اگه خنده‌ی یک‌نفر قند د دلت آب نکد هیچ حسی برایت نداره

صبح کابل
اگه خنده‌ی یک‌نفر قند د دلت آب نکد هیچ حسی برایت نداره

نویسنده: صبور بیات

«خوب خنده کو! تا دل‌ات می‌خوایه از عمقِ دل بخند، جگر خنده کو، بیشتر خنده کو، یک دفه‌ی دگام…!» چهار نفر در تکسی شهری نشسته‌ایم، منتظر یک نفر دیگر. تا آمدن یک نفر باقی‌مانده این جملات را از زبانِ پیر مردِ می‌شنوم که راننده‌ی تکسی است؛ با تلفن حرف می‌زد. از پنجا سال بیشتر سن دارد. همین‌که یک نفر می‌نشیند، می‌گویم: «استاذ نفر پوره شد.» بعد از این‌که تلفن را قطع می‌کند، می‌گوید: «ببخشی بچیم! شرمنده، دست خودم نیست خانم‌ام که دل‌اش می‌گیره اصلا دیوانه می‌شم.» تا آن زمان، هر چهار نفر به هم‌دیگر نگاه می‌کنیم، و سرِ مان را تکان می‌دهیم. یکی در چوکی پشتِ سر نشسته است و پی‌هم از دو نفر دیگر می‌پرسد امروز چندم روزه است؟ تکسی‌ران ادامه می‌دهد: «یک چیزایی می‌گم که جوانا نمی‌گن ولی خدایش عجیجم نمی‌گم.» بعد می‌زند زیر خنده. «دمت گرم کارت جور است کاکا» یکی از سواری‌ها که کنار راننده نشسته است می‌گوید. تکسی‌ران که خوش‌حالی بر چهره‌ی روزه‌دارش غالب است، با لبخندی ادامه می‌دهد: «بخدا قسم روزه دارم استم مثلِ چای خانه و او دگه که بچه‌ی فیلم است – نامشه را یاد ندارم – لاف نمی‌زنم ولی با این‌که سواد درست حسابی ندارم فورفیسور «پروفیسور» عاشقی استم. می‌دانی مهم‌ترین نشانه‌ی عشق چیست؟ اینه شما جوان هم استین، بگوین.» بعد همین طور که برای بازکردن ترافیک هارن می‌زند حرفش را دنبال ‌می‌کند: «وقتی عاشق یکی باشی عاشق خنده‌هایش می‌شی؛ آن ‌وقت هر کاری می‌کنی تا بخنده. اگه خنده‌ی یک نفر قند دَ دلت آب نکد یعنی هیچ حسی برایت نداره. اگه خنده‌اش یادت ماند و صبح تا شب پیش چشم‌ات آمد یعنی دل باختی حتا اگه نخواهی قبول کنی.» وقتی پیاده می‌شوم و کرایه را حساب می‌کنم برایش می‌گویم: «کاکا می‌دانی در نشانه‌های عشق چی از خنده مهم‌تر است؟» می‌گوید «چه؟» می‌گویم: «هیچ‌چیز از خنده‌ی کسی که دوست‌اش داری مهم‌تر نیست.» با خنده‌ای که دهانش را از خوشی باز می‌کند می‌گوید: «ایره خو مه همیالی یادت دادم د جانِ ما می‌زنی او جوان؟!» یک هارن دیگر می‌زند و سرش ر از شیشه بیرون می‌کند: «برو او جوان که حالی ترافیک جریمه‌ی ما نکنه!»