هزاره‌ها، مردمانی که «مهدورالدم» اند

صبح کابل
هزاره‌ها، مردمانی که «مهدورالدم» اند

نویسنده: علی‌سینا عاصی

در این مطلب تلاش می‌کنم، بدون توهین به کسی، با رعایت ادب، واقعیت‌های عینی و موجود در جامعه‌ را زیر ذره‌بین ببرم؛ واقعیت‌هایی که ممکن است بنا بر مصلحت‌، آن‌ها را نگوییم! هزاره‌ها مردمی استند که در طول تاریخ این سرزمین، مورد ظلم و تعدی بوده اند؛ تلاش شده است، آن‌ها همیشه در حاشیه بوده و به حقوق اساسی شان نرسند؛ آن‌ها برای نظام‌های متعدد در تاریخ این سرزمین، مهدورالدم بوده اند. در توضیح مهدور باید گفت که از واژه‌ی هدر و به معنای باطل بودن است و مهدورالدم؛ یعنی کسی که خونش هدر است و قانون از خون او حمایت نمی‌کند؛ کشتن او، قصاص و دیه‌ای نخواهد داشت!

امروز هزاره‌ها نزد گروه‌های تروریستی، مهدورالدم مطلق اند که قتل آن‌ها بر شخصِ مکلف، واجب است! اگر نگاه گروه‌های تروریستی و حامیان فکری و فیزیکی آن‌ها –ستون پنجم حکومت- نسبت به این مردم «مهدورالدم» بودن مطلق است، برای افراد زیادی، خون آن‌ها هدر است؛ چون وقتی از آن‌ها حمایت نمی‌شود و به بهانه‌های گوناگون کشته می‌شوند، همین معنا را دارد! خواه طرف قضیه تروریست باشد یا دیگران!

هزاره‌ها در طول این نزدیک به بیست سال، سعی کردند به جای خشونت، رفتار مدنی و انسانی داشته باشند، درس بخوانند و در آبادانی کشور سهیم باشند؛ آن‌ها با وجودی که با تبعیض و فشار بی‌رحمانه‌ای روبه‌رو بودند، به دلیل تقویت روحیه‌ی جمعی و ملی، تلاش کردند و خم به ابرو نیاورند. با دانستن این که سرنوشت تمام مردم و کشور یک‌سان و زخم همه یکی است.

در نابسامانی و به خصوص جنگ‌ سال‌های اخیر، تمام مردم افغانستان آسیب دیدند، مردمان جنوب، شمال، شرق و غرب کشور؛ اما غم و مصیبت هزاره‌ها، چیز دیگری است؛ به عنوان مثال، دو روز پیش هم‌زمان در کابل، ننگرهار و لغمان خون انسان، زمین را سرخ کرد؛ انسان‌ها به زمین افتادند، خانواده‌ها به سوگ نشستند و خون تمام آدم‌ها سرخ بود؛ اما واقعیت آن است که تفاوت زیادی است بین شلیک به یک مادر حامله، نوزاد تازه به دنیا آمده، تا بمب‌گذاری در مراسم تشییع جنازه‌ی یک فرمانده‌ی جنگ و یا سربازانی که لباس نظامی، کفن شان است. گفتم همه‌ی این مرگ‌ها دردآور است؛ ولی حمله‌ بر زایش‌گاه، زنان و نوزادان، فقط در قالب نسل‌کُشی و مهدورالدم بودن مطلق می‌گنجد.

پیش از آن نیز این مردم، در تمام مکان‌ها؛ مثل مسجد، مکتب، تجمع، آموزش‌گاه، سالن عروسی، سرک، دفترها –مثل ثبت و احوال نفوس- و… قتل عام شده بودند که نشان از حمله‌های هدف‌مند، سیستماتیک و به قصد محو و نسل‌کُشی دارد؛ حمله‌های هدف‌مندی که پیام‌های بسیار واضح و روشن دارد. وقتی تروریست به مرکز آموزشی حمله می‌کند و نوجوانانی را می‌کشد که پای درس و تعلیم نشسته است، یا به نوزاد تازه به دنیا آمده و مادرش شلیک می‌کند، هدفش ایجاد ترس، رعب و وحشت نیست که می‌خواهد نابودی یک جامعه و مردم خاص را اعلام کند! وضعیتی که هر کسی به هر مقدار تلاش کند، چنین جنایت‌ها را در راستای جنایت‌های دیگر این سرزمین تعریف کند و در آن ردیف قرار دهد، ممکن نیست!

