این تناسب امکان دارد در بعدهای مختلف نمود پیدا کند؛ اهرام مصر نوعی از تناسب بین اشکال هندسی است که تاریخ و تمدن یک نسل را به تصویر کشیده است. گاهی هم زیبایی را میتوان در تناسب بین اعضای صورت دید. تصور کنید اگر تمام اعضای صورت در یک توازن مناسب کنار هم قرار گرفته باشد و برعکس اگر هم عضوی بیتناسب باشد، چه منظرهای نمایان خواهد شد. رفتار اجتماعی را میتوان در جامعه بر اساس همین تناسب به تصویر کشید.
آیا تناسب هندسی بین رفتارهای اجتماعی بیشتر موجودات این جامعه وجود دارد؟ نوع فکر و تلقی و برداشت این افراد تا چه اندازه از تناسب برخوردار است؟
تعمیم این نوع تصور به رفتارهای اجتماعی میتواند بسیاری از مسائل یا بهتر بگوییم ریشهی بسیاری از رفتارهای اجتماعی را مشخص کند. افغانستان، کشوری است که دو ویژگی بسیار مهم دارد؛ اولی مسلمانی و دومی جهانسومی. افراد این مرز و بوم یک پای در سنت دارند و نیم نگاهی هم به مدرنیته و زندگی امروزی اروپایی. مفهومهایی را به کار میبرند که در جهان سوم است، ولی نقد جهان اول را به دنبال دارد. در فضایی زندگی میکنند که رفتارهای کاملا سنتی (اعم از ظاهر و باطن) را میطلبد؛ اما خواهان پیشرفت به معنای غربی امروزی استند. واژههایی که در جهان سوم به کار برده میشود، توان شناسایی مفهوم مدرنیزم به معنای امروزی اروپایی را ندارد. کسی که در جهان سوم فکر میکند، نمیتواند علم مدرن یا رفتار مدرن امروز اروپایی را فهم کند.
آشفتگی مفاهیم کار را به جایی میکشاند که آشفتگی رفتاری و حتا هنجاری را در پی داشته است. همین میشود که ناقدان دین و یا سنت که طرفدار سکولاریزم استند، در ورطهای سقوط میکنند که راهی جز نقد تخریبی و نشانه رفتن ارزشهای یک دین را ندارند و از سوی دیگر مدافعان دین و سنت نیز راهی جز پرخاشگری و ستیزهجویی را نمیبینند. غافل از این که سکولاریسم به معنای غربی با سکولاریسم در مفهوم جهانسومی، تفاوتهای بسیاری دارد. در جوامعی شبیه جامعهی ما کمتر کسی را میتوان یافت که به معنای واقعی کلمه در جهانی به سر ببرد که تقریبا همه واژهها بومی و به درک منطقهای تبدیل شده و قابل فهم حداقل برای خود فرد باشد، حضور داشته باشد.
عدم توجه به بار معنایی کلمهها و جملهها و استفادهی نادرست برخی از واژههایی که تا زمینهی حضور یا ورود آن واژه وجود نداشته باشد، آن مفهمو بیمعنا است، زندگی را به سمت نوعی بینظمی و عدم تناسب بین شکلهای هندسی برده است؛ شکلهایی که در حال حاضر در جوامع ما دیده میشود، محصول تصورات نادرست و سطحیای است که دانشگاههای ما را چه خصوصی و دولتی به سمت و سویی سوق داده که از نام شان میتوان تشخیص داد که چه کسانی متولی این نهادها استند. جزیزهای زندگی کردن در پایتخت شکل ناموزنی است و انسانی را ماند که گوشهایش به اندازهی یک فیل بالغ بزرگ شده و برخلاف آن چیزی را هم نمیشنود. شکلهای هندسی زندگی در افغانستان به خصوص کابل، به حدی بیتناسب است که از زشتی در گسترهی خیال هم نمیگنجد. عدم تناسب بین شکل هندسی فکر با عمل نیز از دیگر زشتیهای مفرط در این جغرافیا است. برآیند این همه بیتناسبی، این همه ناموزونی و این همه نا همخوانی بین سطوح مختلف در این کشور چه چهرهای را برای مردم جهان از کشور افغانستان به نمایش گذاشته است. میتوانیم به راحتی این تصویر را مجسم کنیم.