
فرماندهی هزارهتبار طالبان که اکنون از صف این گروه بیرون شده، در برابر طالبان به جنگ چریکی رو آورده است. زنان، کودکان و کهنسالان بلخابی، از وحشت افراد طالبان، ناچار شده اند که به کوه و بیابان پناه ببرند. در میان آنها، پیرمردی بوده که توانایی بالا رفتن از کوه را نداشته است. افراد طالبان، با واردشدن به بازار کهنهی بلخاب، این پیر مرد را سر بریدهاند. پیش از آن، دو غیرنظامی را که گفته میشود از نزدیکان یک فرمانده پیشین خیزش مردمی بودند، تیرباران کردند. در یکی از موارد، سه عضوی یک خانواده در روستای «تخشار و دهنهی ترخوچ»، از سوی افراد طالبان تیر باران شدند. در مورد دیگر، جنگجویان اعزامی طالبان در بلخاب، دو چوپان و سه کشاورز را تیرباران کرده اند.
با شدت گرفتن جنگ در پنجشیر، این بار دوم است که طالبان، در شمال کابل و به ویژه خیرخانه تلاشی خانهبهخانه را به راه انداخته اند. در فاصلهی زمانی این دو تلاشی، دهها مورد از خشونت و شکنجهی افراد طالبان رسانهای شد که افراد این گروه جوانان، روستاییان و کسبهکاران پنجشیری و اندرابی را به جرم همدستی با جبههی مقاومت، دستگیر و به زندان انداخته اند. به روایت منبعی از پریان پنجشیر، وقتی که طالبان وارد این ولسوالی میشود، دو جنگجوی این گروه، روی سوراخکردن میان ابروی نوجوانی که در حال آبیاری کشتزارش بوده است، قمار میبندند. در کنار آن، افراد این گروه، غیرنظامیان را به بهانههای مختلف و همدستی با جبههی مقاومت، تیرباران کرده اند که پس از هر روز، یک جسد از دریای پنجشیر یافت میشود.
در مناطقی که جنگ جریان دارد، جنایات جنگی به وفور رخ میدهد. منابع گزارش دادهاند که طالبان، در جریان حمله به بلخاب، افراد استشهادی را نیز، با خود داشته اند؛ افرادی که حاضر است خودشان را برای کلیشههایی که در ذهنشان تزریق شده است، منفجر کنند.
مواردی که در بالا گفته شد، آخرین موارد و کوچکترین نمونه از قساوت و جنایاتی است که افراد گروه طالبان، بیباکانه مرتکب میشوند. ریشهی این قساوتها و جنایات جنگی، بر میگردد به باورهای سفت و جمود دینی و بینش برتری قومی که بر بنیاد آن، افراد این گروه به جبهههای جنگ فرستاده میشوند.
طالبان، به عنوان یک گروه به شدت افراطی نصگرای دینی، ستیز و دشمنی خاصی با گروههای قومی و اقلیتهای دینی و مذهبی ساکن در افغانستان دارند؛ چیزی که از بدو تأسیس این گروه تا اکنون پوشیده نبوده است. جمعیت علمای اسلامی پاکستان، افراد این گروه را برای جهاد در برابر ارزشهای نوین و جریانهای دینی و عرفانی مانند؛ اهل تشیع و سیکها، آموزش داده و وارد بازار جنگ افغانستان میکند. این انگیزه دینی، میتواند در یک بُعد از جنگ افغانستان بررسی شود.
در بُعد دیگر که ستیز گروه طالبان با سایر اقوام را مشهود میکند، باورهای قبیلهای است که سیاستگذاران پشتونها بعد از احمدشاه درانی، آن را دنبال میکنند. بر اساس این سیاست که اکنون مبدل به ارزش و باور برای افراد طالبان شده، اقوام غیر پشتونی باید در پیرامون قدرت رانده شده و مرکز قدرت با ساختار تکقومی پشتونها مستحکم شود.
