برای کارگران و کارمندان اداری که باید زودتر به کارشان برسند، روزهای بهاری، بهترین فصل سال است. به دلیلی که آفتاب زودتر طلوع میکند و روز هم طولانیتر از شب است.
با آنکه در فصل بهار شبها کوتاهتر است؛ اما برای من شبهای بهاری بهتر از شبهای زمستان و پاییز است. روزهایی که خسته نباشم در این شبها میتوانم، چند صفحه کتاب بیشتر بخوانم. باری یکی از رفیقانم گفته بود: « من از دانش و آگاهی خودم، در عذابم.» این سخن یک عالم، حرف دارد.
آشنایان و دوستانِ بسیاری دارم که به همهی شان احترام دارم. اما رفیقان صمیمیام تعداد شان از عدد انگشتان یکدست کمتر است. این سخن را یکی از آنها گفته بود و طنز معنادار در نشستهای صمیمانهای ما است.
آری! کسی که دانایی و دانش را برای معرفت بخواهد و در پیآن باشد؛ اما در جامعهای زندگی کند که ظرفیت این را نداشته باشد که آدمهای آن از دانش و علم خود استفاده کنند؛ دانش و علم نیز برای آدم عذاب میآورد. آن رفیق دوست داشتنیام، از «دانش خود عذاب میکشد» من، از احساس سیری ناپذیریکه برای خواندن دارم. این روزها که خسته نباشم، میتوانم شبها بیشتر کتاب بخوانم. اگر خسته باشم، پس از دو یا سه صفحه مطالعه، خوابم غلبه میکند. گاهی تا سه ساعت بعد، بیدار میشوم، میبینم که گروپ اتاقم روشن است. بعضِ شبها تا نیمهی شب روشن میماند. شبهای بهاری را به این دلیل، دوست دارم که به من فرصت میدهد؛ گرسنگی خواندنِ کتاب را کم کنم.
آها ! حرف مهم یادم رفت، روزهای بهاریام نیز قشنگ است که میتوانم زودتر از خواب بیدار شوم و صبحانه را راحتتر بخورم. فرزاد پسرِ بزرگم که صبح به مکتب میرود، پیش از رفتنش برایم میگوید: «پدر خداحافظ!» پیشین میتوانم زودتر به خانه برسم. همین که دروازهی اتاق را باز میکنم، این پسر نازنین، خود را در پشتم به چالاکی پنهان میکند و یکباره میگوید: « پدر سلام! » این پیام، دود خستگی راهبندی جادهی دشت برچی را که هر روز، من و هزاران نفر میکشیم، از تنم بیرون میکند.
این چکیده، احساس و روزنوشت من بود که برای روزنامه صبح کابل نوشتم، شما هم میتوانید، روزنوشت تان را بنویسید. روز هرچی برای تان متاثر کننده و جالب باشد را بنویسید به آدرس این روزنامه بفرستید. قول میدهم اگر خوب نوشته بودید، منتشر میشود.