چالش اقتصادی هزاره‌ها؛ عوامل و راه حل‌ها

محمد عارف محب
چالش اقتصادی هزاره‌ها؛ عوامل و راه حل‌ها

بخش دوم

از ۲۰۰۱ به این‌سو؛ بازگشت به پیش از انقلاب
سقوط طالبان و شروع عصر دموکراسی؛ اما زمان دیگری است. فرصت‌هایی که این دوران آفرید، در تاریخ بی‌بدیل بوده است؛ اما عموم مردم ما چنان که گفته شد، فاقد تفکر اقتصاد کلان بودند. از این رو، جست‌وجو برای نان، فقط فردی و به اندازه‌ی نیاز شبانه‌ی هر فرد بود و سوگ‌مندانه باید گفت که سهم مردم ما از سرمایه‌های کلان این عصر تقریبا هیچ است. لازم می‌دانم این مسأله را منصفانه به خوانش بگیرم و نارسایی‌ها و علل آن را عادلانه طرح و بررسی کنم. لازم به تذکر می‌دانم، هدف،‌ یافتن راه‌ حل است نه ابراز احساسات؛ از این رو، انتقاد از فرد یا جریان به معنی بیان واقعیت است نه دشمنی چنان که تمجید از جایی به معنی آن است که حق را به حق‌دار داده باشیم و تعادل وجدانی و عقلانی را  که وظیفه‌ی همگانی برای اصلاح جامعه است را رعایت کرده باشیم.
الف) مردم و اقتصاد
مردم هزاره عموما تجربه‌ی اقتصادی ندارند. هرچند زحمت‌کش‌ترین مردم‌اند؛ اما کارگری، گلیم‌بافی یا زمین‌داری و مال‌داری آن‌هم به صورت محدود و متکی به تکه‌زمین ارثی را نباید اقتصاد پنداشت. منظور این است که از اقتصاد متکی به فکر و از دستیابی به کانال‌های اقتصاد مدرن بی‌بهره‌اند؛ لذا از ثمرات اقتصاد محروم‌اند. چرا که اقتصاد تنها نان نیست؛ اقتصاد، ارتباط با جهان است. اقتصاد، فهم زبان دیگران و تقسیم نیاز با انسان‌های جوامع دیگر است. اقتصاد، آدرس یک فرد و جامعه است تا از این زاویه، یک انسان یا یک جامعه، مورد شناخت جهانیان واقع شود و مورد توجه قرار گیرد. وابستگی کامل نسل پیشین هزاره به زمین ارثی و قناعت به آن، احتیاج به ارتباط با جهان را در میان آن‌ها کمرنگ کرده است.

ستم‌های جامع سیاسی، اجتماعی و دینی این مشکل را در میان آن‌ها چند برابر کرده است. از این رو، از مردم توقع نمی‌رود در این فرصت چند دهه‌ی پر از هیاهو، روابط گسترده با جهان و ورود به دنیای اقتصاد مدرن را تجربه کنند. حتا تصور نمی‌رود به فکر این مسائل باشند. عمده‌ی توقع، از رهبران آنان است تا مدیریت‌شان کنند که در همه جوامع این توقع وجود دارد. البته ورود به دنیای اقتصاد در دو دهه‌ی اخیر اگر به صورت محدود وجود دارد، ناشی از گرایش عمومی نیست؛ بلکه همه ناشی از استعداد یا تلاش شخصی است. به همین خاطر کارکرد قوی ندارد؛ تعداد محدود تاجران نه پشتوانه‌ی سیاست‌اند  و نه دانش و توسعه؛ بلکه به دلیل محدودیت و نیز اقتصاد مافیایی، وابسته سیاست‌اند که روزبه‌روز بر محدودترشدن اقتصاد می‌انجامد.
ب) رهبران و اقتصاد
مطابق آنچه نسبت به مردم گفتیم، انتظار نمی‌رود مردم به عنوان یکی از عناصر جامعه، باعث تحول در این حوزه شوند؛ به عبارت دیگر، نیاز شدید به مدیریت جامعه است. این مدیریت می‌تواند از ناحیه‌ی تحصیل‌کردگان باشد که در باب آن‌ها صحبت خواهیم کرد و می‌تواند به خاطر تأثیرات فرهنگی باشد که در این خصوص نیز مشکل وجود دارد. چرا که نه بخش خاص فرهنگ (دین) و نه فرهنگ با تعریف عام، گره‌گشا نیست یا بسیار زمان‌بر است. عمده‌ی توجه بر رهبران مردم است؛ کسانی که عملا سرنوشت مردم در دست آن‌ها است و از آدرس مردم به چوکی قدرت رسیده‌اند. در خصوص رهبران، نکاتی گفتنی است:


