عملیات قادس؛ نعمت دوباره زخمی به خانه بر می‌گردد

زاهد مصطفا
عملیات قادس؛  نعمت دوباره زخمی به خانه بر می‌گردد

بخش پایانی
نعمت پس از این که دو تن از هم‌سنگرانش را به کمک شش سرباز باقی‌مانده از زمین بر می‌دارند، به دو تن از سربازانش وظیفه می‌دهد که سرباز زخمی را به یکی از تانک‌های ارتش انتقال بدهند تا کمک‌های اولیه برایش برسد و خود با چهار سرباز دیگر، وارد همان خانه‌ای می‌شوند که لحظاتی پیش، تک‌تیرانداز طالبان از آن‌جا دو تن از سربازانش را مورد هدف قرار داده بود. آن تک‌تیرانداز طالب به اثر فروریختن اتاقی که از آن شلیک می‌کرد، زیر آواری از چوب و خاک گیر مانده و هنوز زنده است. نعمت به محض رسیدن، به گفته‌ی خودش هشت گوله به صورتش خالی می‌کند. از نعمت می‌پرسم که مگر طبق قوانین جنگ، شما اجازه‌ی شلیک به افراد زخمی و اسیر را دارید. نعمت می‌گوید که در چنین لحظاتی از جنگ و با دشمنی که هیچ قانون جنگی‌ای را رعایت نمی‌کند، از یک سو فرصت برای گرفتن اسیر نیست و از سوی دیگر، خشم برخاسته از کارهایی که طالبان می‌کنند، بیش‌تر سربازان ارتش و پولیس را وا می‌دارد که مثل خود شان عمل کرده و اسیران یا زخمی‌های شان را به قتل برسانند.
جنگ خانه‌به‌خانه در آن روستا، به دلیل سنگر‌گرفتن طالبان در خانه‌ها و دو سمت اطراف روستا، کار را برای سربازان دولتی دشوار کرده است. طالبان هم از داخل خانه‌های مردم شلیک می‌کنند و هم جنگ‌جویان شان، از بیرون روستا، به کمک تک‌تیراندازهای شان، سربازان ارتش و پولیس را مورد هدف قرار می‌دهند. تا این‌جای کار، طبق آماری که نعمت از خود و چند نفر از زیردستانش می‌دهد، شش سرباز طالب را کشته اند و یک تن از هم‌راهانش نیز کشته شده است. هر دقیقه‌ی جنگ، محاصره‌ای با خود دارد که یا سربازان طالبان و یا سربازان ارتش، در داخل خانه‌ای محاصره می‌مانند و تا رسیدن سربازان کمکی، وضع برای شان به دشواری می‌گذرد. نعمت از بی‌تجربگی سربازان طالب می‌گوید و از بی‌پروایی شان. این که عده‌ای از سربازان این گروه، با فریاد الله‌ اکبر، مستقیم به سمت سربازان ارتش حمله می‌کنند و زیر صدها گلوله سوراخ سوراخ می‌شوند. به گفته‌ی نعمت، اکثر سربازان طالبان در آن جنگ، مردم محل و نوجوانان بی‌تجربه‌ای بودند که از سوی طالبان اغفال شده بودند و به آرزوی رفتن به جنت، با بی‌باکی‌ تمام می‌جنگیدند؛ بی‌باکی‌ای که سبب کشته‌شدن بی‌رویه‌ی شان می‌شد.
دو ساعت پس از ورود سربازان ارتش در آن روستا و تصفیه‌کاری بیش‌تر از نیم روستا، طالبان دیگر مقاومت شان را از دست می‌دهند و تنها ماین‌های جاسازی‌شده است که پیش‌روی سربازان ارتش را کند می‌کند و شلیک‌های تک‌تیراندازهای این گروه که از اطراف روستا سربازان ارشت و پولیس را هدف قرار می‌دهند. از گروه هشت‌نفری نعمت، تنها سه نفر همرای او باقی مانده است و آنان یک‌ونیم ساعت تمام را به کمک هم جنگیده اند و جان هم‌دیگر را حفظ کرده اند.
