در جامعهای که همزیستی همراه با آرامش، میان باشندگان آن برقرار است، انسان از تلاش برای تهیهی نیازهای ابتداییاش برونزده و وقت بیشتری برای شکوفا کردن خودش پیدا میکند. این شکوفاییهای فردی به شکوفایی همگانی بدل شده و در نهایت جامعه درگیر تحول میشود. جنگ اما این فرصت را از انسانها میگیرد؛ جامعهای که درگیر جنگ همیشگی باشد، خشونتورزی و خشونت پذیری در میان کنشگران آن نهادینه شده و بسترهای اجتماعی-فرهنگی برای پرورش باورهای اصلاحگرایانه و پیشرو در آن شکل نمیگیرد. نمونهی خوب این دست جامعهها، جامعهی افغانستان –هرچند به مفهوم جامعهشناسانهی آن، جامعه تا هنوز در این جغرافیا شکل نگرفته- است.
دوام جنگ باعث میشود، زیربناهای توسعهی فرهنگی و اقتصادی در جامعه شکل نگیرد و تا زمانی که جامعه به این توسعه نرسد، جنگ نیز دست از دامن باشندگان آن برنخواهد داشت.
اگر بحث تاوان جنگ پیش بیاید، شاید کمتر کشوری بتواند به یاد بیاورد که اندازهی افغانستان از جنگ زخمخورده باشد. بیشتر باشندگان افغانستان سهمشان را از جنگ بردهاند؛ کسی دستش، کسی پایش و کسی همخانوادهاش را از دست داده است.
در پیامد کلان جنگ، همهی شهروندان تاوان جنگ را پرداختهاند و میپردازند؛ جنگهای بیپایان داخلی افغانستان، باعث شده است که این کشور صدها سال از مسیر توسعه پس بماند و در عصری که دیگران دنبال یافتن جایی برای زندگی در مریخ میگردند، ما در زمین، غار امنی برای خزیدن خود نداریم؛ و هزاران باشندهی این کشور شب و روز را روی خیابانها و کوچهپسکوچهها میگذرانند.
اگر انتخاب دست ما باشد، باید از جنگ دوری کنیم و پیوسته تلاش کنیم باورهای صلحجو و تساهلگرایی را در جامعه ترویج کنیم؛ اما گاهی برای فرار از جنگ، انتخابی جز جنگیدن وجود ندارد؛ جنگ افغانستان نیز از این دست است.
جنگ امروز افغانستان، آنچه نیست که ما انتخاب کرده باشیم؛ این جنگ روی جامعه تحمیل شده است و برای پایان دادن به یک جنگ تحمیلی، به جنگ دیگری در برابر آن نیاز است. جنگ با طالبان نیز در این چارچوب معنامند میشود.
گروه طالبان پس از رانده شدن از قدرت سیاسی افغانستان و شکلگیری رژیم تازه، پیوسته با شهروندان و ارتش افغانستان در جنگ بوده است؛ جنگی که برای بازپسگیری قدرت شکل گرفته و تا امروز ادامه دارد که البته به کمک «گفتوگوهای صلح» شکل جدیتر و پیچیدهتری به خود گرفته است.
هدف اساسی هر گروه سیاسی و جنگی، بهدستآوردن قدرت سیاسی است؛ برای بهدستآوردن قدرت سیاسی نیز باید از راههایی رفت که در جامعه وجود دارد و یا امکان ایجاد آن باشد.
گروه طالبان برای رسیدن به قدرت سیاسی، راه مرسوم در افغانستان؛ یعنی جنگ را برگزیدهاند. پیش گرفتن این روش، همیشه در جامعههای سنتی نتیجه داده است؛ زیرا در این جامعهها، ساختارهای دموکراتیکی شکل نگرفته تا از راه مسالمتآمیز بتوان به قدرت رسید؛ شکست افغانستان در تجربهی چهار دور انتخابات ریاستجمهوری این حقیقت را بیشتر روشن میکند.