اول؛ رهبران این عصر، پروردگان محیط آموزشی نسل پیشین هزاره‌ها استند. نسل پیشین هزاره یا به دانشگاه و محیط‌های علمی دیگر راه نداشتند یا بسیار اندک راه یافتند. از این رو، نمی‌توان این‌ها را یا نسل پیشین را متهم کرد که چرا «ملا» استند. یا نسل پیشین چرا فقط ملا پرورش داده‌اند؟ چرا که این نکته بسان جبر تاریخی بر مردم ما جاری شده و راه دیگر نبوده یا بسیار محدود بوده است. گذشته از این، جامعه‌ی سنتی ما و مخصوصا متدینین سنتی ما فرصت رشد و بالندگی برای تحصیل‌کرده‌های مراکز دیگر نداده است. در هرصورت، چه بخواهیم یا نخواهیم، رهبران ما از سال ۲۰۰۱ به این‌سو، عمدتا ملاها استند. از رهبرانی که صرفا «ملا» استند، انتظار نباید داشت، بسان یک شخص آکادمیک اقتصادی یا سیاسی یا حقوقی، برنامه‌ریزی داشته باشد یا برنامه‌ریزی کلان را درک کند.
دوم؛ عمده‌ی ملاها مشوره‌گرا نیستند. از این رو، کمتر از توانایی‌ها بهره می‌برند. چهارچوب ذهن آن‌ها ثابت است؛ سیاست را از زاویه‌ی سر منبر و سخنرانی و فرمایش یک‌طرفه می‌بینند و نگاه یک‌طرفه، به معنی حذف دیگران و ندیدن زوایای تازه و نیازهای جدید است بلکه بدتر از این، حتا زوایای تازه را دشمن خود می‌پندارند و برعلیه آن موضع می‌گیرند و باعث کندی جریان پیشرفت می‌شوند. نکته‌ی دیگر این که همه‌ی رهبران، فرزندان کوهستان استند. لذا تفکر کوهستانی با همان مرزهای فراوان جغرافیایی و تنگناها هنوز در زندگی و منش آن‌ها جاری است. به همین خاطر است که هرگز نتوانسته‌اند از قالب‌های اجتماعی یا فکری‌ای که برای خود می‌سازند، بیرون بیایند و در سایه‌ی آنان، هزاره‌ها نیز رشد نکرده و همچنان کوهستانی باقی مانده‌اند. ارتباط بیرونی رهبران و مردم تفاوت زیادی نکرده است؛ اقتصاد هزاره عمدتا متکی به جیب خود هزاره است. محل سکونت، محل کار ارتباطات و خلاصه جهان‌بینی هر هزاره به دنیای خود هزاره ختم می‌شود. این عدم مدیریت و نگشودن دنیای تازه برای مردم، تقصیر رهبران است.
سوم؛ چه قبول کنیم یا نکنیم، رهبران فعلی مناسب دنیای فعلی نبوده و نیستند. یا به این دلیل که درکی از اقتصاد جمعی ندارند یا به این دلیل که اقتصاد جمعی و مدرن را می‌فهمند؛ اما از آن می‌ترسند؛ لذا مانع آن می‌شوند. سوگ‌مندانه باید گفت؛ گزینه‌ی دوم بسیار به مشاهده افتاده است. به جای این که تجار و بنگاه‌های اقتصادی را حمایت کنند، به تخریب یا فراموشی آن‌ها همت گماریده‌اند. نهایتا؛ اگر ارتباطی بوده، از باب رابطه‌ی سود دو طرفه بوده نه بر اساس منافع کلان ملت. از روزگاری که نشست بُن شکل گرفت و پای مستقیم غرب را به افغانستان باز کرد، اقتصاد آزاد به گونه‌ِی غیر قابل پیش‌بینی و بدون آمادگی وارد کشور شد. در افغانستان اما اقتصاد آزاد به معنی شکل‌گیری مافیای اقتصادی است؛ زیرا دنیایی است که قانون، وجدان جمعی و اقتدار دولت عملا وجود ندارد تا منافع افراد را کنترل کند. از این رو، اقتصاد عملا به دست افراد خاصی با پشتوانه‌ی سیاسی‌ افتاده است. در کلیه‌ی اقوام هموطن غیر هزاره، سیاست و اقتصاد مسیر جدایی‌ناپذیر را انتخاب کرده‌اند و هر دو، خوب همدیگر را درک می‌کنند؛ از این رو، هردو موفق عمل کرده‌اند.

