مليونرهاي گرسنه

زاهد مصطفا
مليونرهاي گرسنه

در افغانستان! در يكي از ناهمگون‌ترين كشورهای جهان از منظر فرهنگی-اجتماعی، در بازاری كه داشته‌های قرن بيست و يك، به رقابت تجربه‌های سنتی می‌رود؛ برداشت مردم از هنر چيست؟

در بدوی‌ترین جامعه‌ها برخی با درآوردن صدا در جمع‌ها/جشن‌های قبیله‌ای، برخی با بافتن قصه و عده‌ای هم ژولیده‌تر از همه آسمان را به آب و آب را به آسمان ریخته‌اند تا خلاف درک معمول خیال ببافند. این‌ها را شاید بتوان اولین ناراضی‌های زمین دانست. آدم‌هایی که از تجربه‌ی تکرار پدیده‌ها به بن‌بست رسیدند. گروهی، خسته از روبه‌رو شدن با بکرترین تجربه‌های بدوی. مغزهای سیالی که سر سازش با جهان واقع و ساکت را نداشتند. اولین هنرمندان نسل انسان را همین ناراضی‌ها می‌دانند. موجوداتی شبیه همه؛ ولی با خیال کج و بی‌راه که راهش را به زاویه‌های ناممکن زندگی کج می‌کند. «تاکید دارد که می‌توان از کاه، کوه و از کوه، کاه ساخت.» اولین افسانه‌های باقی مانده از انسان در حال تکامل، گویای تلاش این (فراواقعیت) است.

«فراواقعیت‌گرا» ها؛ (بازنده‌های جهان واقع)؟

در افغانستان! در يكي از ناهمگون‌ترين كشورهای جهان از منظر فرهنگی-اجتماعی، در بازاری كه داشته‌های قرن بيست و يك، به رقابت تجربه‌های سنتی می‌رود؛ برداشت مردم از هنر چيست؟

مخاطب افغانستانی با كدام زيبایی‌شناسی سراغ هنر (مي‌رود)؟

هنرمندان برای رسيدن به زندگی و نيازهای جهان امروز، كجای وقت شان را به هنر بگذارند؟

هنری كه به هنرمند نان ندهد قبرش كنده است؟

نان پس از مرگ با كدام دهان خورده می‌شود؟

حافظ با درآمد فروش كتابش كدام برند شراب را مردافگن‌تر می‌دانست؟

هنرمند فقیر

خستگی و گوشه‌گیری نسل‌های اول هنرمندان، شاید؛ از دل‌زدگی جهان واقع که اکثریت در آن حرف اول را می‌زند شروع شده باشد. حالتی که با گذشت زمان باور جامعه را نسبت به هنرمندان، آمیخته با استوره شکل داده است. دیدگاهی که با وجود واکنش‌های مذهبی نسبت به هنر، هنرمندان را زبان غیب، «ماورایی» و از آسایش دنیا به دور دانسته است. یعقوب یسنا، شاعر، نویسند و منتقد ادبی می‌گوید «هنرمند فقیر، بیشتر از این دیدگاه ناشی می‌شود که هنرمندان چندان دنبال مال و متاع دنیا نیستند و بیشتر دنبال معنویات استند. درحالی که این دیدگاه اشتباه است، زیرا هنرمند نیز انسان است و نیازمندی بشری دارد.»

در قرن بیست و یک، در جامعه‌ای با چنین باوری در مورد هنرمندان از یک سو و از سوی دیگر در بافت‌های اجتماعی‌ای که توده حرف اول را می‌زند، هنرمندی که بخواهد زمان را در دهکده‌ی جهانی تجربه کند، با کدام مخاطب طرف است.

حسن آذرمهر؛ گيتاریست، ترانه‌سرا و آوازخوان، در مورد برداشت هنرمند فقير به اين باور است. «با دو نوع هنر روبرو استيم. هنر براي ماركت و هنر براي هنر. كسي كه متعهد است به هنر، نمي تواند براي ماركت «مخاطب عام» كار كند. آذرمهر هنرمند فقير را ازين دست هنرمندان مي داند. «در همين افغانستان زيادند هنرمنداني كه براي ماركت كار مي كنند و از سطح اقتصادي خوبي برخوردارند.»

