زندگی ماهیانه

عبدالله سلاحی
زندگی ماهیانه

خوانشی بر «ماهی‌ها»، اثری از نصیر ندیم. عکسی گرفته شده در ولسوالی سروبی ولایت کابل
وقتی به زندگی کارگری فکر می‌کنم؛ متوجه می‌شوم که هر کاری برای یک کارگر قلاب ماهی‌گیری است. قلابی که با طعمه‌ای پوشانده شده است. قلاب، با طعمه پوشانده می‌شود و زمانی که ماهی گرسنه آن را می‌بلعد، به گلویش می‌خلد.
ماهی برای غذا می‌میرد و کارگر برای غذا؛ هیچ‌کدام نمی‌فهمند که چه کسی در کمین شان است. صیاد بی‌رحمی که بالاتر از ماهی در اسکله، کنار دریا و یا هم داخل قایق نشسته، بالای سر کارگر نیز ایستاده است.
اکثراً ماهی‌ها را که می‌گیرند سرشان را به سنگ می‌زنند تا زودتر بمیرند و عذاب نکشند؛ مهربانی‌ای که کارگران هم با دریافت بخشش، چای و… از طرف صاحب‌کار، تجربه‌اش می‌کنند.
عکسی که باهم می‌بینیم، قرابت مان را با ماهی‌ها بیش‌تر می‌کند:
با نگاه به زمینه می‌فهمیم که ماهی‌ها در خشکی‌اند؛ جای زندگی انسان‌ها. با تاری که تا گلوی شان فرو رفته، معلق نگه‌داشته شده‌اند اما؛ دهان بازشان آن‌ها را مثل زمانی نشان می‌دهد که در دریا بودند و به‌خاطر گرفتن آکسیجن به سطح آب آمده‌اند.
مرگ نمادینی که هم‌زمان هم زندگی را نشان می‌دهد و هم عدم آن را؛ با همین موقعیتی که به خود گرفته است توانسته پیوندی با انسان‌های کارگر پیدا کند.
کارگرانی که با تار چوب ماهی‌گیری به کسی در بالای سرشان آویزان‌اند. طوری زندگی می‌کنند که هم مرده و هم زنده‌اند.
تصور نهایی از این عکس همین است. تصوری که زنده‌تر از ماست زیرا گویاتر است و آنچه می‌گوید از دهان باز ماهی‌ها بیرون می‌شود.
ماهی‌های این عکس حرف می‌زنند؛ به بعد دیگر از زندگی رسیده‌اند؛ زندگی در خشکی.
زندگی آنان در خشکی با یک تناسخ صورت گرفته است؛ تناسخ به زندگی کارگرانی که قاتل آنان بوده‌اند. موقعیت ماهی‌گیر که در واقع یک کارگر است، در این بعد از زندگی ماهی‌ها دگرگون می‌شود. در این بعد، ماهی‌گیران، آن بالاسری‌ها نیستند؛ خودشان به ماهی‌های در بند مبدل شده‌اند.
جابه‌جایی، شیوه‌ای است که عکس مورد نظر، توانسته است با آن به زبانی برای گفتن برسد. گویایی اسرارآمیز ماهی‌ها به همین شیوه بستگی دارد.
این شیوه‌ را می‌توانیم در عکس پیش روی مان به «تناسخ» نیز ربط بدهیم؛ تناسخ، حلول روح به جسم دیگر در پس از مرگ است؛ چیزی شبیه به آمدن ماهی‌ها به زندگی انسانی کارگران.
این تعبیر از عکس، بی‌دلیل نیست؛ تناسخ عقیده‌ای نزد بودایی‌ها است و معتقدند برای کسانی اتفاق میافتد که در زندگی نخستین، حرفی نگفته و کاری نکرده، باقی گذاشته باشند.همچنان معتقد به احترام به حیات حیوان‌ها استند. بودایی‌ها گیاه‌خوارند و ماهی‌ها را نمی‌خورند.
دلیل این‌که ماهی‌ها در عکس با ما حرف می‌زنند، نگفته‌های شان است. شاید سوالی دارند؛ چرا آن‌ها را کشته‌ایم؟!
کشته‌ایم تا زنده بمانیم اما؛ زمانی که با این موضوع موافقیم چرا با قاتلان و ظالمان خود مخالفت می‌کنیم؟!
جابجایی ما با ماهی‌ها تغییرناپذیر است؛ سوال آن‌ها سوال ما نیز است زیرا که وضعیت نابرابرانه‌ی زندگی همه‌مان را در بر گرفته است.
ما می‌خوریم که زنده بمانیم و نیازمان به خوردن، ما را به بند سروران مان می‌اندازد. ماهی‌ها نیز می‌خواستند طعمه‌هایی را که ما گذاشته بودیم، بخورند و به بند افتادند؛ این همانی است که می‌بینیم، تفاوت‌ها تا این حد از میان برداشته شده‌اند.
در نبود تفاوت‌ها، یک‌سانی به میان می‌آید و همه در یک شرایط قرار می‌‍‌گیرند. راه گریز، راه تفاوت است و زمانی که تفاوت‌ها رنگ می‌بازند، یعنی محدودیت‌ها وضع شده‌اند.
با دیدن عکس ماهی‌ها، به زندگی کارگرانه‌ی خودم فرو رفتم و با فکر به زندگی خود به یاد ماهی‌ها افتادم؛ تفاوت من با آن‌ها چیست؟ هیچ!
هیچی که اکنون ماهی‌ها در آن معلق‌اند؛ آکسیجنی که آن‌ها را فرا گرفته است اما؛ تأثیری برای شان ندارد. ژست فراگیر شده در عکس، همان حالت زنده بودن را نشان می‌دهد؛ آمدن به سطح آب‌وهوا گرفتن اما؛ همه‌اش هیچ.
در این شرایط، تاری که در حلق ماهی‌ها فرو رفته و یادآور قلاب ماهی‌گیری است؛ برعکس واقعیت، تنها عنصری است که توهم زنده بودن ماهی‌ها به اساس آن به وجود آمده؛ سلاح کشنده‌ی ماهی‌گیر در این عکس به چیزی برای خلق زندگی مبدل شده است.
عین ما که کار می‌کنیم تا ماه آینده بهتر زندگی کنیم اما؛ تا ماه بعد بدهکارتر می‌شویم و فرسوده‌تر؛ با چی؟! با آنچه برای بهتر کردن زندگی داریم؛ کار.
کار، آن چیزی است که انسان را فرسوده می‌کند ولی انسان کارگر آن را فقط برای تغذیه‌ی خود انجام می‌دهد. کار می‌کند که بتواند بخورد و می‌خورد تا کار کند و این زندگی پوچ و سزیف‌واری است که کارگر کوله‌بردوش، هر روز انجام می‌دهد.
اسباب ماهی‌‍گیری را بر دوش می‌اندازد و تا اسکله می‌رود. ماهی‌های مرده را با خود به خانه و بازار می‌آورد و دوباره با اسباب مرگ بر دوش به اسکله بر می‌گردد.
کرایه‌ی خانه را با پولی می‌پردازد که از فروش ماهی‌های مرده به دست می‌آورد. ماه بعد دوباره همین کار را می‌کند و نیازهای اساسی‌اش را می‌خرد. زندگی ماهیانه‌ی یک کارگر، بیش‌تر از پر و خالی کردن دوش بارکشش نیست.