ابوحنیفه النعمان؛ امام روشن‌گران!

صبح کابل
ابوحنیفه النعمان؛ امام روشن‌گران!

نویسنده: وائل السمرى

مترجم: احمدذکی خاورنیا

بخش پایانی

شگفت‌آور این که این‌ها با فتواهای بیمارگونه‌ی شان، عباسی‌ها را تشویق کردند تا مخالفان خود را با قساوت وسنگ‌دلی تمام از میان بردارند و احادیث ضعیف را پذیرفتند و برای مردم زندگی زاهدانه وفروگذاری سیاست را توصیه می‌کردند، تا حاکمان به تنهایی از لذایذ قدرت استفاده کنند و مردم را در تاریکی‌های فقر و بیماری برهانند؛ اما یکه‌تاز میدان آزادی نگذاشت که این طبقه از فقهای درباری، با خرد مردم بازی کنند و زمام‌داران و مردم را به فساد بکشانند. او هم‌واره دیدگاه‌های آن‌ها را بی‌رحمانه نقد می‌کرد وفتواهای شان را در حضور مردم باطل می‌نمود.

روزی قاضی ابن ابی لیلی، زن دیوانه‌ای را به خاطر این که مردی را دشنام داده بود و فرزند دو زناکار خوانده بود، محاکمه کرد و به دره‌زدن آن زن به حالت ایستاده حکم کرده و دو حد را بر او در مسجد اجرا کرد؛ یکی به خاطر قذف پدر آن مرد و دیگری به خاطر قذف مادر آن مرد. این داوری به گوش ابوحنیفه رسید و گفت: ابن ابی لیلی اشتباه کرده است؛ نخست این که زن دیوانه را ایستاده دره زده است؛ در حالی که زنان را نشسته دره می‌زنند؛ دوم این که حد را در مسجد اجرا کرده است وحدود در مساجد اقامه نمی‌شود و سوم این که برای پدر آن مرد یک حد و برای مادرش حد دیگری اجرا کرده و چنین چیزی جایز نیست. اگر این زن، یک گروه را دشنام دهد؛ آیا او را به تعداد همان‌گروه حد می‌زند؟

جمع میان حدود جایز نیست کما این که پدرومادر آن مرد حاضر نبودند تا ادعا کنند و از همه مهم‌تر این که زن دیوانه بوده است و اجرای حد بر دیوانگان جایز نیست. زمانی که این سخن به ابن ابی لیلی رسید، برای وشایت نزد خلیفه رفت و از ابوحنیفه شکایت کرد وگفت ابوحنیفه او را توهین کرده و توهین قاضی مملکت در حقیقت توهین به خلیفه است؛ زیرا قاضی گارگزار خلیفه است. بر اثر این وشایت، خلیفه فرمانی صادر کرد که بعد از این ابوحنیفه حق سخن‌گفتن در باره‌ی فیصله‌های دادگاه وحق فتوا را ندارد. امام پابند دستور خلیفه بود؛ اما از نیازهای خلیفه و این که هرازگاهی از وی فتوا می‌خواست استفاده کرد و زمانی که از وی فتوا خواست، از پاسخ امتناع ورزید، مگر به شرط این که خلیفه اجازه بدهد که برای همه‌ی مردم فتوا بدهد و چنین اذنی صادر شد.

حال و روز امام با خلیفه‌ی عباسی این‌گونه بود؛ از یک طرف وی را در تنگنا قرار می‌داد و از طرف دیگر چاره‌ای جز این که برایش فرصت بدهد نداشت. روزی خلیفه با همسرش دعوا شد؛ زیرا خلیفه می‌خواست همسر دیگری بگیرد. خلیفه برای همسرش گفت: که را به عنوان داور می‌پذیری تا میان ما به داوری بنشیند؟ همسرش جز امام داوری کس دیگری را نپذیرفت. زمانی که ابوحنیفه حاضر شد خلیفه برایش گفت: آیا من حق ندارم که همسر دیگر، آن‌گونه که شریعت برای من مباح ساخته است انتخاب کنم؟ امام برایش گفت: چندهمسری برای اهل عدالت حلال شده است، آن‌گونه که خداوند می‌فرماید: «وإن خفتم ألا تعدلوا فواحدة» پس برای ما لازم است که پابند آداب الهی باشیم و از اندرزهایش پند بگیریم. خلیفه سکوت کرد و به داوری امام رضایت نشان داد. زمانی که امام به خانه اش برگشت، دید که همسر خلیفه خادم وکنیزک زیباروی، مال و مرکب و لباس‌های فاخر کم‌یاب، برایش بخ خاطر سپاس‌گذاری فرستاده و سلام هم برایش گفته است. امام تمام هدایا را مسترد کرد وگفت: من از دینم دفاع کردم و این داوری را به خاطر خدا انجام دادم.

