اگر صلح باشد می‌توانم شبِ ۱۶ نان به خانه ببرم

هما همتا
اگر صلح باشد می‌توانم شبِ ۱۶ نان به خانه ببرم

«اسپند بلا بند، به حق شاه نقش بند، اسپند، اسپند»
در میان دود و بوی اسپند در چهارراهِ شلوغِ پلِ سرخ، ظرف اسپندش را می‌چرخاند، عین‌الدین از همان آدم‌های است که هم‌زمان باید چندین تربوز را در یک دستش بگیرد. غمِ نان، خانواده، مکتب و جنگ، اِلمانت‌های از زندگیِ اوست که دور محور ظرف اسپندش می‌چرخد. دنیای کودکانه‌اش رنگ باخته و کمرش زیر بارِ مسؤولیت‌های سنگین خمیده است. بزرگ‌تر از سنش به نظر می‌رسد. جنگ و فقر کودک افغانستانی را پوست کلُفت می‌کند و این خبر خوبی نیست. یک روز می‌رسد که به سختی می‌خندد و به سختی گریه می‌کند.
۱۶ سالش است و ۱۲ نفر اعضای خانواده‌ی شان را تشکیل می‌دهد. عین‌الدینِ ۱۶ ساله و یک برادرِ بزرگ‌ترش که کراچی دارد و میوه‌ی تازه می‌فروشد، تنها کسانی هستند که کار می‌کنند و باید مخارج خانه را تأمین کنند. عین‌الدین صنف چهارم مکتب است.
نبود امکانات مالی و وضعیت دشوار اقتصادی در خانواده‌های افغانستان به نسبت وجود جنگ و ناامنی مسأله‌ی کلانِ حقوق طفل را مطرح می‌کند. افغانستان از جمله کشورهایی است که کنوانسیون حقوق طفل را امضاء کرده و مکلف به اجرای تمام قوانین آن است که در دو بخش جداگانه‌ی ارتقای حقوق اطفال و حمایت از حقوق اطفال بخش‌بندی می‌شود؛ اما تطبیق تمام این قوانین زیر مجموعه‌ی یک چیز تعریف می‌شود و آن جنگ است.
خانواده‌ی دوازده نفری‌ای عین‌الدین، ساکن دهمزنگ اند، دهمزنگی که شاهد هولناک‌ترین اتفاق در دوم اسد ۱۳۹۵ بود. شایعات حضور طالبان در تشکیلات دولت برای تمام باشنده‌های افغانستان نگران کننده است. عین‌الدین در مورد احتمال حضور طالبان می‌گوید: «من از هیچ‌کسی به جز خداوند نمی‌ترسم، اگر هم طالبان بیاید وضعیت بدتر از این نخواهد بود؛ همین حالا هم طالبان حضور دارند.»
ما دیگر از جنگ نمی‌ترسیم، از انتحار نمی‌ترسیم، از چوبِ وضع شدن سخت‌ترین قوانین نمی‌ترسیم و این عادی نیست.
«خانواده‌ام اجازه نمی‌دهند که در جاهای شلوغ بروم، مخصوصا روزهای که تظاهرات می‌شود؛ اما در شلوغی‌ها درآمد من بیشتر می‌شود. هر شب باید دوازده دانه نانِ خشک به خانه ببرم؛ اما اگر صلح و آرامی باشد من می‌توانم به جاهای شلوغ بروم و این‌گونه درآمد من بیشتر می‌شود و به جای دوازده نانِ خشک می‌توانم شب‌ها ۱۶ دانه نان به خانه ببرم.»
کودکان همیشه روحیه‌ی صلح طلبانه دارند؛ اما اوضاع اجتماعیِ حاکم در کشور آن‌ها را مجبور کرده تا به جنگ با طالبان رضایت بدهند. به باور عین‌الدین، ما باید با طالبان بجنگیم و نگذاریم که کشور ما را خراب کنند. عین‌الدین یکی از هزاران کودکِ افغان است که امیدها و آرزوهای کودکانه‌اش زیر سایه‌ی جنگ نابود شده است.
از صلح که حرف می‌زند، ظرف اسپندش را گوشه‌ای کنار دستش می‌گذارد و آن دست‌های کوچکِ که با سیاهیِ دود آلوده است، در فضا شروع به نقش بستن می‌کند: «من صلحی دوست دارم که دیگر مجبور نباشم کار کنم.»
وسط حرف‌هایش می‌پرم، دوست داری با هم سال‌هایت بازی کنی؟
« نه بازی که نمی‌شود، درس بخوانم که در آینده یک کار خوب برایم پیدا کنم و دیگر مجبور نباشم اسپندی باشم.»