این مرگ‌ها و حمله‌ها را نمی‌توان در ادامه‌ی جنگ و شقاوت تروریزم دانست که معنایش دقیقا حذف است؛ مردمی که مهدورالدم مطلق اند و باید کشته شوند. فرقی ندارد که آن فرد، نوزاد، زن، مادر، نوجوان یا پیر است! کشتن نوزاد و مادر حامله؛ یعنی به دنیا آمدن و بودن شما، جرم و دلیل قتل و کشتار تان است.

چنان‌چه ذکر شد، هزاره‌ها در دوره‌ی جدید دموکراسی، تلاش کردند اسلحه‌ی خود را به زمین گذاشته و با رجوع به تعلیم و تربیه، هم عقبه‌ی سخت خود را از دست بدهند و هم رفتار انسانی و مدنی پیشه کنند که امروز ثابت شده است، اشتباه بزرگی مرتکب شده اند. در این که هزاره‌ها به این وضعیت اسف‌بار و فوق‌العاده بد دچار شدند که در طول تاریخ –به غیر از دوران عبدالرحمان- چنین درمانده و بی‌چاره نبوده اند، جدا از اشتباه محاسباتی و تاکتیکی خود شان، سیاست‌مداران و زمام‌داران کشور نیز مقصر اند. هزاره‌ها اشتباه کردند؛ چون فریب رهبران خود را خوردند؛ فریب افرادی که با تأسف، در سیاست و مدیریت اوضاع کاملا شکست خوردند و امروز هیچ نقش مؤثر و تأثیرگذاری در حکومت و سرنوشت کشور ندارند. حکومت اشتباه کرد که نتوانست این مردم را از خود دانسته و عادلانه از آن‌ها حمایت کند؛ دلیلش هم آن بود که در بدنه‌ی حکومت، افراد قوم‌گرا و کسانی جای گرفته بودند که به دلیل هم‌ذات‌پنداری‌ با تروریزم، به ستون پنجم مشهور شدند. آن‌ها اگر خود شان مستقیم در سازمان‌دهی و حملات خون‌بار تروریستی بر هزاره‌ها دست نداشتند، حداقل چشم خود را بر بسیار مسائل بستند یا به قول وطنی «تیر خوده آوردند.»

هزاره‌ها که حامی داخل و بیرون قومی‌ای قابل اتکاء نداشتند، مثل گوشت قربانی در برابر تیغ تروریزم قرار گرفتند و آن‌ها هر کاری که خواستند، انجام دادند. قساوت‌ها و ظلمی که در هیچ کجای این سرزمین دیده نشده بود.

به جز این‌، خود هزاره‌ها نیز در به وجود آمدن این وضع مقصر اند. همان‌گونه که گفته شد، آن‌ها با خوش‌خیالی و عدم دوراندیشی، گفتند که ما در آینده با مدرک دوکتورای خود، عادلانه با دیگران رقابت می‌کنیم؛ در حالی که ناف این سرزمین را با جنگ بریده اند. جوانان هزاره در طول این سال‌ها، علاقه‌مندی کم‌تری نشان دادند تا وارد مجراهای حکومتی، نظامی و امنیتی شوند. درس خواندند؛ اما دنبال معاش موقت انجویی بودند تا به گمان خود به زندگی سروسامان بدهند؛ در حالی که دیگران از پروژه و رانت‌خواری، در اروپا و امریکا تجارت راه انداختند و آسمان کابل را ساختمان‌های شان پر کرد. امروز هزاره‌ها یک نیروی کارآزموده و جدی امنیتی ندارند. روزگاری جناب «امرالله صالح» معاون اول ریاست‌جمهوری، گفته بود که اگر هزاره‌ها بخواهند، او می‌تواند جوانان آن‌ها را آموزش دهد تا خود به صورت مستقل، بتوانند امنیت و آرامش خود را حفظ کنند. طرحی که به گفته‌ی جناب صالح، فقط مناسب جوانان هزاره بود که از هر نوع خاص و از هر جهت، در معرض خطر و تهدید قرار دارند! افرادی که هم زجر تاریخی دیده باشند و هم آینده‌ی شان کاملا تاریک باشد! مسأله‌ای که برای جوانان مثلا تاجیک صدق نمی‌کند و برای همین است که او، روزی در جواب عده‌ای از جوانان گفته بود که هزاره‌ها و تاجیک‌ها هم‌سرنوشت نه که هم‌درد اند!

