ما خانه‌به‌دوشان غم سیلاب نداریم

زاهد مصطفا
ما خانه‌به‌دوشان غم سیلاب نداریم

اصطلاح «خانه‌به‌دوشی»، استعاره‌ای است برای برای بیان نوعی از زندگی، که زندگی‌کننده، پایش به هیچ جایی بند نیست؛ مصداق همان ضرب‌المثلی که «وقتی آب از سر گذشت، چه یک نیزه چه صد نیزه»؛ هر چند این ضرب‌المثل را می‌توان به درماندگی امروز جهان در مقابل ویروس کرونا نیز تعمیم داد؛ جهانی که پس از وضع محدودیت‌های سفت و سخت بر گشت‌وگذار مردم، ظاهرا نتوانست جلو اپیدمی کرونا را بگیرد و سرانجام پذیرفت که اگر مردم می‌میرند، بهتر است در جریان زندگی بمیرند تا این که در زندان خانگی!

و اما برگردیم به «خانه‌به‌دوشی»، و این که این استعاره‌، بیان‌گر چه نوعی از زندگی است و انسان‌هایی که محکوم به تجربه‌ی این شکلی از زندگی استند، دچار چه خوی و خاصیتی می‌شوند. خانه‌به‌دوش، تنها برای کسی گفته نمی‌شود که خانه‌ای برای زیستن ندارد: کارتن‌خوابی می‌کند یا از این کوچه به آن کوچه کوچ می‌کند تا نتواند با در و دیوار خانه‌ای انس بگیرد و خودش را در آن‌ خانه، راحت‌تر از تمام خانه‌ها حس کند؛ حسی که خانه‌داران با گذشت زمان مقابل خانه و کوچه‌ی شان پیدا می‌کنند و تبدیل به نوستالژی ماندگاری می‌شود که هوای آن کوچه را از هوای تمام کوچه‌ها گواراتر می‌کند. استعاره‌ی خانه‌به‌دوشی، روایت نوعی از وضعیت حاکم بر زندگی است؛ وضعیتی که در آن، نرخ زندگی ارزان است و انسان‌ها با احتیاط یا بدون احتیاط، هر روز زندگی شان با خطر مرگ روبه‌رو است؛ خطری که همیشگی است و آن‌قدر همیشگی می‌شود که دیگر از خطر بودن تهی می‌شود و مردم ترسی را که باید، از آن نمی‌داشته باشند.

زندگی در افغانستان، زندگی در خطر است؛ خطری که هر صبح، پابه‌پای مردم از خانه بیرون می‌شود و اگر تا شام، تبدیل به اتفاق نشود، صبح روز بعد هم‌چنان پابه‌پای مان از خانه بیرون می‌شود تا این که در یکی از خیابان‌ها اتفاقش را بیفتد. این خطر، پوشیده نه که بر همه آشکار است و همه وقتی در خیابان به یاد انتحاری یا انفجار می‌افتند، خود را گیرمانده در آن می‌بینند که هیچ راه فراری نیست؛ جز ایستادن و ادامه دادن و ترس را پابه‌پا زیستن. استعاره‌ی خانه‌به‌دوشی، در چنین وضعیتی قابل خوانش است؛ در وضعیتی که زندگی در ترس زاده، بزرگ و یا نابود می‌شود.

