نویسنده: مهسا خاوری
مجلس عروسی بر پا بود و من با خانوادهام، یکی از دهها خانوادهی مهمان صاحب مجلس بودیم. بیخیال از ساز و سرود جشن عروسی، تعدادی از دختران بالغِ هم سن و سال که در گوشهای از سالون جمعیتی خودمانیشان را شکل دادند، توجهام را به خود جلب کرد.
بگومگوهایشان هرچند به وضوح قابل تفهیم نبود؛ اما خندههایشان، آنان را متفاوتتر از سایر افراد مینمود؛ جمعیتی صمیمی که فارغ از تمام اوضاع آشفتهی روزگار، باهم از جوانیشان لذت میبرند و تن به تعریف «دختر خوب» نداده بودند.
در حالی که جسارت آنان را میستودم، ناگهان حالت چهرهی یکی از دختران، دگرگون شد و از جمعیت جدا. چشمانم او را دنبال کرد و در کنارم، در میز بغلدست نشست. خانمی میانسالی با اخم خطاب به او گفت: «کمی شرم حیا خوب چیز است. سبُک هِرهِر میزنی. ببین همه به شما میبینه، ده خانه حرف میزنیم بیحیا!»
در بسیاری از مناطق افغانستان، دختر خوب، دختری است که صدای خنده و حرف زدنش را کسی نشنود و این موضوع در بیرون از خانه به صورت جدی مطرح است.
مادرم بارها این را گفته است که در بیرون از خانه خنده نکنم و در درون خانه نیز سنگین باشم؛ اما من هرگز دختر خوب نبودم و همیشه خلاف این کنترلگری در ابراز احساسات بودم؛ چون ابراز احساسات و با صدای بلند خندیدن به هیچ احدی آسیب نمیزند تا نقص حقوق افراد شود؛ اما برعکس دختران و زنانی که همیشه در کنترل بوده را دیدهام که زندگیشان را زندگی نکرده و دچار افسردگی شدهاند.
افسردگی، یک بیماری روانی است که باعث احساس غم و ناراحتی مداوم و از دستدادن علاقه میشود. براساس معلوماتی که وزارت صحت عامه میدهد، ۷۴ درصد زنان در افغانستان، مبتلا به افسردگی و سایر امراض روانیاند.
در حالی که این معلومات را به خاطر میآوردم، زنان در مورد عروس یکی از خانوادهها قضاوت میکنند که عروسی، سبُک و بیارزش است. در وسط حرف این جماعیت پریده میپرسم چطور سبُک و بیارزش است؟
جواب میشنوم «ببین داخل سالون چگونه بلند میخندد و مثل یک عروسک از این جا به آن جا میرود.»
عروس را میشناسم که آدم اجتماعی است و در یکی از رسانههای تصویری خصوصی کار میکند.
دست زیر دندان میگیرم که چرا همه سازکارهای زندگی، به ضد شادی زنان است و زنان افسرده را دوست میدارند؟