می‌خواهم خواهر و برادرم به افغانستان برگردند

هما همتا
می‌خواهم خواهر و برادرم به افغانستان برگردند

«اگر صلح بیایه، ده اولین روزش زنگ می‌زنم به خواهر و برادرم که سال‌ها میشه ده ایران مهاجر استن و میگم که جنگ تمام شده و حالی وقتش است که بیایین پس ده کشور خود ما.»
عبدالفتاح حیدری، یکی از باشندگان شهر کابل است که ۱۲ سال از ۳۲ سال عمرش را در مهاجرت سپری کرده است. او، ۱۸ سال می‌شود که دوباره به افغانستان برگشته و در ساحه‌ی دارالامانِ شهر کابل زندگی می‌کند. عبدالفتاح اکنون مصروف خیاطی است و امیدوار است که وضعیت زندگی در افغانستان روز به روز بهتر شود. فتاح در دوران جنگ‌های داخلی کشور، همراه با خانواده‌اش به کشور ایران که آن‌روزها مقصد مهاجرت اکثریت مردم افغانستان را تشکیل می‌داد، پناهنده می‌شود. کشور ایران در همسایگی غربی افغانستان موقعیت دارد و تا کنون ۲٫۵ میلیون از اتباع افغان به دلیل ناامنی و نبود شغل به این کشور مهاجرت کرده اند؛ اما کشور ایران هیچ‌گاه آغوش امنی برای مهاجران افغان نبوده است.
عبدالفتاح با عبور از روزهای سخت مهاجرت و آوارگی، دوباره به کشور بر می‌گردد؛ کشوری که طالبان آن ‌را به ویرانه تبدیل کرده بودند؛ اما مردمش با آرزو و امیدِ بسیاری از دل جنگ و آوار بلند شدند و برای بهتر شدن وضعیت تلاش کردند.
فتاح در بدو ورودش به کابل، دنبال چهره‌ی کابلی می‌گشت که از آن مهاجرت کرده بود؛ اما آن‌چه جنگ برای کابل هدیه داده بود، دیوارهای فروریخته بود. فتاح که در ایران زندگی کرده بود، با این تصویر ناآشنا بود؛ اما آهسته آهسته وضعیت در کابل تغییر و او با محیط تعامل می‌کند. فتاح اکنون کابل را دوست دارد، کار می‌کند و سهم هرچند کوچکش را برای ایجاد محیط امن در شهرش ادا می‌کند.
فتاح، مانند بسیاری از هم‌شهریانش که در کابل زندگی می‌کنند، خاطرات تلخی از جنگ دارند. او از یکی از همسایه‌های شان قصه می‌کند که در انفجاری که در نزدیکی وزارت اطلاعات و فرهنگ کشور اتفاق افتاده بود، شدیدا زخم برداشته بود. «تلخ‌ترین خاطره‌ی ما از جنگ همی است که هیچ هم‌وطن ما آرام نیست. یک روز یک همسایه‌ات زخمی میشه، یک‌روز یک دوست ته از دست میتی.» فتاح می‌گوید حتا برای قربانیانی که هیچ نسبتی با آن‌ها نداریم هم ناراحت می‌شویم. خبر نبودنِ انسانی که فقط چند ثانیه قبل از وقوع حادثه، به آینده و رویاهایش فکر می‌کرده، هنگام عبور از سرک برای احتیاط اطرافش را دقیق نگاه می‌کرده، در لحظه‌ی تصور ناپذیری، تکه تکه می‌شود و تنها گوشت و خونش را به جا می‌گذارد، مو به تن آدم سیخ می‌کند.
حوالی ساعت یازده‌ونیم پیش از چاشتِ ۳۱ حمل، صدای مهیبی یکی از محل‌های مزدحم کابل را تکان داد. به دنبال انفجار صدای شلیک گلوله نیز شنیده می‌شد. انفجار توسط مهاجم انتحاری در نزدیکی وزارت تکنالوژی و مخابرات که وزارت اطلاعات و فرهنگ و هوتل کابل سرینا نیز در نزدیکی آن موقعیت دارد، رخ داد. مهاجمان پس از حمله‌ی انتحاری، وارد محوطه‌ی وزارت مخابرات شدند و پس از پنج ساعت درگیری با نیروهای امنیتی از پا درآمدند. این حمله هشت کشته و هشت زخمی به جا گذاشت. یکی از زخمیان مرد همسایه‌ی فتاح بود که شدیدا جراحت برداشته بود. مسؤولیت این حمله را گروه تندروِ داعش بر عهده گرفت.
فتاح تا صنف هشتم درس خوانده که جنگ‌های داخلی باعث شد او با خانواده‌اش به ایران مهاجر شود و نتواند درس‌هایش را ادامه بدهد. اگر در افغانستان جنگ نمی‌بود، فتاح می‌توانست به درس‌هایش ادامه بدهد و امروز کارمند یکی از دفاتر می‌بود؛ بازگشت به افغانستان در بدترین شرایط اقتصادی و اجتماعی برای خانواده‌ی فتاح اتفاق افتاد. او اکنون خیاط است و برای مردم لباس می‌دوزد.
دوست دارد هم‌چنان در افغانستان بماند و هیچ‌گاه به ایران برنگردد. او صلحی را دوست دارد که سرتاسری و پایدار باشد. صبح بیاید به دکانش و با آرامش خاطر شب به خانه‌اش برگردد. اگر صلح بیاید، اولین کاری که می‌کند این است که به خواهر و برادرش که در ایران مهاجر استند، زنگ می‌زند تا به کشور برگردند و بعد از راه زمینی به جاهای دیدنی افغانستان می‌رود. می‌گوید خسته‌ام و شدیدا نیاز دارم تفریح کنم. به دلیل وضعیت نابسامان اقتصادی در افغانستان، مردم نمی‌توانند به کشورهای خارجی سفر کنند؛ اما ناامنی امتیاز سفر کردن به شهرهای دیگرِ افغانستان را نیز از مردم گرفته است. اگر صلح بیاید، فتاح از راه زمینی به شهرهای دیگر افغانستان سفر می‌کند و از طبیعت زیبایش برای رفع خستگی‌اش نهایت استفاده را می‌برد.