به پول‌های کف دستش که شاید چیزی بیشتر از صد افغانی باشد، اشاره می‌کند: «این‌ها برای زندگی کافی نیست.»
از عین‌الدین دور می‌شوم و کورسویِ روزنه‌های امیدِ رسیدن به صلح مرا به سمت کودک دیگری می‌کشاند.
دارد زینه‌های فروش‌گاه را تمیز می‌‌کند، موهایش ژولیده است و لباسِ نسبتا گرمی به تن دارد و طوری با پاهایش می‌کوبد که انگار زمین مقصر است. مقصرِ این‌که حالا او کنارِ بخاریِ گرم در این زمستان سردِ کابل ننشسته است.
شیرالله، ۱۵ سال دارد. او صنف هفتم بود که مجبور به ترک مکتب شد و چندی قبل از سوی یکی از بنیادهای خیریه در کابل، در یک آموزشگاه زبان شامل شد؛ او به خواندن زبانِ انگلیسی مشغول است، خانواده‌ی هفت نفری اش، ساکن بری‌کوتِ کابل است. در خانواده‌‌ سه نفر مشغول کار اند، شیرالله و دو برادرِ دیگرش. پدرش قبلا خیاط بوده و حالا به دلیل این‌که دچار مشکل بینایی شده است، نمی‌تواند کار کند.
او می‌گوید: «من که این‌جا روزانه کار می‌کنم، مردمان زیادی را می‌بینم، همگی از آمدنِ طالبان هراس دارند، البته من تا حالا به این فکر نکرده‌ام که اگر طالبان بیایند، چه اتفاقی خواهد افتاد، فقط دوست دارم به صلح فکر کنم و این‌که یک روز نه یک روز، در این وطن آرامی شود.»
قربانیان اصلی جنگ در افغانستان، زنان و کودکان اند. وضعیت کنونی زنان و کودکان در افغانستانِ امروز، پس‌لرزه‌های چهار دهه جنگ است. وقتی به تاریخ افغانستان نظری بیندازیم، می‌بینیم که کودکان و زنان چگونه از تمام حقوق انسانی شان محروم شدند و زیرِ بارِ جنگ به فراموشی سپرده شدند.
صلحی که شیرالله دوست دارد، صلحی است که در آن زمینه‌ی کار و تحصیل برای مردم فراهم شود و تشویش این وجود ندارد که چگونه باید مخارج خانه را تأمین کنی. آرامی می‌شود و دیگر انتحار نیست.
شیرالله نمایند‌گان جهادی و سران احزاب را به عنوان نماینده‌ی واقعی خود قبول ندارد. «آن‌ها از حرف دل ما آگاهی ندارند. پسرهای آن‌ها کارهای شاق نمی‌کنند. دختران شان به مکتب می‌روند و نگران این نیستند که غذای شب را چگونه تأمین کنند. کسی که گرسنه نیست چگونه می تواند از یک گرسنه نمایندگی کند. کسی که عزیزش را از دست نداده چگونه می‌تواند از حال دل کسی حرف بزند که یکی از اعضای خانواده‌اش را از دست داده است. من به هیچ عنوان، هیچ یک از آن‌ها را به عنوان نماینده‌ی خود قبول ندارم.»
قربانیان جنگ تنها آن‌های نیستند که در انفجار یا در خط جنگ، جان خود را از دست داده اند، قربانیان جنگ آن‌های اند که نتوانسته اند ادامه‌ی تحصیل بدهند، روان شان آسیب دیده‌اند، گرسنه مانده اند و لباس مناسبی نداشتند تا بپوشند. همه‌ی این‌ها، قربانیان یک جنگ نابرابر اند.
درد به سیاهی چشم‌های شیرالله می‌افزاید، او از جهان تاریکی به ما نگاه می‌کند که نتوانسته است به مکتب برود، کار می‌کند و در تأمین مخارج زندگی‌ای یک خانواده‌ی هفت نفری سهم دارد. جهانِ تاریکِ نابرابری و فقر.
«از این‌که صلح و آرامی نیست، نمی‌توانیم کار درست و حسابی داشته باشیم تا بتوانیم خرج خانه را بکشیم و این فقدان مرا شدیدا رنج می‌دهد.» این گزارش را با شعری از «احمد شاملو» به پایان می‌برم.
‌چشمه‌ساری در دل
و آب‌شاری در کف
آفتابی در نگاه و
فرشته‌ای در پیراهن
از انسانی که تویی
قصه‌ها می‌‌توانم کرد
غمِ نان اگر بگذارد.