ابوحنیفه در اظهارنظرها و دیدگاهایش، هم‌واره خداوند را مدنظر قرار می‌داد و از بخشش‌ها وهدایای پادشاهان استغنا می‌جست و به اموال تجارت خویش اکتفا می‌کرد. این روی‌کرد مستقلانه اش بود که او را امام امت ساخت. از این که امام تجارت‌پیشه بود از دقایق تجارت و منازعه‌های آن آگاهی کامل داشت. این اگاهی بر دانش فقهی وی انعکاس یافت؛ فقهی که متمایز به آسان‌گیری بر اهل تجارت وصنعت و مال استوار است؛ اما بدون این که در زمینه‌ی آسان‌گیری با شریعت مخالفتی داشته باشد و یا با نصی تعارض کند. به همین لحاظ مثلا؛ می‌بینیم که او اجازه می‌دهد که یک شخص قرض‌هایی را که بر فقرا دارد به عنوان زکات حساب کند، کما این که وی ایمان به آزادی انسان در مال، کار وتجارت داشت.

به همین لحاظ ممنوعیت تصرف در مال را بر سفیه زمانی که به سن بیست‌وپنج‌سالگی می‌رسد ممنوع و حرام پنداشت، چنان‌چه محروم‌ساختن بده‌کار را به خاطر وفای بده‌کاری اش حرام دانست؛ زیرا در این باره رضای بده‌کار وجود ندارد، کما این که اجازه داد زمانی که مردم در پشت امام اقتدا می‌کنند قرائت نکنند؛ بلکه خاموش باشند و به قرائت امام گوش دهند. او از نخستین دعوت‌گران به برابری میان زن و مرد بود. او فتوا داد که زن حق دارد متولی سمت قضا شود و برای این فتوای خویش به رویداد توظیف امیر‌المومنین استناد جست که ایشان وظیفه‌ی احتساب را به یک زن داده بودند و گفت: زن حق دارد که خود را به ازدواج مردی بدون اجازه‌ی ولی در بیاورد؛ زیرا حضرت عایشه که راوی حدیث« لا زواج الا بولی» است خود برادرزاده‌ی خود را در غیاب برادرش به ازدواج کسی درآورد وگفت؛ یقین به شک زایل نمی‌شود و به همین اساس، برای کسی که وضو کرده و در شکستن آن در شک و تردید است، گفت که وضوی وی نشکسته است؛ زیرا شک به مرحله‌ی یقین ارتقا نمی کند، کما این که تکفیر مسلمانان را حرام پنداشت و تکفیر‌کننده را گنه‌کار خواند، اگرچه وی مسلمان معصیت‌کار هم باشد. با این فتوا او دروازه‌ی گناه را باز نکرد، بلکه دوست داشت و بهتر می‌دانست که برای همیشه دروازه‌ی مغفرت برای توبه‌کنندگان باز باشد.

تمام این فتواها اما جامعه‌ی آن زمان را در برابر امام تحریک نکرد و دشمنی علما وپادشاهان را با امام جلب نکرد؛ زیرا کسی نمی‌توانست در میدان مناظره در برابر امام بیستد. به همین لحاظ، مخالفانش به دشنام وتوطیه اکتفا کرده و هرازگاهی ذهنیت خلفا را در برابر ابوحنیفه تغییر می دادند و زمانی که محبت امام به اهل بیت پیامبر را می‌دیدند، می‌گفتند که امام شیعه‌مذهب است؛ تهمتی که امام هم آن را نفی نکرد و از آن بیزاری نجست؛ بلکه به آن تاکید ورزید و از نگاه قول و عمل، انقلاب امام زید بن علی زین العابدین در برابر خلیفه‌ی اموی هشام بن عبدالملک را با سخن و عمل و مال نصرت کرد و دوست داشت که در جنگ در صف امام زید بیستد؛ اما از این که امانت‌های مردم نزدش بود و کسی را نیافت که آن امانت‌ها را نزدش بگذارد، از رفتن به میدان رزم بازماند. علاوه بر این، ابوحنیفه انقلاب محمد نفس زکیه در برابر عباسی‌ها را کمک کرد و از سرنوشت خون‌بارعلوی‌ها پس از فرونشاندن آتش انقلاب توسط عباسی‌ها غمگین شده و به خاطر آن گریست. زمانی که عبدالله بن حسن شیخ ابوحنیفه و پدر محمد نفس زکیه در زندان زیر شکنجه وفات کرد، ابوحنیفه در حلقه‌ی درسی اش به خاطر آن حادثه اشک ریخت و گفت که ایشان یکی از بهترین‌های زمان خود بود که در زندان به شهادت رسید.