به لحاظ تقسیم‌بندی جامعه‌شناسیک، افغانستان از جمله کشورهای جهان سوم به حساب می‌رود. جامعه‌ای که هم از لحاظ اقتصادی و سطح دانش و هم در بافت‌های اجتماعی-فرهنگی به کمبود طبقه‌ی متوسط روبه‌رو است. عده‌ی کمی ملیونر و ملیاردر و در صد قابل توجهی فقیر و گرسنه. برخی روشن‌فکر؟ فیلسوف؟ و مخاطب جدی؟ در مقابل نود و چند درصد توده. (بازار گرم هنرمندان مردمی) هنر به معنای جدی‌ آن کجای ویترین مارکت هنر افغانستان جا دارد؟

اقتصاد هنر

اواخر دهه‌ی هشتاد میلادی، گفتمانی زیر عنوان «اقتصاد فرهنگ»، وارد گفت‌وگوهای دانشگاهی امریکا و اروپا شد. گفتمانی که امروز درآمد ملیون‌دالری برای هنرمندان در بخش سینما، موسیقی، نویسندگی و انواع فعالیت‌های هنری به دنبال دارد. اقتصاد فرهنگ/هنر، توجه دارد به آبده‌های تاریخی، موزیم‌ها، بازاریابی فراورده‌های هنری و زمینه‌سازی برای فروش آثار هنری در مارکت هنر.

در افغانستان؛ اما هنوز گفتمانی در این حوزه شکل نگرفته است، در حالی که در کشورهای دیگر به عنوان رشته‌ی تحصیلی درس داده می‌شود. یعقوب یسنا، نبود مارکت هنر به طور لازم را در کساد بازار هنر تاثیرگذار می‌داند. «هنوز بین ناشر، نویسنده و خواننده مناسبت لازم برقرار نشده‌است. ناشران برای کتاب و نویسنده تبلیغ و فرهنگ‌سازی نمی‌کنند. ناشر از نویسنده پول خود را می‌گیرد و به فکرش نیست که کتاب به خواننده‌ها می‌رسد یا نمی‌رسد.» به باور وی، بی‌توجهی نهادهای دولتی و خصوصی‌اي که در بخش هنر و فرهنگ کار می‌کنند، در کساد بازار هنر مهم‌اند.

گسست تاریخی-فرهنگی، در کشورهای جهان سوم، منجر به ناهمگونی‌های اجتماعی-فرهنگی‌ای شده است و یک‌شبه بین نسل امروز (مدرن) و دیروز (سنتی) مرز غیرقابل عبوری کشیده. در چنین وضعیتی اگر هنرمند زمان را در قرن بیست و یک به مصرف برساند، در جامعه‌ی سنتی «شبه‌ بدوی» افغانستان، برای چه تعداد مخاطب، اثر هنری تولید می‌کند.

