افغانی بیار افغانی ببر

صبح کابل
افغانی بیار افغانی ببر

«اگر به خاطر ترس است، هیچ ترسی نداشته باش»

این را سرهنگ اداره‌ی بازرسی نیروی انتظامی گفت، فردایش به دادسرای نظام رفتم تا شکایت کنم.

یک‌شنبه، (۲۹  ثور) ساعت هفت صبح در اتاق کارگری در ساختمان محل کار، با فحاشی و داد و بی‌داد از خواب بیدار شدم. فردی با لباس شخصی از ما کارت هویت طلب می‌کرد. ما شش نفر همکار بودیم که در اتاق کارگری سر ساختمان می‌ماندیم و پنج نفرمان که کارت آمایش داشتیم هفته‌ی یک بار به خانه برمی‌گشتیم.

اعتراض کردم که این‌جا محل زندگی‌ما است چرا با کفش روی فرش آمده‌ای که چند فحش دیگر را از طرفش به همراه داشت. پرسیدم که چرا باید کارت هویت‌مان را به تو نشان دهیم، خودت مگر که استی؟ در برابر مقاومت ما کارتی از جیبش بیرون کشید.

وقتی که کارت‌های آمایش را به او دادیم گفت: «حالا که پرروبازی در آوردید تا اردوگاه عسگرآباد باید بیایید.» کارت‌ها را پس نداد.

سوار اتوبوس در شهر گشت می‌زدیم تا به اصطلاح اتوبوس و لیست پر شود. برخورد ایشان همواره با فحاشی و تحقیر همراه بود. با گرفتن افغانستانی‌های مشغول کار در خیابان بالاخره اتوبوس پر شد.

من در صندلی ردیف چهارم اتوبوس نشسته بودم، وقتی جلو ساختمان پلیس امنیت منتظر بودیم تا گویا لیست تایپ‌شده حاضر شود که اتوبوس را راهی اردوگاه عسگرآباد کنند، برخی از کارفرماها می‌آمدند و با جناب گفت‌وگویی می‌کردند و تقاضای آزاد کردن کارگر خود را داشتند.

از شنیدن مکالمات ایشان متوجه شدم که می‌گفت: «افغانی بیار، افغانی ببر»، یعنی کسی را که دارای مدرک اقامتی بود را جایگزین فرد بی‌مدرک داخل اتوبوس می‌کردند.

یک‌بار در تماسی که آمد همین هتاکی ما را به اتوبوس به اصطلاح «افغانی‌بگیر» منتقل کرد. اتوبوس نیمه‌پر بود و چند نفر از اکیپ سنگ‌کاری همان ساختمان ما هم آن‌جا بودند.

دو سه ساعتی جمله را تکرار کرد؛ اما طرف مقابل گویا کسی را برای جایگزینی نداشت، گفت: «هر گُهی را که می‌توانی بیاور، اصلا برو از سر میدان کارگر بگیر بیار جایگزین کن» در آخر گفت: «ببینم چی می‌شه، چکار می‌تونم بکنم.»

کمی جلوتر با دیدن اکیپ شست‌وشوی جدول کنار اتوبان که کارگران شهرداری و افغانی بودند، اتوبوس را نگه داشت. همشهری‌های داخل اتوبوس به شیشه زدند و داد زدند همشهری فرار کن؛ اما فقط یکی از آن‌ها متوجه شد و دو نفر دیگر از آن‌ها را سوار اتوبوس کرد تا جایگزین دو نفر دیگر کند.

وقتی بابت دو نفر خیالش راحت شد، با چماقی که داخل اتوبوس بود، به جان افغانستانی‌ها افتاد و چندین ضربه به چند نفر زد و از فحش‌های رکیکش هم دریغ نکرد.

یکی از کسانی که مدرک پاسپورت داشت و به جای برادر بی‌مدرکش سوار اتوبوس شده بود، پرسیدم که داستان چیست؟ گفت: «هر افغانی دو میلیون تومان» یعنی بابت جابه‌جا کردن و یا همان آزاد کردن یک نفر دو میلیون تومان پول پرداخت می‌شود.

در اردوگاه عسگرآباد هم وقتی که مدارک بررسی می‌شد، توسط همین فرد، هنگام لیست گرفتن افراد آزاد شده، نام فردی که جابه‌جا شده بود درج می‌شد نه شخصی دارای مدرک که با لیست تایپ‌شده هماهنگی داشته باشد.

در اردوگاه قصد داشتم از چهره‌ی او عکس داشته باشم، یکی از پرسنل اردوگاه دید، گوشی‌ام را گرفتند و رمز آن را درخواست کردند. گفتم عکس‌های شخصی دارم، تهدید به شکستن گوشی کردند، رمز گوشی را وارد کردم، وقتی قصد بردن من به دفتر حراست را داشتند، همان مامور نگه‌ام داشت و سیلی‌ای به صورتم زد، گفت بابت عکس گرفتن.

شب مرا در اردوگاه نگه‌داشتند و تا فردای آن روز سه بار مورد سوال و جواب قرار گرفتم. آخرین باری که گمانم رییس اردوگاه بود برخوردی محترمانه با من داشت و بعد از چند سوال دستور داد که اجازه دهند من بروم.

خانه که رسیدم، از خستگی خوابم برد. نیمه‌شب از خواب بلند شدم. تا صبح صبر نکردم؛ همان موقع به نظارت همگانی ناجا (۱۹۷) زنگ زدم و گزارش دادم. صبح همان روز با من تماس گرفته شد و سرهنگی پشت تلفن از من خواست به مرکز بازرسی نیروی انتظامی بیایم.

شرح اتفاق را برایش گفتم. با احترام و آرامش می‌شنید، در آخر از او راهنمایی خواستم. گفت ما پیگیر این قضیه استیم؛ اما اگر قصد داری قاطعانه‌تر و سریع‌تر به این موضوع رسیدگی شود، در دادگاه نظام از آن مأمور شکایت کن. گفتم که چه ادعایی می‌توانم داشته باشم؟ گفت که بازداشت غیرقانونی؛ شما مدرک داشته‌اید او نباید شما را به اردوگاه می‌برد. و نیز ضرب و شتم، حتا اگر مدرک نداشته باشید، به هیچ وجه، کسی حق ضرب و شتم ندارد.

این گزارش پیش از این به نظارت همگانی ناجا (۱۹۷) داده شده است، شاید من با این گزارش یک راه برای آزاد شدن افراد بی‌مدرک را بسته باشم؛ اما قصدم: یک) گزارش برخورد بد و غیرانسانی یک مامور است که از مقام و موقعیت خود سوء استفاده می‌کند. دو) منبع درآمد و رشوه گرفتن یک مامور دولتی را گزارش کنم.