گلچهره؛ روایتی از تاریخ خونین افغانستان

هارون مجیدی
گلچهره؛ روایتی از تاریخ خونین افغانستان

نیم قرن است که افغانستان گواه جنگ‌های پایان‌ناپذیری است. این جنگ، چنان طولانی و شاخ‌وبرگ‌دار است که حتا امریکا برای آن پایان بنیادی پیدا کرده نتوانست و در تصمیمی شتاب‌زده، گروه تروریستی طالب را چنان در صدر کشاند که حالا به خواست‌های خودش نیز تمکین نمی‌کند و در برابر اعلامیه‌اش، اعلامیه منتشر کرده و موازی با رفتار امریکا کردارهای خود را تنظیم می‌کند.

جنگ افغانستان از سال‌های دور سوژه‌ی کار نویسندگان، عکاسان و مستندسازان بود. این کار اما در ۲۰ سال پسین‌ شتاب بیشتر گرفته و کتاب‌های بی‌شماری، به شمول سفرنامه، پژوهش، رمان، شعر و عکس از این کشور در سطح جهان منتشر شده است. سینمای جهان و منطقه نیز بی‌خبر از افغانستان نمانده و سوژه‌هایی از این کشور، فیلم‌های هالیوود و بالیوود را آماج قرار داده است. سینمای ایران به عنوان یکی از صنعت‌های مهم‌ هنری در منطقه‌، پیوسته داستان افغانستان را شامل فیلم‌ها و سریال‌های خود کرده است؛ هر چند شماری از این کارها با نگاه تبعیض‌آمیز هم‌راه بوده که با انتقادهای زیادی مواجه شده است.

در این میان، فیلم گلچهره، تاریخ افغانستان را از پایان حکومت داکتر نجیب‌الله تا پایان رژیم طالبان به درستی روایت می‌کند. این فیلم توسط وحید موساییان نوشته و کارگردانی شده است. فیلم گلچهره در جشن‌واره‌های فراوانی -هم در داخل و بیرون از ایران- به نمایش رفته و برای کارگردان و بازی‌گران آن جوایز بی‌شماری را فراهم کرده است.

اشرف‌خان پس از سقوط نظام کمونیستی-داکتر نجیب‌الله- در افغانستان، مصمم می‌شود تا سینمایی که از پدر به ارث برده را دوباره فعال کند. او به این باور است که مردم به دل‌گرمی ضرورت دارند و این دل‌گرمی را هنر و به ‌ویژه سینما می‌تواند فراهم کند.

حوادث اما چنان خون‌بار و توام با افراطیت و بنیادگرایی می‌شود که نمی‌گذارد اشرف‌خان از طریق هنر به مردم لب‌خند و دل‌گرمی هدیه کند؛ به جای هنر و  سینما، جنگ، آوار‌گی، معلولیت و فقر هم‌خانه‌ی مردمان افغانستان می‌شود.

این فیلم در گونه‌ی خانواد‌گی-اجتماعی ساخته شده و مسعود رایگان، لادن مستوفی، هدایت هاشمی، فاطمه اسلامی، افشین هاشمی و حسین محب اهری، بازی‌گران آن استند.

وقتی اشرف‌خان تصمیم ساختن سینما را علنی می‌کند و برای فعال‌شدنش دست و آستین بالا می‌زند، نیروهای بنیادگرای مجاهدان که بعداً به صفوف طالبان می‌پیوندند، مانع می‌شوند و سینما را خانه‌ی فساد می‌شمرند.

در این میانه، عبدالقادر -حسین محب اهری- که یکی از رهبران متعصب طالبان است، نزد اشرف‌خان آمده و به او اعلام می‌کند که هرگز اجازه نمی‌دهد، او با راهانداختن سینما، «فساد» را در میان جوانان جامعه تبلیغ کند؛ اما اشرف‌خان از این‌گونه حرف‌ها هیچ هراسی به دل راه نمی‌دهد و با مدد و هم‌راهی سالار و داکتر «لادن مستوفی»، تصمیم می‌گیرد تا آپارات قدیمی سینما را فعال کند. سالار نشانی یکی از دوستانش به ‌نام گودرز -هدایت هاشمی- که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشهد کار می‌کند و متخصص ساختن انواع آپارات سینما است را، به اشرف‌خان می‌دهد و اشرف‌خان برای یافتن گودرز راهی مشهد می‌شود. او در مشهد گودرز را راضی می‌کند که برای فعال‌سازی آپارات کهنه‌ی سینمایش به کابل برود و بعد از توافق گودرز، آن دو راهی کابل می‌شوند.