ناهمگونی‌های اجتماعی

از تفاوت‌های زبانی، قومی و مذهبی تا رشد نامتوازن اجتماعی و سواد، همه برای کساد بازار هنر نقش دارد. اگر مردم افغانستان، به یک زبان حرف می‌زدند، کتابی به چاپ می‌رفت چند برابر امروز فروش داشت. از سویی هم رشد ناهمگون اجتماعی باعث کساد هنر به معنای جدیِ آن شده است. نسل امروز افغانستان که چهل سال پیش کمره‌ی عکاسی را نمی‌شناخت، یک‌شبه مصرف کننده‌ی تکنولوژی امروز شده است. تعدادی فرزند ناخوانده‌ی قرن بیست و یک و توده‌ای در دگم‌باوری قرون وسطا گیر مانده‌اند. به باور یسنا، فاصله‌ی موجود بین هنرمند و مخاطب باعث شده است که آثار هنری تولیدشده به شکل باید و شاید به مخاطب نمی‌رسد. «بین هنرمند و مخاطب درکل فاصله وجود دارد. این فاصله، فرهنگی و اجتماعی است. فرهنگی به این معنا که فرهنگ‌سازی و تبلیغ لازم وجود ندارد تا از نشر یک پدیده‌ی هنری آن‌چنان‌ که لازم است، اطلاع‌رسانی صورت بگیرد. اجتماعی به این معنا که جامعه‌ی ما از نظر مناسبت‌های اجتماعی به مناسبت‌های قومی، عقیدتی، بی‌سواد و… تقسیم شده‌است.» وی، نقش رسانه‌ها را در بازاریابی داشته‌های هنری بارز دانسته می‌گوید که رسانه‌های جمعی در افغانستان، نسبت نبود دونر، به مسایل فرهنگی و هنری نمی‌پردازند. از آن جا که رسانه‌های جمعی دنبا مخاطب توده‌اند و سفره‌ی سیاست ملی و منطقه‌ای بیش از هر زمانی طی یک و نیم دهه‌ عمر این رسانه‌ها پهن است، باعث شده است رسانه‌های دیداری، شنیداری و نوشتاری علاقه‌ای به هنر و فرهنگ نشان ندهند. همین بی‌توجهیِ رسانه‌ها و نهادهای مسؤول در بخش فرهنگ، زمینه را برای کار هنری دشوار کرده است. هنرمندان زیادی که نمی‌توانند برای دلخوشی مخاطب عام کار کنند مجبور به ترک هنر شده، به امرار زندگی از راه‌های دیگر می‌پردازند.

 هم شعر می نویسم هم نان می‌آورم

از من نباید این همه را انتظار داشت

تقریبا همه هنرمندان، به این باورند که هنر باید از درآمد خودش نان بخورد. هنرمندی که نمی‌تواند از آدرس هنرش نان بخورد و مجبور می‌شود برای نان، دست به کار دیگری بزند؛ نمی‌تواند طور شاید و باید به هنر بپردازد. هنرمندان هنر را حسود می‌پندارند. بر این تاکید دارند که اگر بخواهیم چیزی یا کسی را در زندگی بیشتر از هنر، برایش وقت بگذاریم هنر پشت پا می‌زند. از لیمه آفشید پرسیدم که کار غیرهنری چقدر می‌تواند کار هنری را زیر تاثیر قرار بدهد. «از وقتی دغدغه‌ی پول پیداکردن دارم و در اداره‌ای کار می‌کنم، کمتر هوای نوشتن به سرم زده است. حالا که نزدیک به یک سال است شعری ننوشته‌ام، کم کم باور می‌کنم که کارکردن و نان آوردن باعث شد از قدرت آن جو حاکم بر من و زندگی‌ام که مجبورم می‌کرد خود را وقف نوشتن کنم و شعر را تنها رسالتم در این دنیا بدانم، کاسته شود‌. شعر حسود است، او تو و توجهت را تمام می‌خواهد.» آفشید این بلاتکلیفی را برای خودش دشوار می‌داند و می‌گوید که انگار بین شعر و نان انتخاب کرده‌ام که نان بیاورم.

نبود توجه نهادهای دولتی و غیر دولتی در مساله‌ی هنر، مشکلات اجتماعی و فرهنگی موجود با چالش‌های اقتصادی، به بحران جدی بین تولیدکنند‌گان هنری انجامیده است. هنوز مردم افغانستان در مرحله‌ای نرسیده‌اند که برای ارضای حس زیباشناختی‌شان پول مصرف کنند. طی یک‌ونیم دهه‌ی اخیر بیشتر شاعران جدی‌ای که انتظار می‌رفت به کارشان ادامه دهند، مجبور شدند بین نان و شعر یکی را انتخاب کنند. معمول است که هنرمندان جدی پس از مرگ شان شناخته و پذیرفته می‌شوند. این اتفاق برامد فاصله‌ای است که بین دنیای هنرمند و جامعه وجود دارد. هنرمندان جدی همیشه پیش از زمان ‌زیسته‌اند. در تاریخ هنر جهان، هنرمندان زیادی تن به گرسنگی دادند که امروز فروش آثار هنری شان به بیش از ملیون‌ها دالر رسیده است. اگر هنرمندان در زندگی‌شان شناخته و پذیرفته نشوند؛ درآمد بعد از مرگ‌ را برای حل کدام مشکل اقتصادی شان به مصرف برسانند؟