آموزش حق هر مهاجری است

صبح کابل
آموزش حق هر مهاجری است

نویسنده: فاطمه صابری

حق آموزش و پرورش، به‌عنوان یک حق اساسی و مسلم انسان‌ها است. این حق از مهم‌ترین حقوقی پنداشته می‌شود که نه تنها در اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر، بلکه در پیمان بین‌المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و پیمان بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی نیز به آن تاکید شده است. در اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر آمده است که آموزش و پرورش، باید طوری سازماندهی شود که در جهت رشد و تقویت باورهای هم‌پذیری، تسامح و دوستی بین ملل مختلف، نقش اساسی را بازی کند.

اما مهاجران افغانستان که بنا به شرایط جنگی حاکم در کشور، مجبور به ترک وطن‌شان شده‌اند و کشورهای همسایه را به‌عنوان کشور میزبان انتخاب کرده‌اند، همیشه از موضوع آموزش و پرورش برای کودکان‌شان رنج می‌برند. کشورهای میزبان و همسایه‌ی افغانستان که بیش‌ترین مهاجر را در خود جای داده‌اند، متاسفانه هیچ‌گاه به امر آموزش و پرورش کودکان مهاجر در سیستم آموزشی خود توجه چندان نداشته‌اند.

کم توجهی مسؤولین و نوع سیاست‌گزاری‌های حکومت در کشور میزبان ایران، آن قدر جدی شد که در آستانه‌ی شروع دوره‌ی تحصیلی در این کشور، کاربران فضای مجازی با راه‌اندازی کمپاینی به نام «از مهر جا نمانند» خواستار برخورداری تمام کودکان مهاجر از حق آموزش و پرورش شدند.

روایتی که در ادامه‌ی مطلب می‌آید، شرح اتفاقی است که برای یکی از مهاجران افغانستانی در روزهای ثبت‌نام مکاتب ایران افتاده است. فاطمه، مهاجر افغانستانی‌ای است که سال‌های بسیاری را از دوران کودکی در ایران بوده است. فاطمه، ازدواج کرده و فرزندی دارد که آموزش را حق مسلم آن می‌داند، هر چند که مهاجر است.

*یادم می‌آید از کودکی‌هایم که دست به دست مادرم برای ثبت نام در یکی از مکاتب ایران می‌رفتیم و با هزار مشکل می‌توانست، مادرم مرا در مکتبی ثبت‌نام کند، سال‌های بسیاری گذشته است.

دوره‌ی تحصیلی جدید در ایران آغاز شده بود و من دست دخترم را گرفتم و از خانه بیرون زدم تا بتوانم دخترم را در یکی از مکاتب ثبت‌نام کنم. به اولین مکتب که در همان نزدیکی خانه‌ی‌مان بود مراجعه کردیم. سلام کردم؛ اما در مقابل جواب سردی از خانم مدیر آن مکتب دریافت کردم. این سردی کلام خانم مدیر، آب سردی بود بر روی سر مادری که شوق آموزش فرزندش را داشت. کمی نزدیک‌تر رفتم و روبه‌روی میز ایستادم.

خانم مدیر با نگاهش به من فهماند که بگویم کارم چی است؟ با لحنی آرام گفتم: «برای ثبت نام دخترم آمده‌ام»

جواب مدیر به من این بود: «جا نداریم، ظرفیت تکمیله.» (درحالی که همکاران دیگر در حال ثبت نام دانش‌آموزان ایرانی بودند)

چشمم به نامه‌ی آموزش و پرورش که روی میز بود افتاد. دستورالعملی برای ثبت نام اتباع خارجی از سوی آموزش و پرورش. بادقت در تاریخ متوجه شدم نامه همان روز صادر شده بود.

خانم مدیر را مخاطب خود قرار داده و گفتم که چرا اجرا نمی‌کنید؟ با صراحت تمام گفت: «اولویت با بچه‌های خودمان است. (منظورش دانش‌آموزان ایرانی بود)

آن‌جا بود که تبعیض برایم معنای حقیقی پیدا کرد و با سوال از مدیر که به نظر شما این درست است که تفاوت قائل می‌شوید؟! در جواب شنیدم: «برو خانم ما توی بچه‌های خودمون موندیم، الآن شما رو ثبت نام کنم فردا یکی دیگه میاد. حوصله‌ی شماها رو ندارم.»

با این جواب خانم مدیر به این نتیجه رسیدم که  متاسفانه زمان نتوانسته است تعصب را در این مرز و بوم کم‌رنگ کند.

بدون هیچ حرف بیهوده‌ای با خانم مدیر، به سازمان آموزش و پرورش رفتم و گزارش مبنی بر اینکه آن مکتب به صورت اختیاری و با گزینش شخصی نسبت به ثبت نام عمل می‌کند، به ثبت رساندم.

با صحبت‌های بیش‌تر من و آقای رییس، نتیجه این شد که نامه‌ای برای ثبت نام از ایشان بگیرم و چهارشنبه‌ی همان هفته یک تیم نظارت برای رسیدگی به ثبت نام اتباع تشکیل شود.

من می‌توانستم دخترم را در همان مکتب ثبت نام کنم؛ ولی از آن جایی که رفتار زشت و ناپسندی از یک مدیر مرکز آموزشی دیده بودم، دیگر حاضر نبودم دخترم را تحت مدیریت چنین مکتبی بسپارم.

روزی خواهد رسید که متوجه خواهیم شد، محکم‌ترین و تعصب‌آمیزترین باورهای ما، آن‌هایی استند که کم‌ترین دلیل‌ها برای درستی‌شان داریم.