نویسنده: کیت ریدوی
مترجم: اسدالله جعفری(پژمان)
مجله نیویورکر: ۲۰ جنوری؛ ۲۰۲۲
لطفاً به من نگاه نکنید
من واقعاً بلد نیستم چگونه داستان و افسانه بنویسم. این واقعاً برایم مایه تأسف است؛ زیرا من میخواهم از این حرفه برای امرار معاش در زندگی خویش استفاده کنم. لطفاً توجه داشته باشید!! من حتا نمیدانم در این دنیایی لعنتی چگونه زندگی کنم. از نویسندگان عزیز خواسته میشود؛ بهویژه زمانی که یک کتاب در دنیا منتشر میشود، باید در مورد چون و چرایی نوشتن و اصول نویسندگی بنویسند. آنها باید برای انجام مصاحبهها، گفتوگوها و توضیحاتی اینکه چگونه نویسندگی را آموختهاند، به دیگران نیز اندکی توصیه و تزریق کند. ما حتا اخیراً به دانشآموزانی که میخواهند بدانند چگونه به شغل عجیب و شگفتانگیز داستاننویسی و افسانهنویسی تقرب پیدا کنند، آموزش میدهیم. من در ابتدا به آنها میگویم – من چیزی در گفتن برای شما ندارم. من واقعاً بلد نسیتم که چگونه داستان و افسانه بنویسم. لطفاً به من نگاه نکنید!
همه چیز یک افسانه است
بنابراین؛ من اکنون شش جلد کتاب نوشتهام؛ اما به جای این که موضوع مورد بحث را آسانتر کند، بهطور معکوسانه مسائل را تا حدی پوچتر و پیچیدهتر کرده است. من در این موضوع مورد بحث هیچ ایدهای جز سردرگمی ندارم که دارم چه کار و چه اشتباهی میکنم. تمام تصمیماتی که به نظر میرسد گرفتهام، در مورد طرحها و شخصیتها و اینکه از کجا باید شروع کنم و چه زمانی باید متوقف شوم – اصلاً تصمیم معقولانه و عادلانه نیست. اینها تنها یک مصالحه و سازش با داستانپردازی میباشد و در کل همه چیز یک افسانه است. بدینسان؛ یک جلد کتاب از امیدهایم کم شده است. وقتی که شروع به بریدن و سایدن انگشتانم میکنم این کتاب را از خودم دور میکنم تا ببینم دیگران در مورد آن چه میگویند. من با وحشتودهشت منتظر قضاوتهای دیگران میمانم – قضاوتهاییکه به نظر میرسند، چه مثبت باشند و چه منفی؛ اما ناعادلانه است. زیرا این داوریها و نقدها درباره کارهای هستند که من واقعاً تا کنون انجام ندادهام. اینها در مورد چیزیهای است که تنها در زندگی خودم اتفاق افتاده است، نه در زندگی دیگران. این شبیه جانسالمبردن از یک تصادف خونین اتومبیلی است که توسط افسرانی ناشناس کارتهای امتیاز را در دست دارند و از شما با مرگ استقبال میکنند.
کاسه زیر نیم کاسه
عملاً معلوم است در افسانهها و داستانها، کاسه زیز نیم کاسهای در جریان است. بنابراین؛ من موفق میشوم که هر چند سال یک بار یک جلد کتاب افسانهای و داستانی بنویسم. البته چیزهای هم وجود دارد که من کماندرکم در مورد اصول نویسندگی و داستاننویسی میدانم. من میدانم قبل از این که هر چیزی را روی کاغذ بیاورم تا آخرین لحظات باید فکرکنم و صبر کنم. منظورم از «آخرین لحظات» این است قبل از این که ذهن و افکارم برای همیشه مرا در میادین از داستاننویسی و افسانهنویسی ترکم کند من باید در برابر آن فکر؛ تصور و تخیل داشته باشم. من دقیقاً میدانم چگونه هر آن چیزی را که به نظرم خوب، معقول و عادلانه میرسد، بعد از مدتی؛ اجباری؛ عمدی؛ تخیلی و یا هم ساختگی کنارهم بگذارم. من آن چنان میدانم باید خودم را بهجای شخصیتها و عوامل داستانی و افسانهی در متن و بطن داستان قرار دهم. منظورم از تحتاللفظی بر ادبی نیست منظورم از نظر احساسی بر داستانی و افسانهی است.
حس خلاقانه و عاشقانه
از اینرو؛ من باید به آنچه که مینویسم اهمیت بدهم- چه در مورد شخصیتها و چه در مورد آنچه که آنها در چه عمل استند. چه در مورد احساس و یا چه در مورد تجارب آنها که از دنیای امروزی احساس و تجربه میکنند. من میدانم کار من ایجاد یک چشمانداز گلافشان و یک دیدگاه داستانمحور برای مخاطبان و هواداران پر اشتیاقم در حوزهی داستانی و افسانهای است. این گزینهها را باید به خوانندگان و مخاطبان تحمیل کرد. من میدانم و درک میکنم برای انجام چنین کارها با هر موفقیتی باید به روشهای مرموزانه همه چیز را به مخاطره و مجادله انداخت. اگر در نگارش و نوشتن یک اثر و یا داستان قلبم را شمعافروزی نکنم؛ ذهن و افکارم را خلاقانه و عاشقانه نکنم؛ پس میدانم که هزاران چندان اشتباه کردهام. من کاملاً مطمئن نیستم معانی و مفاهیم این بحثها و گزینهها در افسانهها و داستانها چیست؛ اما دقیقاً میدانم این مباحث و گزینهها برای مخاطبان و هوادارانم چه حسی خوشایند؛ خلاقانه و عاشقانه دارد.