موفقیت‌شان از آن رو است که اقتصاد مافیایی، نیاز شدید به حمایت سیاست است و سیاست، همواره نیازمند پشتوانه است؛ چون پشتوانه‌ی قانونی و پشتوانه‌ی مردمی در افغانستان ضعیف است، اقتصاد، پشتوانه‌ی بسیار عالی برای سیاست است؛ اما در جامعه‌ی هزاره، سیاست فقط متکی بر ذهن ملایی و شعار و سخنرانی است. نه «مردم» مورد مدیریت کلان واقع شده‌اند و نه اقتصاد مورد توجه قرار گرفته است. از این رو عملا اقتصاد به دست ما نیست و رهبران و مردم ما از آن محروم استند. در این شرایط رهبران نیز مدام به جای تکیه به بیرون و جوامع دیگر، به سمت «مردم» و کوهستان می‌خزند و شاهد استیم که مدام در حال عقب‌نشینی استیم و روزبه‌روز در حال کوچک شدن.
چهارم؛ در عصر پس از طالبان، سرمایه و ثروت‌های کلانی وارد افغانستان شد و نیز در افغانستان ثروت‌های کلان ساخته شد؛ اما سهم هزاره‌ها در حکم هیچ است. بدون تعارف، هیچ! هیچ شهرکی در هزارجات ساخته نشد، سرکی که ارزش استراتیژیک داشته باشد نیست بدبختانه، ارتباط اقتصادی هزاره‌ها با دنیای بیرون نیز بر قرار نشد. کچالوی بامیان، گیاهان دارویی هزارجات، عسل هزارجات، سیب و زردالوی ولایت‌های میدان غزنی و… همچنان باید با قیمت هیچ، به دست تجاران برسد تا سود اصلی را آن‌ها بردارند. در واردات نیز سهم ما ناچیز است. به عبارت روشن‌تر، صادرات هزاره‌جات باید با ارزان‌ترین قیمت از هزارجات خارج شود تا منافع تجاران و واسطه‌ها تأمین شود. از طرف دیگر، هزاره‌ها آخرین خریدار کالای وارداتی‌اند و باید آن را با بالاترین قیمت خریداری کنند تا سود واردگنندگان تأمین شود. این دقیقا به معنی این است که مدام توان اقتصادی هزاره‌ها رو به پایین برود. انسان هزاره باید کارگر کشورهای دیگر باشد تا خریدار کالای وارداتی باشد؛ یعنی عملا تکرار تاریخ بر هزاره‌ها. دراین شرایط، چه کسی باید دست به کار شود و از تولیدات مردم و از تاجران مردم حمایت کند؟ جز رهبران؟ سوگ‌مندانه، رهبران فعلی هیچ در این خصوص فکر و برنامه‌ای ندارند و بلکه در مواردی، مانع فکر خاصی در این موارد می‌شوند.