فروکاست امر غیر اخلاقی و ساده‌سازی جنایت

زاهد مصطفا
فروکاست امر غیر اخلاقی و ساده‌سازی جنایت

داده‌انگاری و فروکاست خشونت یا امر غیراخلاقی، دلیلی بنیادی بر وضعیت امروز افغانستان است. طالب، کشتارش را با پیوند به امر دینی، توجیه اخلاقی-دینی می‌کند؛ دولت، سلطه‌ی قومی را با تکیه بر پاردایم بومی قدرت توجیه می‌کند؛ رهبران جنایت‌های شان را با توسل به خوی ارباب‌رعیتی که خوی تاریخی در مناسبات افغانستان است، تبرئه می‌کنند و مردان خشونت‌های شان بر زنان را، باز هم با استناد به امر دینی، حق خودشان می‌دانند. در همه‌ی این مناسبات، جنایت و امر غیراخلاقی، در سطوح مختلفی اتفاق می‌افتد که در یک ارتباط پارادایمی توجیه و تبرئه می‌شود. آن‌چه هانا آرنت در نظریه‌ی «ابتذال شر» به آن می‌پردازد، تحلیلی از این فروکاست امر خشن یا غیراخلاقی به امری قابل اجرا و اخلاقی است. آرنت، با دنبال‌کردن پرونده‌ی «آدلف آیشمن»، یکی از فرماندهان «اس‌اس» آلمان نازی که مرتکب جنایت‌های بی‌شماری در اردوگاه‌های کار اجباری شده است، به این نتیجه می‌رسد که وقتی یک امر غیراخلاقی تبدیل به امری ساده و معمول می‌شود که قدرت حاکم یا وضع به وجود آمده، در پی توجیه یا درست جلوه‌دادن آن است؛ انجام‌دهنگان آن، نه تنها که احساس ندامت نمی‌کنند؛ بلکه احساس فخر و پیروزی نیز دارند. با اتکا به این استدلال، آیشمن که به عنوان سرباز نازی، اوامر پیشوا را اجرا کرده، نه تنها در هنگام انجام این اوامر پشیمان نبوده؛ بلکه هم در آن زمان و هم در دادگاه، تصور می‌کند که با جنایت علیه یهودیان، به وطنش خدمت کرده و کار درستی را انجام داده است.
از دیروز، عکس پسربچه‌ای در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود که از سوی قول‌اردوی ۲۰۹ شاهین به نشر رسیده است. قول‌اردوی شاهین، با نشر این عکس، نوشته است که دو تن از فرماندهان طالبان، برای تصاحب این پسربچه، سه تن را کشته و پنج نفر دیگر را زخمی کرده اند. بماند این که این پسر، گرایش به هم‌جنس دارد یا نه و یا مفعول بیولوژیکی است؛ آن‌چه در این مسئله قابل تأمل است، ساده‌سازی مسئله است؛ ساده‌سازی‌ای که در بستر فرهنگی، رهبران طالبان را که حرف دفاع از اسلام می‌زند، برای چنین امری سرزنش نمی‌کند و زمانی که مردم می‌فهمند دو قمندان برای به‌دست‌آوردن این پسر جنگیده و نفر کشته اند، به جای این که به آن به عنوان یک امر غیراخلاقی و قابل نگرانی نگاه کنند، آن را وسیله‌ای می‌سازند برای طنزگویی و خالی‌کردن عقده‌ی پنهان جنسی نامتعارف. بیش‌تر کسانی که عکس او را در صفحات مجازی دست‌به‌دست می‌کنند و یا دیدگاه می‌گذارند، تا این که به نفرین این پدیده بپردازند، می‌گویند که ارزش کشته‌شدن چند نفر دیگر را نیز دارد.
گرایش جنسی نامتعادل، به دلیل سرکوب این گرایش و فاصله‌ی جنسیتی‌ای که بین زنان و مردان در افغانستان کشیده شده، تبدیل به یکی از چالش‌های اخلاقی غیرقابل مهار در جامعه‌ شده است. مناسبات بسته‌ی جامعه و دید منفی مردم نسبت به گرایش‌های جنسی غیرمعمول بیولوژیکی، از یک ‌سو، به پنهان‌کردن این اتفاق انجامیده که باعث شده است افراد در نقش فاعل و یا مفعول، از دید جمعی پنهان بمانند و از سویی، تبدیل به حربه‌ای شده است که مردان بی‌شماری، با گروگان‌گرفتن پسران نوجوان، آنان را متعلق به خود کرده و راه فرارشان را می‌بندند. گزارش‌هایی که دو سال پیش از ولایت لوگر به نشر رسید و به تلاش‌هایی که برای پوشاندن آن از سوی دولت انجامید، نشان‌دهنده‌ی این امر خوابیده زیر پوست جامعه‌ی افغانستان است و با روی‌کارآمدن وسایل مدرن برای مستندسازی از چنین اتفاق‌هایی، تبدیل به حربه‌ای شده است که هیچ نوجوان زیبایی در روابط اجتماعی، امنیت خاطر ندارد؛ چون، در کوچه، مکتب و خیابان، افرادی به دنبال آن اند تا بتوانند به زور یا نیرنگی، او را وادار به تن‌دادن کنند و با مستندسازی‌ آن، حربه‌ای داشته باشند که هر وقت بخواهند، بتوانند از فرد مورد نظر استفاده‌ کنند.
