مروری به چند نامه‌ی عاشقانه

صبور بیات
مروری به چند نامه‌ی عاشقانه

نامه‌ زمانی فرستاده می‌شود که فکر کنیم طرف دورتر از ماست، در فاصله‌ی خیلی دور که نمی‌توانیم به او برسیم و رو در رو با او صحبت کنیم. این برداشت کلاسیک و جدایی از تعریف نامه‌نگاری در ادبیات است. نامه‌‌ یک حکایتی دیگر هم  دارد و آن بی‌تفاوتی طرف مقابل است. خیلی‌ نامه‌ها از بی‌تفاوتی طرف مقابل سرچشمه می‌گیرد. بزرگ‌ترین انتقام در روابط و شکنجه‌بارترین رفتار در روابط بی‌تفاوتی‌ست. نامه زمانی فرستاده می‌شود که طرف مقابل مان بی‌تفاوت باشد و یا ما حس کنیم که در برابر مان بی‌تفاوتی می‌کند.اگر نامه‌های الکترونیک می‌نویسم و پیام می‌کنیم و جوابی دریافت نمی‌کنیم، باز هم نامه است؛ حال که کمتر با قلم و کاغذ می‌نویسیم در شرایطی که پاکتی وجود ندارد تا کاغذی در آن پیچانده شود، باز هم نامه‌نگاری کرده‌ایم. هیچ‌گاه نمی‌شود نامه‌نگاری را از زندگی و روابط مان حذف کنیم. حذف کردن نامه‌نگاری از زندگی روزانه‌  هرگز عملِ خوشایندی نبوده و بدونِ حضور نامه‌ها زندگی همواره کمیتش می‌لنگد. سپردن کلمات به کاغذها و رساندن‌ شان به دیگری اقدام دلچسبی‌ست که انجامش از عهده هیچ ابزاری برنمی‌آید.

یکی از بهترین رفتارهای اخلاقی و باارزش در شرایطی که بیشتری‌ها برای ابراز و اظهار نظر بهتر صدا می‌فرستند،  نامه‌نگاری است؛ زیرا نوشتن نامه عملی بیش از نوشتن یک نامه است، به دیگری دل‌گرمی دادن است. این‌که لحظاتی را به تو اندیشیده‌ام و کلماتم را تنها به زبان نیاورده؛ بلکه آن‌ها را پیشکش کرده‌ام و حالا تو می‌توانی بی‌آن‌که مرا در کنارت داشته باشی از نجوایِ کلماتم در خلوتی که در آن نیستم، حضورم را احساس کنی و بیندیشی به منی که دارم با تو سخن می‌گویم.

 به چند حکایتی از نامه‌نگاری‌ اشاره می‌کنم.

کافکا به فلیسه « محاکمه‌ی دیگر ، نامه‌های کافکا به فلیسه»

این نامه حاوی پیام بزرگی‌ست: «تو یک چیز بدیهی می‌خواستی، آپارتمانی ساکت، با دکور آرامش‌بخش و مناسب خانواده، مثل آپارتمان‌هایی که دیگر خانواده‌های هم طبقه‌ی تو و هم چنین من داشتند؛ اما معنی این تصویری که تو از آپارتمان می‌ساختی، چه بود؟ معنی‌اش این بود که تو با دیگران تفاهم داشتی اما با من نداشتی. این دیگران وقتی ازدواج می‌کنند کمابیش اشباع‌اند و زناشویی از نظر آن‌ها آخرین لقمه‌ی بزرگ و چرب و نرم است. از نظر من این طور نیست. من اشباع نیستم. من کاسبی راه نیانداخته‌ام که قرار باشد، زندگی زناشویی سال به سال گسترش بیشتری پیدا کند. من نیاز به آپارتمانی برای همیشه ندارم که بخواهم از درون آرامش مرتب و منظم‌اش، این کسب را پیش ببرم. اما مسأله فقط این نیست که من به چنین آپارتمانی نیاز ندارم، چنین آپارتمانی مرا می‌ترساند. من سخت تشنه‌ی کارم هستم. روابطم در این‌جا اما در جهت مخالف کارم است و اگر از درون همین روابط، آپارتمانی را مطابق میل تو سروسامان بدهم، معنی‌اش این است که … تلاش می‌کنم این روابط را برای تمام عمرم حفظ کنم و این یعنی بدترین چیزی که ممکن است دامن‌گیرم بشود».

می‌گویند ولتر در زندان بود که برای معشوقه‌اش نوشت: «به نام پادشاه مرا در این‌جا زندانی کرده‌اند. می‌توانند جانم را بگیرند ولی عشقم به تو را هرگز. آری عشقِ زیبای من، امشب تو را خواهم دید حتا اگر گردنم را به تیغ جلاد بسپارم».

احتمال می‌رود که اگر ولتر همین چند کلمه را هم روی کاغذ نمی‌نوشت، حاکمان بدطینت گمان می‌کردند می‌توانند عشق را هم پشت میله‌ها زندانی کنند و به ضرب شلاق و چوبه‌ی دار کلمات را وادار به سکوتی مرگ‌بار نمایند. این پیام یکی از پیام‌هایی واضحی که دارد این است که عشق زندانی نمی‌شود و دیگر فاصله‌ها نمی‌توانند محبت را خدشه‌دار کنند‌.

