارزیابی مک‌کریستال، بخشی از یک تعهد – راهبرد نظامی‌ بود که بدون در نظرداشت عواقب سیاسی، نتیجه‌ی آن را با مردم شریک ساخته بود.
گیتس می‌گفت، برخی اوقات صحبت‌های مولن در اداره‌ی پیشین سبب خشم بوش نیز می‌شد. برخی از مقامات در کاخ سفید متهم به پنهان‌کاری می‌شدند، اما من به انس گرفتن با نظامیان پیشین در سال‌های حاکمیت بوش فکر می‌کردم، هم‌چنان در مورد میزان توافق دیدگاه‌های سیاسی در رابطه به جنگ‌و‌صلح؛ و نیز در مورد هزینه‌ی جنگ، اهداف دیپلوماتیک، امنیت و سایر برنامه‌هایی که بیرون از سازمان سیا (CIA)و پنتاگون – وزارت دفاع – امریکا طرح می‌شد.
به‌سادگی می‌توان اعتراف کرد؛ فکتورهای -پسا ۱۱ سپتامبر – که کاخ سفید برای مبارزه و توقف تروریزم روی دست گرفته بود را مطالعه کرده بودم؛ اما پرسش‌های وارد شدن امریکا به عراق این‌که چه اهدافی در آن نهفته است و به چه دلیلی نیروهای این کشور وارد عراق شدند؟ و پرسش‌هایی از این‌دست برای کاخ سفید اعصاب خرد کن بود.
به‌صورت عموم؛ نیروهای غیرنظامی در پی‌ ایجاد یک پالیسی در آن وضعیت بودند، اما کنگره از تصویب یک پالیسی خارجی نظامی مشکل‌آفرین شانه خالی می‌کرد.
تمرکز مولن، پتروس، مک‌کریستال و گیتس، همه روی خلا‌هایی بود که در گذشته به آن مواجه بودند. امریکا شاید یکی از کشورهای موفق بود که افرادی با چنین تجربه‌ی نظامی را در نظام داشت. این گروه، در فرصتی اندک در رابطه به جنگ عراق، تصمیم‌ قابل ملاحظه‌ و درستی گرفتند. نخسین برنامه‌ی پتروس در عراق، قابل تحسین بود و یک رییس جمهور می‌توانست در این مورد بیش‌تر فکر کند؛ یک نگاه همه جانبه در رابطه به هزینه و قدرت کشور نخست جهان. تفاوت‌های زیادی در رابطه به تاکتیک‌های نظامی و موضوعات کلیدی، میان پالیسی‌‌سازان ملکی و چشم‌انداز ریاست جمهوری و مشاوران نظامی وجود داشت. تمام موضوعات با درنظرداشت، قاعده‌‌ی تعریف شده و مرتبط به افغانستان بود.
یکی از موضوعات کلیدی که اختلاف میان من و گیتس را افزایش داده بود، بحث محدودیت هزینه مالی اپراتیفی از طرف کنگره بود. گیتس آن را به‌خوبی درک کرده بود؛ اما این بیش‌تر به یک چالش می‌ماند تا یک گزینه‌ی مشروع که منجر به توسعه اطلاعاتی شود.
راهام و بایدن برای تأیید طرح مک‌کریستال، در رابطه به افغانستان که ۳۰ – ۴۰ میلیارد دالر امریکایی هزینه‌بر می‌شد، نیاز به تأیید کنگره داشتند؛ در غیر آن، پس از دهه‌ها جنگ، ملت از چنین راهبرد سیاسی‌ای بیزاری می‌کرد.
گیتس برخی اوقات در رابطه به راهبرد ماه مارچ و راه‌کار سیاسی من در رابطه به جنگ می‌پرسید. موضوعی که پیش از آن هیچ‌گاه در موردش پرس‌وپال نمی‌کرد. اما اکنون این برایش مهم بود که در رابطه به هزینه‌ی مالی، سیاست و دموکراسی، اطلاعات داشته باشد و راهبردی را روی دست بگیرد که از شکست دشمن مطمین شود.