دست‌به‌دست شدن تصویر نوجوانی با موهای دراز که گفته می‌شود در اختیار فرماندهان طالبان بوده و برای تصاحب آن، دست به کشت و کشتار برده اند، عمق این امر خوابیده در نهاد بیش‌تر مردم در افغانستان را به نمایش می‌گذارد و روشن می‌کند که انجام چنین عملی از سوی فرماندهان، زورمندان و یا مردانی که به باور اجتماع، پابندی‌ای به امور اخلاقی ندارند، چقدر بر روحیه‌ی جمعی تأثیر گذاشته و آن را تبدیل به موضوعی قابل طنز، پیش‌پاافتاده و ابژه‌ای برای سرگرمی ساخته است. واکنش کابران فیسبوک در سطوح مختلف تحصیلی و اجتماعی، خبر از ساده‌سازی این امر در افکار عامه می‌دهد و هر چند افراد به دلیل جایگاه اجتماعی و حساسیت‌های آن، به صورتی علنی دست به انجام چنین کاری نمی‌برند؛ اما اگر از روی اتفاق، چنین موضوعی همگانی شود، با شیوه‌های مختلف، گرایش و تمایل خفته‌ی افراد نسبت آن، خودش را به نمایش می‌گذارد.
یکی از کاربران فیسبوک ، با نشر عکس این پسربچه، به نقل از دوستش نوشته است که ارزش کشتن ۵۰۰ نفر را هم دارد. کاربر دیگری، نوشته است که این بچه‌ی خر، حالا به شوق جهاد آمده و چند سال بعد، مانند نجیب فیضی، می‌گوید که به زور سر او تجاوز کرده اند. نجیب فیضی، تراجنسی افغانستانی است که به دلیل پوشش لباس نامتعارف و حضور در رسانه‌ها، تبدیل به یکی از چهره‌های شناخته‌شده‌ی تراجنسی در افغانستان شده است. آن‌چه از پست‌ها و کمنت‌های اکثر کاربران فیسبوک برداشت می‌شود، بی‌توجهی به استفاده از یک نوجوان توسط دو فرمانده‌ی طالب است که هر کدام، برای به‌دست‌آوردن آن آدم کشته اند و گذشتن از این بعد مسئله که ممکن این پسربچه، تنها به دلیل زیبایی چهره مورد استفاده‌ی فرماندهان طالب و زورمندان قرار گرفته باشد؛ نه گرایش بیولوژیکی؛ چون اگر گرایش بیولوژیکی‌ای در سکس به گونه‌ی متعارف یا غیرمتعارف وجود داشته باشد، معمولا گرایش به هم‌سن و سالان دارد و در تفاوت‌های سنی زیاد، کم‌تر می‌توان چنین گرایشی داشت؛ حتا گرایش جنسی به جنس مخالف.
تصویری که واکنش‌ها و طنزها در مورد این موضوع به نمایش می‌گذارد ، بیان‌گر عمق‌ فاجعه‌ی ساده‌انگاری امر غیراخلاقی است که نه تنها در موضوعاتی مرتبط به این، بلکه در بخش‌های مختلف جامعه‌ جریان دارد. حادثه‌ی سه روز پیش در غرب کابل که بیش از دو صد کشته و زخمی به جا گذاشت، بخشی از این ساده‌سازی شر است؛ زمانی که شر دیگر شربودن یا ماهیت زشتش را از دست می‌دهد و تبدیل به امری می‌شود ساده و در مواردی هم قابل افتخار که انجام‌دهندگان آن، احساس پیروزی و خوش‌حالی می‌کنند. شری که طی سال‌های خیر، به دلیل پارگی تاریخی بین ازدست‌دادن سنت و هجوم مدرنیته، بیش‌تر ساده‌سازی و شرزدایی شده و امور غیراخلاقی زیادی را تبدیل به امور قابل اجرا و همگانی کرده است؛ از فساد گسترده‌ی ارادی، تا دست هم‌کاری دولت با گروه‌های تروریستی، مناسبات پیچیده‌ی جنگ و مشخصا گروه‌های تروریستی که از انجام هر نوعی عمل شرور و خشونت‌ورزی، خرکیف می‌شوند و احساس رضایت و رسیدن به بهشت را در سر می‌پرورانند.