گودرز بلافاصله پس از رسیدن به کابل، مشغول فعال‌کردن آپارت قدیمی سینما می‌شود و اشرف‌خان و سالار نیز به سایر امور سینما رسیدگی می‌کنند. سرانجام بعد از فعال‌شدن آپارات، روز گشایش سینما فرا می‌رسد و با حضور وزیر فرهنگ حکومت مجاهدان و برخی از مردم، فیلم بایسکل‌ران از ساخته‌های محسن مخمل‌باف در سینمای «گلچهره» به نمایش در می‌آید. گودرز و داکتر رخساره از آپارات‌خانه مشغول تماشای فیلم استند که ناگهان بمبی منفجر شده و سینما ویران و طالبان داخل شهر می‌شوند. اشرف‌خان از این واقعه شوکه شده و هم‌چنان مات‌ومبهوت در سالن سینما نشسته است.

گودرز و داکتر رخساره، اشرف‌خان را به منزل سالار می‌برند و همگی در آن‌جا مخفی می‌شوند. شورشیان طالبان اعلام کرده‌ اند که هر سه‌ی آن‌ها را به سختی مجازات خواهند کرد.

عبدالقادر، قمندان طالبان، سراغ سالار که از اقوامش است، رفته و به او می‌گوید که باید همه‌ی فیلم‌های «افغان‌فیلم»، تنها نهاد دولتی تولید فیلم در کشور را به او تحویل دهد؛ تا او آن‌ها را بسوزاند. سالار این حرف را با بقیه در میان می‌گذارد و به کمک داکتر رخساره و گودرز، بسیاری از فیلم‌ها را در اتاقکی امن مخفی می‌کنند. این بخش، اقتباسی از فداکاری کارمندان افغان‌فیلم است که همه‌ی آرشیف تصویری کشور را از چشم طالبان مخفی کردند و تنها فیلم‌های خارجی و تکراری را در اختیار آن‌ها قرار دادند تا آتش بزنند.

بعد از سوزاندن فیلم‌ها، اشرف‌خان برای رهایی گودرز به خانه‌ی فرهنگ و هنر ایران در کابل مراجعه می‌کند که طالبان او را شناسایی کرده و با خود می‌برند. داکتر رخساره و سالار نیز گواه دست‌گیری اشرف‌خان استند. داکتر رخساره با دیدن صحنه‌ی دست‌گیری اشرف‌خان تاب خود را از دست داده و به سمت طالبان می‌رود و با دادوفریاد، می‌کوشد اشرف‌خان را از چنگ آن‌ها نجات دهد که او را نیز دست‌گیر می‌کنند.

عبدالقادر، اشرف‌خان را در سینمایش به جرم فساد و فحشا گلوله‌باران کرده و داکتر رخساره را به اجبار به عقد خود درآورده و او را به جمع همسرانش اضافه می‌کند. از طرفی، گودرز هم که چاره‌‌ای ندارد، به اجبار در خانه‌ی سالار زنده‌گی می‌کند. چند ماه بعد فرزند داکتر رخساره متولد می‌شود و او را «گلچهره» می‌نامد.

با سقوط رژیم طالبان، داکتر رخساره از خانه‌ی عبدالقادر فرار می‌کند و با سالار و گودرز یک‌جا شده و برای راه‌انداری سینما تفاهم می‌کنند و شادمان اند که آرشیف افغان‌فیلم دست‌نخورده باقی مانده است.

فیلم گلچهره با دقت و جزییات این برهه‌‌ای از تاریخ افغانستان را به تصویر کشیده و نشان داده است که چه کسانی برای ویرانی کشور تلاش کردند و چه کسانی چشم و امید مردم باقی مانده و تنها تکیه‌گاه برای نجات کشور از دام بنیادگرایی و رژیم سیاه طالبانی شدند.