شکستن محدودیت‌های گشت‌وگذار، خرید برای تجلیل از عید و شلوغی این روزهای کابل، بیان‌گر زندگی در وضعیتی خانه‌به‌دوشی است؛ بیان‌گر زندگیِ مردمی که در جنگ زاده شده اند، در جنگ بزرگ و مطمئن از این که در جنگ می‌میرند؛ برای چنین مردمی، توصیه‌ی ماندن در خانه، خواندن یاسین در گوش ناشنوا است و اگر جبری پشت آن نباشد –دولت با فشار نظامی مردم را مجبور در خانه ماندن نکند-، به دهان خواننده‌ی یاسین، کشک هم ریزه نمی‌کنند. در چنین جامعه‌ای، نرخ زندگی پایین می‌آید؛ چون تضمینی برای بقای آن وجود ندارد. آدم‌ها در چنین جامعه‌ای، تاریخ انقضای شان غیر قابل پیش‌بینی است و این غیر قابل پیش‌بینی بودن تاریخ انقضا و احتمال به پایان رسیدن آن با اتفاق‌های غیر قابل پیش‌بینی، ارزش زندگی را کاسته است و هر انسانی که در چنین وضعتی زندگی می‌کند، در موارد بسیاری، وانمود به بی‌پروایی می‌کند و سعی می‌کند به این فکر نکند که قربانی انتحاری یا انفجار فردا او است؛ او به نوعی می‌فهمد که فردا یا فردای دیگر، یکی از قربانیان خواهد بود و بهتر است جای فکر کردن به این، تا فردای دیگر را زندگی کند؛ بهتر است جای ماندن در خانه، بیرون بزند، خرید عیدی کند، عید را خانه به خانه‌ برود، زندگی کند و از مرگی که همیشه پابه‌پایش بوده است، نترسد.

ویروس کرونا به مرحله‌ی همه‌گیری اجتماعی در افغانستان رسیده است، با وجود سرازیر شدن میلیون‌ها دالر برای مبارزه با این اپیدمی، هنوز در بیش‌تر شفاخانه‌های تداوی بیماران این ویروس، امکانات اولیه‌ی بهداشتی خریداری نشده است؛ اما مردم با رسیدن عید، برای این که از مراسم عید تجلیل کرده باشند، مانند مور و ملخ به خیابان‌ها ریخته اند و برای این که از سیال و بابت کم نیامده باشند، به خرید دسترخان عید و لباس عیدی مصروف اند؛ بخشی از این بی‌پروایی را زندگی در ترس به مردم داده است؛ اما بخشی از این بی‌پروایی، بر‌می‌گردد به باورهای سنتی مردم نسبت به مسائل مذهبی و برگزاری آن. مسلمانی که ممکن با ضعف جسمانی، با وجود توصیه‌های علمای اسلامی به خاطر خطر ابتدلا به کرونا، یک ماه را روزه گرفته و اگر مرد بوده، خودش را به نماز تراویح و پنج وقت جماعت رسانده است، با چه منطقی می‌توان آن را قانع کرد که از عید تجلیل نکند و در خانه بماند، جز منطق زور که در هر کجای جهان، منطق خودش را دارد.

آمیزیش زندگی در خطر با سنت‌های مذهبی-بومی مردم، ملتی را به وجود آورده است سرکش و نترس که خانه‌به‌دوش اند؛ خانه‌به‌دوشی‌ای که قسمتی از معنایش را از وضعیت زندگی در افغانستان می‌گیرد و قسمتی از آن را، از باورهای مذهبی-دینی که زندگی را مسیری می‌پندارد برای رسیدن به زندگی در دنیایی دیگر؛ دنیایی که زندگی واقعی در آن جریان دارد و این دنیا، آزمایش‌گاهی است برای ورود به آن دنیا؛ همین باور است که دست انتحاری را می‌گیرد، می‌آورد وسط شهر، انتحارش می‌دهد و آن که با این انتحار کشته می‌شود نیز، یکی از روندگان به دنیای بهتر پنداشته می‌شود؛ دنیایی که پاداشی است هم برای قاتل و هم برای مقتول.

انتظار اجرای طرح قرنتین از طرف چنین مردمی که هر روز می‌میرند و زندگی و مرگ شان قابل تفکیک نیست، انتظار زیاد و بیهوده‌ای است. دولت مکلف است برای پشتیبانی از منافع عمومی و نیاز جان هزاران نفری که ممکن است توانایی مقابله‌ی جسمانی با این ویروس را نداشته باشند، برخی از محدودیت‌های گشت‌وگذار در کابل و دیگر از شهرهای افغانستان را جبری کند؛ تا این گونه، از همه‌گیری یک‌بارگی این ویروس جلوگیری کند؛ در غیر این صورت، بعید نیست که به دلیل کم‌بود امکانات و کدر صحی در افغانستان، به نزدیکی شاهد مردن مرگ افراد زیادی در خانه‌ها و خیابان‌ها باشیم