دو و نیم ساعت پس از شروع جنگ خانه‌به‌خانه، نعمت با سه نفر سربازش وارد خانه‌ای می‌شوند که همه باشندگان آن از خانه گریخته اند و همین که پای شان را در آن خانه می‌گذارند، راه‌های بیرون‌رفت شان از سوی طالبان بسته می‌شود. چهار نفر سرباز ارتش در خانه‌ای محاصره می‌مانند که چشم‌اندازی برای هدف قراردادن دشمن ندارند و دشمن مسیرهای بیرون‌رفت از خانه را نیز زیر گلوله گرفته است. نعمت با سه سربازش، ده ‌دقیقه‌ای آن‌جا محاصره می‌مانند؛ ده دقیقه‌ای که صدها شلیک سلاح سبک‌وسنگین را به دیوارهای آن خانه فرود می‌آورد، تا این که سربازان کمکی به آنان می‌رسند و با پوشش‌دادن یک سمت خانه، زمینه را برای فرار نعمت و سه سرباز دیگر فراهم می‌کنند. نعمت اول سربازهایش را از آن خانه فرار می‌دهد و سپس خودش پا به فرار می‌گذارد؛ اما به محض بیرون‌شدن از دروازه‌ی آن خانه، صدای مهیبی او را فرش زمین می‌کند.
گوش‌های نعمت قفل است و پس از صدا، فقط طعم خاک را در دهانش حس می‌کند که از گر‌دوخاک برخاسته به اثر اصابت راکت در یک‌قدمی نعمت است. نعمت دوباره بلند می‌شود تا از بین خاک و دود، خودش را به گوشه‌ای بکشد؛ اما پاهایش او را هم‌راهی نمی‌کند. نعمت بار دیگر پارچه‌ی راکت خورده است. لحظه‌ای بعد، نعمت درد جان‌کاهی را در قسمت کمر و پای راستش احساس می‌کند؛ همان پایی که یک سال پیش به دلیل اصابت هاوان در نزدیکی ‌اش، قسمتی از گوشت ران آن از پوست و استخوان جدا افتاده بود. دو نفر سرباز از زیر بغل‌های نعمت می‌گیرند و او را به دیواری تکیه می‌دهند. درد کمر نعمت، در آن لحظه ترس عجیبی به نعمت می‌دهد؛ این که باعث مرگش خواهد شد و یا او را فلج خواهد کرد. در آن لحظه، نعمت چیزی به یادش نمی‌آید جز قولی که به همسرش داده است؛ قول برگشتن به خانه که نعمت روز دادن قول، چنین لحظه‌ای را در ذهنش تصور کرده بود.
سه قسمت بدن نعمت پارچه‌ی راکت خورده است. او را به یکی از تانک‌های ارتش انتقال می‌دهند تا کمک‌های اولیه را برایش برسانند. نعمت تا نیم ساعت بعد از آن اتفاق را به یاد دارد. به هر دو دستش سرم بسته اند و یکی از هم‌سنگرانش سر او را روی سینه ‌اش گذاشته است. بعد از آن دیگر چیزی به یاد نعمت نمی‌آید. صحنه‌ی بعدی‌ای که نعمت به یاد دارد، چرخ‌بال ارتش است که او را به شفاخانه‌ی ولایت هرات انتقال می‌دهد. نعمت یک هفته را در شفاخانه‌ی هرات سپری می‌کند؛ اما وضعش بدتر می‌شود و او را برای تداوی بهتر به کابل انتقال می‌دهند. نعمت پس از بستری‌شدن در شفاخانه‌ی صدبستر پولیس، مدت یک‌ونیم ماه را در آن‌جا می‌گذراند و بعد از آن دوباره برای صحت‌یابی کامل، به رخصتی سه‌ماهه در خانه ‌اش می‌رود. در جریانی که نعمت بستر است، خانمش از جلال‌آباد به دیدنش می‌آید و پسرش را که نزدیک به دو ماه پیش تولد شده است نیز با خود می‌آورد. نعمت پس از دیدن همسرش، به او می‌گوید که به قولش عمل کرده و زنده به خانه برگشته است. نعمت پس از سپری‌کردن دوره‌ی رخصتی‌ ضروری ‌اش دوباره عازم ولایت بادغیس می‌شود و تا اکنون منتظر است در جنگ دیگری شرکت کرده و برای وطنش که به گفته‌ی خودش، جایگاه مادر او را دارد، بجنگند. او از طالبان و تفکر طالبانی متنفر است و باور دارد که طالبان نه به صلحی تن می‌دهند و نه آماده استند، حقوق انسانی مردم را به رسمیت بشناسند.