پرسش‌ها در مورد صدها میلیون دالر هزینه‌ی موشک‌هایی بود که در جنگ استفاده شده‌اند ولی با این وجود، هنوز هم مکاتب و مراکز صحی امنیت نداشتند. او نیاز داشت تا در مورد پیشرفت اعزام نیروها برنامه‌‌ریزی کند. تصورش موفقانه بود؛ زیرا انگیزه‌ی میهن‌دوستی میان نیروهای جوان امریکایی در خط جنگ، اعتمادش را افزایش داده بود. این چیزی نبود که گیتس در موردش فکر کند، ولی ذهن‌اش کنجاو بود. بحث ما در رابطه به «افغانستان» از میانه‌ی ماه سپتامبر تا نوامبر ادامه یافت که این، رکورد بلندترین بحث را در واشنگتن گرفته بود. ما در «اتاق وضعیت» در رابطه به راهبرد مک‌کریستال از ۲ -۹ ساعت بحث می‌کردیم. گاهی صحبت‌ها، تنها با گیتس و مولن – دو جنرال ارشد نظامی، تا ساعت‌ها به درازا می‌کشید.
حدس و گمان‌ها در رسانه‌ها، در رابطه به راهبرد مک‌کریستال هم‌چنان ادامه داشت، اما ما تلاش داشتیم حدس و گمان‌ها را نادیده بگیریم. بیش‌تر منتقدان ما، از مخالفان حمله امریکا به عراق بودند و راهبرد مک‌کریستال (CION) که قرار بود در عراق عملی شود نیز مورد نقد آنان قرار داشت.
در طرح اصلی پتروس؛ تمرکز روی آموزش نیروهای امنیتی – دفاعی و حمایت از مردم محلی در ساحاتی بود که طالبان نفوذ داشتند؛ این طرح در اولویت قرار داشت، اما افغانستان ۲۰۰۹، عراق سال ۲۰۰۶ نبود. دو کشور، با چالش‌ها و راه ‌حل‌های متفاوتی قرار پیش رو ما قرار داشت.
در گفتمان «اتاق وضعیت» بُعدهای تاریک راهبرد مک‌کریستال در مورد افغانستان، هر روز روشن‌تر می‌شد. تطبیق این راهبرد نه‌تنها منجر به نابودی القاعده می‌شد، بل؛ در به‌دست‌آوردن اهداف طرح شده در زمان ریاست جمهوری من نیز قابل پیش‌بینی بود.
تأکید جان بارنین، این بود که القاعده در عراق و گروه طالبان در جامعه‌ی افغانستان، دوباره ریشه دوانده‌اند. طالبان رابطه‌ی نزدیکی با القاعده دارند، اما طوری وانمود می‌کنند که منافع امریکا و متحدانش را در بیرون از افغانستان هدف قرار نمی‌دهند.
کارل آیکن‌بیری، سفیر ما در کابل، تأکید بر اصلاحات در حکومت کرزی داشت. اما با این‌وجود، نگران افزایش انگیزه‌های ضد امریکایی بود.
مک‌کریستال، طرح دوگانه‌‌ی «افزایش و خروج» نیروها را از عراق ارایه کرد. جو بایدن روی طرح هدف قرار دادن رهبران القاعده در پاکستان با هواپیماهای بدون سرنشین تمرکز داشت و آن را بهتر از اعزام ۱۰۰ هزار نیرو، برای مبارزه در کشور دومی (افغانستان) می‌دانست.
مک‌کریستال و برخی از جنرالان ارشد نظامی، در مورد نگرانی‌های موجود تا حد امکان پاسخ ارایه کردند، ولی این پاسخ‌ها قناعت‌بخش نبود. با توجه به تجربه و درایت نظامی آنان، برخی موضوعات گنگ بود و پای استدلال‌ شان در بخش‌هایی از این راهبرد می‌لنگید.
مک‌کریستال هنوز نگران به‌نظر می‌رسید. جو بایدن برای چند مرتبه نیاز وجود یک راهبرد موفق برای مبارزه با تروریزم را شرح داد، ولی هنوز چالش‌های بسیاری در این راه وجود داشت.
افزایش تنش‌ها میان کاخ سفید و پنتاگون نگران کننده بود. گروه «NSC» – دفتر شورای امنیت ایالات متحده‌ی امریکا – فکر می‌کرد که در رابطه به راهبرد موجود، کارشکنی صورت گرفته است.
شورای امنیت تلاش داشت که در این مورد اطلاعات جمع آوری کند، اما گیتس، برخورد جدی‌تری با دفتر شورای امنیت (NSC)داشت.
او آنان را به بی‌کار‌گی متهم می‌کرد و به‌همین دلیل، در برخی اوقات رابطه‌ی کاخ سفید باشورای امنیت به سردی می‌گرایید.