داستانها، افسانهها و فرهنگهای مختلف
در رهگیری این موضوع؛ من هرگز تحقیق نمیکنم؛ اما با توجه به این که من بهتازگی یک کتابی را نبشتهام، عنوان این اثر چنین است «گردش بر محور دو پایگاه ارتش در لندن» با اینحال؛ ممکن است عنوان این کتاب برای منتقدانداستانی و افسانهی کمی احمقانه به نظر برسد. من واقعاً نمیدانم کارآگاههان ادبی و منتقدان روزگار خود را چگونه به سر میکنند. بنابراین؛ در این خصوص من حدس و گمانههای زیادی دارم. من فکر میکنم آنها باید تمام مسائل را بررسی کنند. من سعی کردم که تخیل و تأمل کنم ممکن است چگونه باشد و چه چیزی را بررسی خواهند کرد؟ من همان فیلمها و برنامههای تلویزیونی را دیدهام که شما هم دیدهاید. من همان نوع فیلمهای هیجانانگیز و معمولی را تماشاکردهام که شما هم تماشا کردهاید. بدینترتیب؛ من میدانم که همه چیز یک افسانه است، و به تمام معنا یک افسانه است. پژوهش و مراحل داستاننویسی خودش یک فرآیندی اطمینان خاطر برای یک نویسنده است. من هرگز اطمینان خاطر هم نمیخواهم؛ بلکه من نوشتن و افسانهسرایی را از سرگیجی گرفته تا وحشت؛ پریشانی؛ اغتشاش و حس این که همه چیز به طرز خطرناک و وحشتناکی در آستانه فروپاشی است، دوست دارم. بنابراین؛ من سعی و تلاش میکنم تا داستانها و افسانههای فرهنگهای مختلف را با آغوش باز بپذیرم و روایتگر آنان باشم.
پوچ و مضحک
بنابراین؛ منظورم این است که همه چیز یک افسانه و تخیل است. وقتی که شما داستان از زندگی خود را برای خودت تعریف میکنید، داستانهای روزانهی خود را برای دیگران تعریف و ویرایش میکنید و آن را بازنویسی میکنید. سرانجام؛ یک روایتی را از مجموعهای تجربیات و رویدادهای تصادفی در زندگی خود خلق میکنید. در این جا تمام صحبتهای شما تخیلی؛ افسانهای؛ داستانی و یا غیرداستانی است. دوستان و عزیزان شما – آنها شخصیتهایی استند که خود شما در داستانها و افسانهها خلق کردهاید. بحث شما هم با آنها مانند ملاقات با یک ویراستار حرفهای در زمینه داستانی است. «آنها از شما تقاضا میکنند و شما از آنها تقاضا میکنید و میگوید لطفاً مرا ویرایش و بازنویسی کنید». شما تصور از وضعیتی موجود را دارید و آن را به حافظه خود تحمیل و تصویرسازی میکنید. از این طریق فکر میکنید، همانگونه که من فکر میکنم، شما هم همانگونه زندگی میکنید که افسانهای و قابل توصیف میباشد. البته زمانیکه آنچه را ما درعین و در واقعیتها زندگی میکنیم، آنچه را که ما در حقایق تجربه میکنیم – با حواس و اعصاب ما – یک هرجومرجگسترده؛ پوچ؛ زیبا و درعینحال مضحک است.
افسانهنوشتن مثل یک افسانه است
بنابراین؛ من عاشق شنیدن صحبتهای افراد و کسانی استم که زمان چندانی برای داستاننویسی و افسانهنویسی در زندگی خود ندارند؛ اما خالق از داستانها برای داستاننویسان اند. آنها از جمله کسانی اند که فقط شرحوحال و علوم پایه را میخوانند، نه داستان و بیشتر از آن. من عاشق شنیدن در مورد مرگ از رمانها و رماننویسانی استم که چه عاشقانه داستان و رمان نوشتند. من عاشق سخنرانی در مورد بیاهمیتبودن و ابتذال داستانی در رابطه به افسانهپردازی استم. گویی این کاری نیست که همه ما در تمام طول روز و در طول زندگی خویش با آن مواجه نشویم. داستان و افسانه تمام حسی از زندگانی را به زندگی ما پرطراوت میکند. به تمام خاطرات ما؛ درک و فهم ما؛ بینش ما و درنهایت تمام زندگی ما را تحتالشعاع قرار میدهد. ما از افسانهها و داستانها برای اختراعات خود و دیگران استفاده میکنیم. ما از افسانهها و داستانها برای تغییر احساسات؛ غمواندوه؛ امیدها؛ ناامیدها و عشقورزیدنها درباره خودمان به اتفاق دیگران استفاده میکنیم. سرانجام؛ همه ما تصور میشود که به خوبی میدانیم چگونه داستان و افسانه بنویسیم، افسانهنوشتن مثل یک افسانه است.