نویسنده: وحیده انوری
با لباسهای شاریده، موهای ژولیده و دستان ترکخورده، اینسو و آنسو میدود تا برای رهگذارنی که از پیادهروها و سرکها میگذرند، ساجق بفروشد؛ دویدن خستگیناپذیر برای بهدستآوردن لقمهنانی که شام خانواده اش را سیر کند.
منیر دهساله، دومین فرزند یک خانوادهی هشتنفری است که با فروختن ساجق، بازوهای کوچکش را زیر بار اقتصادی خانواده داده است. منیر تنها کودک کارگر خانواده نیست؛ برادر کوچکتر از او نیز در خیابانهای کابل ساجق میفروشد و بازوی کوچک دیگری است زیر بار خانوادهای که ضعف اقتصادی زندگی شان را دشوار کرده است.
افغانستان، یکی از کشورهای جنگزده است که دهها هزار کودک جنگ در آن مشغول کار شاق در خیابانها و کارخانهها استند. این کودکان، یا نانآوران شان را در جنگ از دست داده اند، یا فقر اقتصادی برخاسته از جنگ، زمینهی پیداکردن نان را از مردم گرفته است. طبق آخرین آمار ارایهشده، بیش از ۷۰ درصد شهروندان افغانستان زیر خط فقر چندبعدی قرار دارند که به مشکل میتوانند، دو وقت را در شبانهروز نان بخورند.
منیر، صبح وقت از خانه بیرون میشود و تا شام دنبال زنان و مردانی که از خیابانها و پیادهروها میگذرند، میدود تا شاید چند دانه ساجق بفروشد؛ فعالیتی که در نهایت تا شام، برای منیر امکان این را میدهد تا چند قرص نان و شاید پنجاه افغانی یا بیشتر پول نقد به خانه ببرد؛ پول نقدی که به گفتهی منیر، پسانداز میشود تا در آخر ماه، کرایهی خانه با آن پرداخت شود.
منیر، یکی از هزاران کودک کار در افغانستان است؛ کودکانی که همهساله سازمانهای جهانی در بخش حقوق کودکان، از تلفات جانی آنها هشدار میدهد. در زمستانی که گذشت، طبق آماری که از سوی یکی از سازمانهای حقوق کودکان نشر شده بود، بالای ۳۰۰ هزار کودک در افغانستان به دلیل کار شاق در خطر مرگ قرار داشتند؛ خطری که ظاهرا جان منیر را نگرفته است؛ منیری که سردیهای زمستان را پشت سر گذاشته و خودش را به بهار رسانده است.
او، تا هنوز که ده سال دارد، به یاد نمیآورد که پوشاک نو پوشیده باشد. منیر، از پول اندکی که در میآورد، هرازگاهی مادرش از لیلامی برایش لباس میخرد؛ لباسهایی که انگار سالها میشود در تن منیر است. این کودک دهساله، حسرت زندگی کودکانی را میخورد که با لباسهای نو و شیک، روزانه سوی مکتب میروند و یا با پدران و مادران شان در شهر برای خرید بیرون میشوند.
چالش منیر، تنها یافتن نان برای شب است؛ شبی که همه اعضای خانواده کنار هم جمع میشوند تا لقمهی نانی که به دستآورده اند را یک جا نوش جان کنند. منیر که یکی از این نانآوران خانواده است، صبح را گرسنه از خانه بیرون میشود و چاشت را با یک بولانی یا قرصنانی که رهگذری ممکن برایش بگیرد، به شام میرساند؛ قاعدهای از صرف نان که فقط فقر و تنگدستی میتواند آن را توجیه کند. هرچند برای کودک دهساله، دشوار است به چنین قناعتی برسد؛ اما منیر، ده سال را به سختی بزرگ شده و رنجهایش برای او، تجربهی بیشتری داده است؛ تجربهای از گرسنگی، تجربهای از صبر و تجربهای از مبارزه با دشواریای که از او مردی بزرگسال ساخته است.
منیر، تنها نانآور نیست؛ او، نیم روز را به مکتب میرود و نیم روز را دنبال نان. این کودک خیابانی، دو آرزوی بزرگ دارد؛ نخست این که بتواند دوچرخهای –بایسکل- داشته باشد و دومی این که؛ دوست دارد پولیس شود. داشتن دوچرخه، بزرگترین آرزوی کودکی منیر است.
روزانه هزاران کودک مثل منیر در خیابانهای کابل و دیگر بزرگشهرهای افغانستان، به اعمال شاقی از جمله گدایی، دستفروشی، کار در کارخانههای آجرپزی و دیگر کارهای شاق با درآمد اندک مصروف اند؛ درآمدی که تنها میتواند لقمهنانی برای خانوادهای شود.