هزاره‌ها امروز نه پشتوانه‌ی سیاسی قوی و محکمی دارند و نه عقبه‌ی نظامی، استخباراتی و اقتصادی قابل اتکا؛ جامعه‌ای با جوانان بی‌کار و مدرک‌به‌دست که نه راه به اداره‌های حکومتی دارند و نه راه و رسم زندگی در مصیبت‌کده‌ی مثل افغانستان را بلد اند؛ چون به جای تفنگ، قلم به دست داشتند. روزی، یکی از دوستان می‌گفت، یک رفیق امریکایی‌ام که تازه از افغانستان به امریکا برگشته بود، از او پرسیدم مدتی که در افغانستان بوده، چه دیده است؟ او گفت، پشتون‌ها در جنگ، سیاست‌ورزی و زراندوزی اند، تمرکز تاجیک‌ها روی پروژه و تجارت است، اوزبیک‌ها را نمی‌دانم چه کار می‌کنند و هزاره‌ها درس می‌خوانند! راهبرد و سیاستی که گذر زمان ثابت کرد، کاملا اشتباه بوده است.

بسیاری فکر می‌کنند که مشکل هزاره‌ها مذهب شان است؛ در حالی که این تمام ماجرا نیست و اگر از همین فردا تمام هزاره‌ها سنی شوند، بازهم این درگیری‌ها ادامه خواهد داشت. شهید مزاری می‌گفت تمام تضادهای دنیا از دو وضعیت خارج نیست: یا نژادی است و یا مذهبی؛ در افغانستان شعارها مذهبی است؛ اما نزاع‌ها همیشه نژادی بوده است. پس از حمله‌ی وحشت‌ناک بر شفاخانه‌ی صدبستر برچی، هر کسی به فراخور توانش در این باره واکنش نشان داد؛ محمداشرف غنی، عبدالله عبدالله، محمد محقق، کریم خلیلی، حمدالله محب، نادر نادری، مرتضوی و… همه آن را طبق معمول و مثل تمام سال‌های گذشته محکوم کردند. اتحادیه‌ی اروپا، امریکا و… نیز همین راه را رفتند؛ مسیری که تا امروز به هیچ دردی دوا نبوده است؛ نه راه تروریست‌ها را سد کرده و نه غم مردم را کم کرده است.

طالبان اما در بیاینه‌ای اعلام کردند که حوادث برچی و ننگرهار، کار داعش در هم‌دستی با سرویس امنیتی اداره‌ی کابل است تا روند صلح تخریب و حکومت فعلی ادامه یابد. با وجودی که بیاینه‌ی یک گروه مثل طالبان نمی‌تواند سند باشد؛ اما باید دید که هر روی‌داد، جدا از تداعی- معانی‌اش، سود آن بیش‌تر برای چه کسی است؟ تمام مقام‌های حکومتی به صورت غیر مستقیم یا مستقیم طالبان را مسؤول این حمله دانسته و گفتند حتا اگر این گروه آن را نپذیرد و به نام داعش ثبت شود، باز هم آن‌ها مقصر اند؛ چون زمینه را برای رشد و فعالیت چنین گروه‌هایی فراهم کرده اند. یک فرار رو به جلو و دور شدن از مسؤولیت. اگر طالبان به عنوان یک گروه، زمینه‌ساز فعالیت‌ گروه‌های تروریستی اند؛ چرا جامعه‌ی جهانی و حکومت منتخب چنین اجازه‌ای را می‌دهد؟ باید از خود پرسید که سود حمله‌ی دیروز متوجه چه کسی است؟ داعش، طالبان و یا حکومت افغانستان.