با این حال دولت افغانستان در یک بازی ناخواسته وارد شده و پس از امضای توافقنامهی دوحه میان امریکا و گروه طالبان، ناچار به تلاش برای رسیدن به صلح با این گروه شد. این جبر کمک کرد که گفتوگوهای صلح افغانستان به نتیجهای نرسد. گروه طالبان بودن امریکاییها و ناتو در افغانستان را بهانه گرفته و تظاهر میکند که برای استقلال افغانستان میجنگد؛ اما حقیقت آن است که طالبان نه برای استقلال، بلکه برای قدرت سیاسی میجنگند و سنتی بودن جامعه باعث شده است که با روپوش دین وارد اجتماع شده و برای جنایتهایشان مبنای شرعی بدهند؛ تا اینگونه هم به هدفشان –که دستیافتن به قدرت سیاسی است- برسند و هم از هرگونه محاکمهای خود را تبرئه کنند.
تصمیم امریکا و ناتو برای ماندن در افغانستان باعث شد که گروه طالبان از رسیدن به قدرت در افغانستان ناامید شود؛ این ناامیدی باعث شده که جنگ در برابر ارتش افغانستان را شدت بدهد. پسازاین که جو بایدن، رییسجمهور امریکا تصمیم به بررسی توافقنامهی صلح دوحه گرفت، گروه طالبان از نبود پابند نبودن امریکا به زمانبندی خروج نیروهایش از افغانستان شاکی شد و از آن زمان حملههای این گروه –که ماندن امریکا را مانعی برای رسیدنش به قدرت سیاسی میبیند- بر پاسگاههای امنیتی افغانستان و فرماندهان پولیس و ارتش بیشتر شد و در تازهترین مورد پس از یک سال آتشبس با امریکا، هفتهی گذشته بر پایگاه نیروهای این کشور در ولایت خوست حمله کرد.
پنجشنبهشب، جنگجویان طالب در شاهراه بغلان، بر فرمانده قطعه خاص پولیس این ولایت حمله کرده و او را کشتند؛ در همین روز بخشی دیگر از جنگجویان طالب، بر کاروان والی و فرمانده پولیس غور حمله کردند؛ هرچند در این حمله نه والی و نه فرمانده پولیس غور کشته نشد؛ اما این شدت گرفتن خشونت طالبان یا همان روی دیگر جنگ بهاری را در حالی نشان میدهد که دولت افغانستان در تلاش رسیدن به صلح با این گروه است.
گروه طالبان در سایهی تلاشها برای صلح، هر روز به گونهی سازمانمند، به اجرای خشونت در جامعه میپردازد. این گروه در کنار حمله بر ارتش افغانستان، به حذف لایههایی از جامعه میپردازد که به لحاظ فکری رویاروی این گروه قرار دارد؛ در سالی که گذشت گروه طالبان، شمار زیادی از خبرنگاران، فعالان جامعهی مدنی و کارمندان نهادهای عدلی و قضایی کشور را ترور کرد. طالبان در کنار این که با تفنگ به جنگ ارتش افغانستان میرود، پیشزمینههای مخالف با قدرت یافتن خود در درون جامعه را نیز از میان برمیدارد؛ کشتن خبرنگاران و فعالان جامعهی مدنی و همینگونه آن دست از ملاهایی که خوانش نرمی از دین دارند و دولت را به رسمیت میشناسند، نیز در این برداشت از طالبان قابل خوانش است.
از ماهیت گروه طالبان پیداست که این گروه در صورت برونشدن نیروهای امریکایی از افغانستان نیز به جنگشان در برابر ارتش و شهروندان افغانستان ادامه میدهند. این گروه تنها دنبال رسیدن به قدرت سیاسی در افغانستان است و به چیزی کمتر از آن نیز راضی نمیشود. در چنین شرایطی نیاز است که جامعهی جهانی با تغییر رویکردی در برابر گروه طالبان، برای نابودی این گروه برنامه بریزد و همینگونه دولت افغانستان نیز باید هوشیاری سیاسیاش را بازیابد و با دیپلماسی فعال پشتیبانی همهجانبهی جامعهی جهانی را برای نابودی گروه طالبان به دست بیاورد.