چگونه روزهایم را در قرنطین مدیریت می‌کنم؟

صبح کابل
چگونه روزهایم را در قرنطین مدیریت می‌کنم؟

نویسنده: مرسل علی

روز اول،  چهارشنبه، ۱۸ مارچ

هوا آفتابی

من گیجم یا شاید دستپاچه! از امروز خانه ماندن جدی‌تر شده است. کار علی و خودم از هفته‌ی قبل به خانه منتقل شده است و تا اطلاع بعدی باید از خانه کار کنیم. درس‌های دانشگاه هم همه آنلاین شده اند، هیچ گونه سکتگی در برنامه‌های درسی جز مبتلا شدن به ویروس را نمی‌پذیرند. مواد درسی مکتب دنیا و دانش برای چهار هفته رسیده است.

با علی روی یک پلان تنظیم امور روزمره برای خودما، دنیا و دانش کار می‌کنیم. البته قرار نیست پلان نهایی باشد و ممکن مجبور شویم دلتنگی‌های در خانه ماندن خود و اطفال را هم اضافه کرده بارها تغییرات بیاوریم.

مثلا امروز دانش بهانه گرفته بود که خسته است و نمی‌تواند به درسش ادامه بدهد. بعد پرسیدم که در صنف هم خسته شده شکایت می‌کند؟ معلوم است نه. دنیا با دیدن چهار هفته مواد درسی هراسان شده بود. ولی باید کنار آمده ادامه بدهیم.

روز دوم

پنج‌شنبه، ۱۹ مارچ، هوا آفتابی

امروز دستپاچگی برای خانه ماندن کم‌تر بود. دومین روز است که از باغچه و میدان بسکتبال بیرون نرفتیم. برنامه‌ها تقریبا تنظیم شده است. تقسیم‌اوقات را به مشوره‌ی هم درست کردیم. در تقسیم‌اوقات، وعده‌هایی غذایی، اوقات بازی، کار و درس، وقفه‌های میان درس و کار، وقت تلویزیون دیدن، فعالیت‌های فیزیکی در باغچه و خانه و تماس با خانواده و دوستان دنیا و دانش گنجانیده شده است.

امروز در کنار همراهی دنیا و دانش برای درس‌های شان، چپترهای درسی خودم را هم کمی مطالعه کردم. تمرکز دشوار بود. اتاق کار (دفتر خانگی) را به صنف تبدیل کردیم. میز کوچک با چوکی دانش، میز کار دنیا و چوکی چرخی دل‌خواهش، میز کار و چوکی من که حالا میز کار علی شده و میز کوچک غذا‌خوری باغچه را برای خودم گذاشته‌ام.

مواد درسی دنیا مشخص‌تر است؛ ولی از دانش باید یکی یکی آماده شود. کنارش نشسته روی هر بخشی که توضیح نیاز است و بازی‌هایی حساب و اعداد دونفره کار می‌شوند، که خودم به عنوان نفر دوم همرایش سهم می‌گیرم.

در کنار درس، فعالیت‌های فیزیکی و برنامه‌ی غذایی هم اهمیت دارد. از این که هردو خیلی اجتماعی اند و یک لیست دوستان صمیمی دارند، تماس با دوستان شان از طریق ویدیوکال را هم در برنامه گرفته‌ام. دیروز دنیا با الیکساندرا صحبت کرد. امشام نوبت دانش بود که با یَن صحبت کرد. بعد از زنگ معلوم بود روحیه‌اش بهتر شده.

صبحانه را سبک گرفتیم و اول صبح قبل از ساعت نُه، هر کسی به کارش مشغول شد. تا چاشت دو تفریح کوچک داشتند که در باغچه بازی کردند. نان چاشت را به فرمایش دانش تقریبا از شروع هفته در باغچه می‌خوریم و هم‌زمان آفتاب می‌گیریم.

بعد از ظهر، شروع کردن دشوارتر بود. انرژی و حوصله نداشتم؛ اما چاره‌ای نبود جز این که روحیه‌ی خود را حفظ کرده، هم‌زمان کارمند مانده، معلم شوم و شاگردی‌ام را هم فراموش نکنم؛ و فراموش نکنم که زندگی ادامه دارد و امیدوار بمانم که شاید روزی زندگی به روالِ عادت‌هایی همیشگی ما برگردد؛ یعنی خیلی امیدوارم این‌گونه شود.

بعد از ظهر به دنیا گفتم که دلم هوای ساندویچ مکدونالد کرده؛ ولی مکدونالد و تمام رستورانت‌ها بسته است. بعد رفتیم در باغچه هر دو کمی بایسکل‌رانی کردند و روی میدان باسکتبال با تباشیر رسامی هم کردند. منم اوریانا فلاچی خواندم.

به قول اوریانا فلاچی: «زنده بودن چه خوب است. چه خوب بود از این که زنده ایم، ‌همیشه خوش‌حال باشیم. آن هنگام،‌ می‌توانستیم حس کنیم که صبح‌گاهان،‌ صورت را با پیاله‌ی آب شستن چه لذتی دارد! حتا اگر شب قبل با لباس عرق کرده خوابیده باشیم!

می‌دانی؛ ‌انسان زود به همه چیز عادت می‌کند. از این که قرار بود بمیرم و نمردم، دیگر تعجب نمی‌کنم. برای مان عادت شده و عادت کرده ‌ایم که در برابر خرابی‌ها و بی‌رحمی‌ها حتا مژه هم بر هم نزنیم. در عین حال زندگی شیرین است.»

آرزو می‌کنم مجبور نشویم به وحشت شهر، بسته شدن مرزها، شنیدن عدد‌هایی بیشتر، آدم‌هایی که هر روز می‌میرند؛ عادت کنیم. امیدوارم دامن این وحشت برچیده شود.

ولی حالا گمانم چاره‌ای جز ادامه‌ی برنامه‌های خلاف عادت نیست.

حتا اگر این قرنطین شدن‌ها روال عادی زندگی بعد از امروز هم شود، این ثانیه‌های دشوار و دست‌وپا زدن‌ها را باید ثبت کنم. ثبت کنم که چگونه از کجا و با کدام چالش‌ها و دشواری‌ها شروع شد.

تا روز دیگر.