آیا کسی می‌داند که داعش در کجاست؟ چرا نیست؛ اما هست. شکست خورده است؛ ولی هم‌چنان عملیات می‌کند! کسی از مسؤولان می‌تواند پاسخ دهد که داعش دقیقا در کجا موقعیت دارد؟ گروهی که خود رییس‌جمهور گلیم فاتحه‌اش را پهن کرد، چرا نمرده است؟

هزاره‌ها در ادامه‌ی بی‌چارگی، بدبختی، بی‌پناهی و درماندگی شان، مشکل دیگری هم دارند و آن، این است که حافظه‌ی خوبی ندارند. هوشیار نیستند و از یک سوراخ صدبار گزیده می‌شوند. پس از هر حمله، برای چند روز، در فضای مجازی و جمع‌ خصوصی، آه و ناله می‌کنند و دوباره مثل هزاران مصیبت تاریخی دیگر، آن را نیز فراموش می‌کنند. در روز مصیبت، ده‌ها طرح و برنامه ریخته می‌شود؛ اما هیچ کدام پی‌گیری نشده و فراموش می‌شود. از دیروز تا حالا افراد بسیاری که صاحب فکر و اندیشه اند، طرح‌هایی را ارائه می‌کنند که یا به درد نمی‌خورد و یا بسیار زمان‌بر و نیازمند تلاش تمام‌کشوری است؛ در حالی که در این سرزمین، اراده‌ای برای تغییر نیست. برخی مشکل اصلی را در کتاب‌های فقهی و حدیث دانسته اند که باید اصلاح شود؛ در حالی که ریشه‌ی دلیل اصلی بسیاری از تضادهای امروزی و نسل‌کُشی عقیدتی، سیاسی و اقتصادی در افغانستان، ریشه در رقابت کشورهای بزرگ اسلامی و مدعی رهبری جهان اسلام دارد؛ کشورهایی که دور از مرزهای خود توسط مردمان کشورهایی مثل افغانستان با یک‌دیگر می‌جنگند. این کشورها مثل عربستان یا ایران، هرگز از مواضع خود کوتاه نیامده و حاضر نمی‌شوند به خاطر کشته نشدن مردم افغانستان، از رقابت دست برداشته و به دنبال ترویج ایدیولوژی و عمق استراتژیک خود نباشند.

قرن‌ها و مدت زیادی این کشورها برای تقدس کشتن و دریدن، ایدیولوژی ساخته‌ اند؛ چگونه بیایند و بگویند، درست است یک‌دیگر را نکشید، بس است!

ملاها و علمایی که هم دل شان می‌سوزد و عمیقا می‌دانند که این کشتارها درست نیست، به دلیل ترس از قطع شدن مواجب و یا کشته شدن، هیچ وقت در برابر آن موضع نمی‌گیرند؛ گو آن که بسیاری شان باور به چنین کشتار و وحشت‌آفرینی دارند. برای این، انتظار این که مولوی انصاری بیاید و بگوید، هزاره‌ها را نکشید، انتظار بسیار خام و ناپخته‌ای است. در کشوری که سال‌های زیادی است با همین ترفند و از همین مسیر «مهدورالدم» بودن افراد، به راحتی انسان‌ها و مخالفان کشته شده اند؛ چگونه در مدت زمان کوتاه، می‌توان انتظار داشت که این فکر از ریشه کنده شود. سکوت تکایا و منابر در محکومیت انتحار، انفجار و کشتن انسان‌های بی‌گناه، ریشه در ترس خالص ندارد؛ چون بسیار آن‌ها حتا در امنیت کامل نیز حاضر نخواهند شد تا آن را محکوم کرده و مطرود بدانند. اگر چنین شود، به دلیل سال‌ها فتوا و کشتار، همه چیز و گذشته‌ی شان زیر سؤال خواهد رفت و چه بسا، از نظر اقتصادی نیز ضرر کنند.

