بی‌اعتمادی در جامعه

تقی حسینی
بی‌اعتمادی در جامعه

چرا در جامعه‌ای که زندگی می‌کنیم، کسی به کسی یا چیزی اعتماد ندارد؟ گذشته از سیاست‌زدگی که جامعه را زیر سیطره‌ی خود دارد، همه چیز رنگ و بوی سیاسی و سیاست‌زدگی به خود گرفته و هر مبنایی برای عمل و هر قصدی برای کُنش، سیاسی پنداشته شده و به تبع آن، برآیند بیشتر کنش‌ها و رفتارها، حتا در غیر سیاسی‌ترین نهادها و ارگان‌ها، سیاسی انگاشته می‌شود.

این موضوع را حتا می‌توان در جایی که سیاست بدون بار سیاسی آن به معنای علم خوانده می‌شود، نیز دید. نوع مواجه شدن کنش‌گران در اجتماع با مسائل انسانی و رفتاری، مبنای تفسیرگونه دارد؛  تفسیری نه از نوع  کلمه، تفسیری آمیخته با تفکرات و آگاهی در دسترس خود شان.

به هر تقدیر، موضوع نوشته‌ی امروز، بی‌اعتمادی در جامعه است. بعد از گذشت این مقدمه‌ی کوتاه، باید به این عنوان پرداخت. در جامعه‌ی ما و یا به سخنی دیگر در جوامع مانند ما، چرا اعتماد وجود ندارد. این سخن نیچه را می‌توان به عنوان محور بحث برگزید.

او می‌گوید که هیچ واقعیتی وجود ندارد و هر چه هست، همه تفسیر است. به این معنا که انتحاری یک واقعیت است؛ یعنی یک فاکت عملی که جان هزارها نفر را تا به اکنون گرفته و بعد از این هم خواهد گرفت؛ اما کسی می‌آید و می‌گوید: «حمله‌ی استشهادی برای رسیدن به هدف جواز دارد؛ این یک تفسیر است.» خانواده‌ای گرسنه است و چیزی برای خوردن پیدا نمی‌کند. این یک فکت است. این را می‌توان یک واقعیت دانست؛ اما گفته می‌شود، اگر دزدی می‌کنید، حتما در افغانستان سرمایه‌گذاری کنید و آن را به بیرون از کشور نبرید.

 یعنی می‌دانند که چه کسانی دزدی می‌کنند و قرار است که کجا سرمایه‌گذاری شود، این یک تفسیر است.

تنها امید خانواده‌ی چندنفری، با تمام توان و طاقت خود روزانه به مطالعه و درس خواندن و بخش عظیمی از فرصت‌های مالی خانه را به امید آینده‌ی بهتر مصرف می‌کند، واقعیتی که انکار ناپذیر است؛ اما کس دیگر بر منبای سهمیه، به آسانی وارد تحصیلات عالی می‌شود که تفسیری است سراسر بی‌معنا و گنگ. مثال‌هایی این‌چنینی را می‌توان به عدد انسان‌هایی که در افغانستان زندگی می‌کنند، شمرد.

چرا افراد جامعه به یک‌دیگر اعتماد ندارند؟ فرهنگ ارجاع به واقعیت از جامعه رفته است و کسی نمی‌تواند تشخیص بدهد چیزی که می‌بیند راست است یا سرابی بیش نیست. امری که مشاهده می‌کند تفسیر است و یا واقعیت. در این جا است که باز هم همان حرف نیچه که اراده‌ معطوف به قدرت است؛ علم و یا ساینس مزخرف است و باید همه را جمع کرد.

درست همین موضوع در جامعه‌ی کنونی ما صدق می‌کند؛ این‌جا مناسبات را نمی‌توان علمی پیش‌بینی کرد؛ چون رفتار‌ها قابل پیش‌بینی نیست؛ زیرا علم آمیخته‌ای از واقعیت و تفسیر است. در جایی که واقعیت را نمی‌بیند و نمی‌خواهد ببیند، دیگر مجالی برای عرض اندام علمی وجود ندارد.

 در این جامعه‌، تفسیری پیروز است که بیشترین قدرت را در اختیار دارد. واقعیت‌های اجتماعی در زیر سایه‌ی سنگین تفسیرها گم می‌شوند و این تفسیر است که با قدرت خود پیش می‌رود. در چنین فضایی که قدرت تشخیص از همه گرفته شده و چیزی را نمی‌توان تشخیص داد، طبیعی است که کسی به کسی و یا حتا چیزی اعتماد نداشته باشد و سایه‌ی بی‌اعتمادی در دورترین مرزهای افق زندگی نیز رسوخ پیدا کند. جامعه نه به خود اعتماد دارد و نه به کارگزارانی که قرار است برای آنان سازوکاری ترتیب دهند تا نظم اجتماعی و سیاسی در آن رقم بخورد. بی اعتمادی مشکل بزرگ جامعه‌ی امروزی ما در افغانستان است.