در تاریخ سیاسی افغانستان، رویکرد قومیت حرف اول و آخر را در سیاست زده است. عبدالرحمن، حاکمی بود که با شکستن خودمختاری اقوام غیر پشتونی، تکقومیسازی قدرت سیاسی را بنیان نهاد. هر چند در زمان حکومت حبیبالله کلکانی و حکومت مجاهدین، بریدگی اندکی در سلسلهی قدرت پشتونها آمد؛ اما طالبان، دوباره تکقومیسازی قدرت را در ۱۳۷۵خورشیدی، پابرجا کرد. بیست سال پس از آمدن جامعهی جهانی و نشست بن به منظور سهمگیری برابر اقوام در قدرت؛ محمداشرفغنی، رییسجمهور پیشین، مهره دیگری سیاستگذاران قبیله بود که با فرارش از افغانستان، یک بار دیگر روند تکقومیسازی قدرت را کامل کرد. تنها در بیست سال پسین، دهها هزار نظامی و غیرنظامی در افغانستان، قربانی افکار قبیله و تمامیتخواهی پشتونها شدند.
پس از رویکارآمدن طالبان و تکقومیشدن قدرت، اکنون مقاومت در برابر تمامیتخواهی این گروه، در برخی از نقاط افغانستان شکل گرفته است. مولوی مهدی، فرماندهی هزارهتبار طالبان، پس از عزلش از صف جنگجویان این گروه، به خانه اش در ولسوالی بلخاب رفت؛ رفتن مهدی به بلخاب، جایی که اهمیت تاریخی برای مقاومت مردمی دارد، باعث شد که رهبران طالبان، برای دستگیری اش ۶ هزار نیرو اعزام کنند؛ ۶ هزار نیرو برای دستگیری یگانه فرماندهای که تا دیروز برای به قدرت رسیدن طالبان میجنگید. عزل مولوی مهدی و خانهنشین کردنش و فرستادن ۶ هزار نیرو در پشت دروازهی او، تنها یک مساله را بیان میکند؛ عزم و ارادهی این گروه برای حذف و به حاشیهراندن یک گروه قومی که مردمان آن از مالکان اصلی این سرزمین استند. این لشکرکشی نشان میدهد که رهبران طالبان، هیچ حد و مرزی را برای قومیسازی قدرت نمیشناسد. این اراده، گواه است که حس برتربینی قومی و باورهای دیگر ستیزانهی دینی که ریشه در مکتب دیوبند و جمعیت علمای اسلامی پاکستان دارد، در رگرگ رهبران گروه طالبان موج میزند. در سادهترین بیان، رهبران طالبان، برای تکقومیشدن قدرت بر بنیاد بینشهای دیگرستیزانه دینی و مذهبی، از هر شیوهای حتا نسلکشی و قتلعام استفاده میکنند. بر اساس این رویکرد، بعید نیست که جنگ در بلخاب و پنجشیر جریان داشته باشد؛ اما غیرنظامیان هزاره و تاجیک در خیرخانه و دشت برچی تیرباران نشوند؛ چیزی که بیشتر از همه، مایهی نگرانی شهروندان است.
از اینرو، بسیار سادهلوحانه است که جنگ چند روز بلخاب را به جنگ مولوی مهدی و طالبان و جنگ پنجشیر را به جنگ احمد مسعود با این گروه، تقلیل داد. این جنگ و این مقاومت، جنگ رویکردها و مقاومت برای حفظ ارزشهاست. جنگی است برای بقا و برای بودن در خانهی خود و زندگی در سرزمین پدری خود.
در چنین شرایط، دو گزینه در برابر اقوام غیرپشتون است؛ نخست این که اجازه بدهند حکومت مستقر از هر شیوهای ولو نسلکشی برای دوام حکومت تکقومی شان استفاده کنند؛ دوم این که در برابر این ستم وحشتناک سران قبیله، جبهههای مقاومت را شکل بدهند. هرچند رهبران اقوام در دولت پیشین، منافع و ارزشهای مردم را به کام تمامیتخواهان انداخت و آخرین کورسوی مقاومت را نابود کرد؛ اما در این ده ماه حکومت تکقومی طالبان، شعلههای مقاومت علیه حذف و نسلکشی دوباره دیده میشود. این آخرین انتخاب مردم است؛ مردمی که دوست ندارند حذف شوند.