در این مسأله البته سیاست‌مداران مُزَوِر و دروغ‌گو نیز نقش داشتند که در طول این بیست سال، برای جلب نظر جامعه‌ی روحانیت، به آن‌ها جواز فعالیت‌های آزادانه را دادند و هرگز در برابر مراکز نفرت‌پراکنی و این که دانشگاه کابل به داعش‌گاه بدل شود، موضع قاطع و محکم نگرفتند.

سیاست‌مدارانی که چه بسا از این کشتارها سود هم می‌برند و برای آن که حمایت قومی و ایدیولوژی کشتار و تبار خود را داشته باشند، تلاش می‌کنند از کنار چنین حوادثی بگذرند.

روزگاری من به چشم سر دیده بودم که کرزی از نظر پشتون‌های –حتا کندهار- یک خائن بود؛ دلیلش هم آن بود که او اجازه داده است، اقلیت‌ها در آرامش نسبی باشند و در حکومت، وزیر و وکیل شوند. اتهامی که تا اندازه‌ی زیادی متوجه محمداشرف غنی نیست؛ چون او به خوبی توانسته است، آن را از روی دوش خود بردارد. در دوران حکومت غنی، همه‌ی سران اقلیت‌ها خصی و بی‌کاره شدند، مردم هزاره به خاک و خون کشیده شد و دیگران هم به اندازه‌ی گذشته، مدعی تاج و تخت نیستند؛ حتا عبدالله که قرار است سوگند وفاداری‌اش را با مدیریت صلح عوض کند.

در این روزها که برخی رسانه‌ها تا چندی پیش بیرق‌های داعش و فاطمیون را کنار یک‌دیگر گذاشته و تبلیغ می‌کردند تا زمینه برای جنگ‌های خطرناک و خانمان‌سوز آینده فراهم شود و دونالد ترامپ هم در حال مشوره برای خارج کردن نیروهایش از افغانستان است، آینده واقعا خطرناک و سیاه به نظر می‌رسد؛ آینده‌ای که مشخص نیست در آن چقدر آتش بسوزد!

حرف آخر این است؛ از آن‌جا که اقلیت‌‌‌ها به دلیل اختلاف‌ها، سودجویی‌های سران و زاویه‌ای که با یک‌دیگر دارند، هیچ وقت متحد نخواهند شد، رهبران‌ شان نیز از خواب خرگوشی بیدار نمی‌شوند. تنها یک راه می‌ماند و آن تشکیل «دفاع خودی» و گرفتن امنیت داخلی خود شان است. کسانی که در بیرون از افغانستان استند و با زبان‌های بین‌المللی آشنایی دارند، بهترین کار این است که صدای خود را به گوش دنیا برسانند. درست شبیه آن چه در پارلمان کانادا برای دادخواهی و مظلومیت مردم هزاره اتفاق افتاد. باید رسانه‌های غربی را متوجه اوج فاجعه و نسل‌کشی افغانستان به خصوص در قبال هزاره‌ها کرد؛ چون برای آن‌ها کشته شدن زنان و نوزادان هزاره مهم نیست، چنان‌چه دزدیده شدن دختران در نیجریه توسط «بوکو حرام» برای ما مهم نبود!

مردم باید بدانند که حمله‌هایی با نام داعش و طالب، یک روپوش برای اهداف بزرگ‌تر است و تا دیر نشده، باید توان دفاع از خود را پیدا کنند. این ممکن است در نظر زمام‌داران و بسیاری یک طرح بد و شرورانه باشد؛ اما وقتی سال‌ها گرفتن دامن حکومت و تضرع برای کمک نتیجه نمی‌دهد، چاره‌ای جز این نیست. حکومتی که حتا قدرت و توان اعتراض را از مردم گرفته است!