به این راه‌ورسم ابوحنیفه که فقها وی را لقب امام اعظم دادند، ادامه داد؛ طوری که با زمامداران مماشات نمی‌کرد و با پادشاهان نفاق نمی‌ورزید و با فتواهایش خلیفه‌ی عباسی، منصور را به چالش می‌کشید و این باعث خشم مخالفانش گردید؛ طوری که به باطل‌بودن شهادت وزیر اول خلیفه فتوا داد و گفت: وزیر برای خلیفه می‌گوید که من برده‌ی تو استم، اگر سخنش درست باشد، برده حق شهادت را ندارد، اگر دروغ بگوید آدم دروغ‌گو شاهد شده نمی‌تواند. خلیفه‌ی عباسی-منصور- از وی فتوایی در باره‌ی اهل موصل خواست.

این مردم با خلیفه عهد کرده بودند که بار دیگر ضد خلیفه قیام نکنند و اگر کردند درآن صورت خون و روح و مال شان برای خلیفه حلال است. زمانی که اهل موصل عهد خود را شکستند، فقهای حکومتی به مباح‌بودن خون آن‌ها فتوا دادند؛ اما ابوحنیفه مخالفت کرد و گفت: ریختاندن خون آن‌ها برای تو حرام است و این که آن‌ها نفس و مال خود را برای تو مباح ساخته اند، حق چنین چیزی را ندارند؛ زیرا چیزی را برای تو مباح ساخته اند که در مالکیت آنها نیست. امام از خلیفه پرسید که اگر زنی خودش را بدون عقد برای تو حلال کند، آیا حلال می‌شود؟ خلیفه گفت: نخیر. ابوحنیفه گفت: این هم چنین است، بنا بر این از قتل اهل موصل دست بردار ولشکرت را برای محافظت از حدود و ثغور سرزمین مسلمانان بفرست، به جای این که با آن‌ها سینه‌ی مسلمانان را بشگافی.

زمانی که خلیفه صلابت ولجاجت ابوحنیفه را دید، خواست که او را به وسیله‌ی مال و منصب به سوی خود بکشاند؛ پس به وی منصب قضا را پیشنهاد کرد؛ اما امام نپذیرفت و زمانی که خلیفه دید امام بر حرف خود ایستاد است، او را زندانی کرد و هم‌واره امام هفتاد‌ساله را با تازیانه می‌زد و شکنجه می‌کرد تا مال و منصب را بپذیرد؛ اما او به رای خود متمسک بود و ذره‌ای از موضع‌گیری خود عقب‌نشینی نکرد، تا این که جان را به جان‌آفرین تسلیم کرد. می‌گویند که خلیفه در زندان امام را مسموم کرد و برخی گفته اند که خلیفه او را به خاطر وضعیت بد صحی اش از زندان رها کرد؛ اما به اثر شکنجه وفات کرد.

با وجود این که امام در برابر پادشاهان وتوطیه‌گران به سان سنگ سفت و محکم بود؛ اما منابع تاریخی از نرم‌دلی و احساس نازک و پاک‌طینتی اش چیزهایی نقل کرده اند از جمله؛ این که در شبی از شب‌های زندان و پس از شکنجه‌ای که روح و روانش را خاموش و جسمش را خسته ساخته بود، ابوحنیفه در زندان خود خاموشانه نشست؛ اما ناگاه به گریستن شروع کرد، همسایه اش در زندان برایش گفت: امام چه چیز تو را به گریه آورده است؟ امام گفت: قسم به خدا این تازیانه‌ها مرا به درد و الم نیاورده است؛ بلکه به یاد مادرم و اشک‌هایش برای خودم، افتادم.