جامعهی ما تاریخخوان و تاریخدان نیست و با تاریخ خود بیگانه است؛ ازاین روی همواره تاریخ اشتباهات، مستمر تکرار میشود و هر کاری از ۱/۱/۱ آغاز میشود؛ زیرا در جامعهی غیر گفتوگویی ما، هنوز حافظهی تاریخی شکل نگرفته و تجربهی نسلی از نسل دیگر، به دلیل فقدان فرهنگ گفتوگو و فرهنگ مکتوب و نیز نهادهای آموزشی مؤثر، منتقل نمیشود. مجموعهی رویکردهای تاریخی ما- برفرض وجود- توصیفی و بنیادگرایانه است. خواستار بازگشت به دورهی مشخصی از تاریخ ما. ما هنوز نگاه نقادانه به تاریخ و بازخوانی آن را در پیش نگرفتهایم. افغانستان در عرصهی دموکراسی فاقد تجربهی پیشین است و هیچ تجربه و خاطرهای از آن ندارد. پیدرپی حکومتهای استبدادی را تجربه کرده است؛ و این فقدان تجربهی حافظهی دموکراتیک، تقویت دموکراسی را با چالش اساسی روبهرو کرده است. نبود تجربهی دموکراسی، یکی از مشکلات اصلی در مورد پذیرش دموکراسی در افغانستان است.
از سوی دیگر در جامعهی افغانستان، به دليل فقدان توسعهی شهرنشينی و فرهنگ شهری و نیز بوروکراسی اداری فراگير و نيز اقتصاد كشاورزی و جامعهی متوسط، مجال ظهور فعال و مؤثر در جامعه را به دست نياورده است؛ به این خاطر دموكراسی از وجود بزرگترین حامی طبقاتی خود محروم است. از سوی ديگر قدرت ضعيف طبقهی متوسط و اندازهی کمحجم آن، توان مديريت تحولات اصلاحطلبان و تجميع خواستههای طبقات پايين را از آن گرفته است. حجم بالای طبقهی فقیر در جامعهی افغانستانی، این جامعه را به جامعهای بیمار تبدیل کرده است که افراد این سرزمین با این سطح درآمد بیشتر طرفدار دیکتاتوری استند که نان سر سفرهیشان بگذارد تا رییس جمهوری منتخب را انتخاب کنند. جامعهی دموكراتيک به آموزش دموكراسی و آموزش شهروندی، وابسته است. در واقع فرهنگ دموكراتيک بايد در نهادهای آموزشی بهعنوان برنامههای درسی و غیردرسی به شهروندان يک جامعه از همان دوران كودكی با شروع مدرسه تا دانشگاه ارائه شود.
در افغانستان به دليل بحرانهای سياسی و اجتماعی، نهادهای آموزشی، سرتاسری و كارآمد نبودهاند و بیگمان نتوانستهاند در تربيت نيروهای انسانی دموكراسیخواه مؤثر باشند. آموزش شهروندی در ارتباط با جامعهپذیری سیاسی است؛ بر اساس اين آموزشها، شهروندان گرایشها، نگرشها، دانش و معیارهای سياسی خود را به نسلهای بعدی انتقال داده يا در تعامل قرار میدهند. فقدان باور به دموکراسی آن هم در حد ابتدایی آن و برداشت از نظام دموکراسی بهعنوان روشی که وارداتی غربی است و این که تنها از دموکراسی رأی دادن را بلد شدند، نمیتواند این نوع سازوکار سیاسی را به پیش براند.
دموکراسی بهعنوان روشی که هیچگونه آمادگی برای پذیرش آن در جامعهی افغانستانی وجود نداشت به یکباره در قالب ورکشاپ به مرزهای این جغرافیای سیاسی وارد شد؛ سلاحی که روش کار با آن را هیچ کسی نمیدانست و از سوی دیگر آموزش دهندگان این سلاح و حاملین آن نیز کارایی آن را نمیدانستند، موجب شد بیشتر به استفادهکنندهی این سلاح آسیب برساند؛ هرچه بیشتر از مشخصات این سلاح شنیدند بیشتر با آن جبهه گرفتند و دشمنی بیشتری با آن پیدا کردند؛ زیرا به یکباره نمیتوان از تاریکی مطلق به سوی روشنایی رفت، اول باید چشم با شرایط جدید روشنی تطابق پیدا کند و بعد جسم وارد فضای روشن شود. به یکباره وارد فضای روشن شدن کور شدن را در پی دارد. این کوری جامعهی امروزی و ندیدن و باورنداشتن به ارزشهای این سیستم، همان به یکباره مواجهه شدن با ارزشهای جدید بوده است. از این رو این دموکراسی برای مردم افغانستان بهجای راه حل بودن کشنده بوده.