می‌دانیم یک نامه همواره بیش از یک نامه می‌ارزد، مثل تمام آن نامه‌هایی که فاکنر و همین‌گوی برای هم نوشتند و یا آن‌جا که شب دهم فیروری، هایدگر برای آرنت جوان این‌گونه نوشت: «باید امشب بیایم و با قلبت سخن بگویم». یا آن نامه‌ی نکوهش‌گرانه‌ای که کافکا به پدرش می‌نویسد و درخشان‌ترین شکواییه‌ی تاریخ علیه پدر را رقم می‌زند. پرسش تکان‌دهنده‌ای‌ست همانی که چخوف در اول نامه‌اش از الگا مطرح می‌کند:«چرا روزی که نامه‌ای از تو ندارم به نظرم چون ابدیت می‌آید؟» یقیناً جهان چیزی کم داشت اگر شاملو به آیدا نامه نمی‌نوشت و او را با کلماتی مملو از احساس؛ آیدای من خطاب نمی‌کرد. چرا می‌خواهند ناجوان‌مردانه نامه‌ها را از زندگیِ ما کم کنند، مگر نامه‌های ونگوگ به تیو در خلق آن همه شاهکاِ هنری مؤثر نبود، گویی کاری از دست کلمات برمی‌آمد که این‌کار از عهده قلموی نقاشی خارج بود. به گمان، نامه‌ها تلاشی هستند از جانب ما تا کلمات را از بند هلاکت رها سازیم و کاری کنیم تا در نزاع با زمان پیروز شوند. موسولینی توانست حتا جسم گرامشی را از پای درآوَرد؛ اما هرگز نتوانست بر قدرت کلماتش در نامه‌ها مسلط شود. ما به نامه‌نگاری نیازمندیم و این‌گونه است که انتظار برای آمدنِ پستچی‌ها، اضطراب هنگام گشودن یک نامه یا تقلا برای یافتن بهترین کلمات هنگام نگارش نامه‌ها، شاید آخرین دست‌آویز و واپسین دل‌گرمی ما برای «بودن».

آخرین مورد در نامه‌نگاری را با نامه‌ی ثریا و شهریار و پاسخ شهریار به ثریا پایان می‌دهم. این یکی از بهترین نامه‌هایی بود که از طریق یک دوست خیلی مهربان در فیس‌بوک خواندم و پس از خواند‌ن‌اش پاسخ یک روز بعد شهریار را فوری شریک ساختم. روایت کرده است که روزی استاد شهریار نامه‌ای دریافت می‌کند بی‌آنکه روی پاکت آن آدرسی از فرستنده‌ی آن باشد. متن نامه اما به روشنی نشان می‌داد که این نامه از سوی ثریا معشوق دوران جوانی شهریار است. معشوقی که شهریار هرگز نتوانست وصال او را بچشد. مضمون نامه بدین قرار است:«شهریار عکس‌ات را در مجله‌ای دیدم خیلی شکسته شده‌ای، سخت متأثر شدم. گفتم: خدای من این چهره ی دلداده من است؟ این همان شهریار است؟ این قیافه‌ی نجیب و دوست داشتنی دانش‌جوی چهل سال پیش مدرسه دارالفنون است؟ نه من خواب می‌بینم. سخت اشک ریختم، طوری که دختر کوچکم سهیلا علت دگرگونیم را پرسید. به او گفتم: عزیزم، برای جوانی‌ از دست رفته و خاطرات فراموش نشدنی آن دوران، گریه می‌کنم، به یاد آن شبی افتادم که می‌خواستی مرا به خانه‌ام برسانی، وقتی که  به در خانه رسیدیم گفتم نمی‌گذارم تنها برگردی، وقتی تو را به نزدیک منزلت رساندم تو گفتی صحیح نیست یک دختر در این دل شب تنها برود و دوباره برگشتیم و آن‌قدر رفتیم و آمدیم که سپیده دمیده بود. یادت است که والدینم چقدر نگران شده بودند؟ آیا یادت است به ییلاق‌مان پیاده آمده بودی و من در اتاق به تمرین سه‌تاری که به من یاد داده بودی مشغول بودم؟ اکنون نیز گهگاه سه‌تار را به دست می‌گیرم و غزل ترا  زمزمه می‌کنم.

گذشته‌ی من و جانان به سینما ماند

خدا ستاره‌ی این سینما نگه دارد

و روز بعد شهریار پاسخ نامه دوست جوانی‌اش را که پری خطاب می‌کرد نوشت:

پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری

وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری

هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب

دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری

پیل مــاه و سال را پهلو نمی‌کردم تهی

با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری

هر کتاب تازه‌ای کز ناز داری خود بخوان

من حریفی کهنه‌ام درسم روان است ای پری

یاد ایامی که دل‌ها بود لبریز امید

آن اوان هم عمر بود این هم اوان است ای پری

روح سهراب جوان از آسمان‌ها هم گذشت

نوش‌دارویش، هنوز از پی دوان است ای پری

با نواهــای جـــرس گاهی به فریادم برس

کین ز راه افــتاده هم از کاروان است ای پری

کام درویشان نداده خـدمت پیران چه سود

پیر را گو شهریار از شبروان است ای پری.

هرقدر که نامه‌ی بیشتر بنویسیم و به اندازه‌ی که نامه‌هایی را با دوستان مان شریک کنیم، به همان اندازه نامه‌نگاری را زنده نگه داشته‌ایم و ارزش آدم‌ها را بلند برده‌ایم. تکثیر نامه‌ها کاری بسا ارزش‌مند برای ادبیات است.