کتاب‌خوانی و شاعران مقدس

صبور بیات
کتاب‌خوانی و شاعران مقدس

هرچند نشانه‌های کتاب‌خوانی را می‌توان از ریاضت دریافت؛ ولی نیاز به وضاحت دارد. همین‌که می‌‌پرسند؛ «روز یک کتاب می‌خوانید؟!» اگر پاسخ به روزی یک کتاب خواندن مثبت باشد، دروغ محض است. چنین عملی اگر هم واقعیت داشته باشد، خوب نیست؛ آدم را وابسته می‌کند. دلبستگی و وابستگی، حتا با کتاب صواب نیست. خیلی زیاد خوانده ‌ام و بسیاری از آن‌ها را بدون فکر خوانده ‌ام. مثل آدم‌هایی که دوست دارند تلویزیون تماشا کنند، دوست دارم کتاب بخوانم و يک رقم هم با خواندن کتاب نشئه می‌شوم که وقت افسردگی، کتابی بر می‌دارم و حالم بهتر می‌شود.

به قول امیلی دبکینسون: «شکوفه‌ها و کتاب‌ها ، اين دو چاره‌ی اندوه» گاهی خواندن، بازی و سرگرمی می‌شود. خواندن و نوشتن، سرگرمی من است، مشغولیت من است، تسلی‌بخش من است، خودکشی کوچک من است؛ اگر نتوانم دنيا را تحمل کنم، روی کتابی چنبر می‌زنم. مثل سفينه‌‌ی کوچکی است که مرا از همه چيز دور می‌کند. با طولانی‌نویسی و جنگ‌اندازی کلمات ارضا می‌شوم. فیلم‌های تخیلی، برایم در آسمان خانه ساخته‌ است. در جامعه‌ای که دو درصدش کتاب نمی‌خواند و همچنین از جاهلیت بدوی فاصله‌ای ندارد، نوشتن و متن، تنها و غریب است و ادبیات مجهول است.

روزگاری در کتاب و یا هم نوشته‌ای که پس از مرگم منتشر می‌شود، به این داستان غم‌انگیز تاریخ اشاره خواهم کرد؛ از سرگذشتی، خواهم گفت که نبشته‌هایم غریب‌تر و بیگانه‌تر از هر چیز دیگر بوده‌ است. تا این‌جا، خواندن و نوشتن بود؛ اما وقتی که به شاعران می‌رسم، می‌بینم که شاعران در افغانستان همانند خبرنگاران، فکر می‌کنند از دیگران چند سر و گردن بلندتر اند.

ما در دنیایی از پارادوکس‌ها زندگی می‌کنیم؛ عجیب‌ترین پارادوکس رفتاری و روی‌کردهای عملی، شخصیت‌سازی‌های عجیب و غریبی است که تقدس و برتری‌طلبی را به میان می‌آورد. من شاعران خوش‌نام و با کارنامه‌ی درخشان بسیاری را  می‌شناسم. اشعار شان را از بر می‌کنم و حرمت شان را نگه می‌دارم؛ برای منی که شعر می‌خوانم، شاعر یعنی نقاش چیره‌دست و کارکشته‌ای که تمام خوبی‌ها و زشتی‌های گوناگونِ جامعه را مجسم و به عالی‌ترین و قشنگ‌ترین زبان بیان می‌کند.

برای منِ مخاطب و خواننده، اشعار کسی قابل قبول است که نگاه مخاطب را در خودش دخیل بداند؛ نه آنانی که اهل مطالعه و کتاب‌خوانی نیستند؛ اما ادعای بسیار دارند. مخاطبان امروز شاعران افغانستانی، از نسل جدید، شاعر واقع‌بین می‌طلبند و توقع می‌برند شاعر در باره‌ی چيزي كه می‌سراید بصيرت كامل داشته باشد و آگاهی و شعور و بیداری بیشتر از منِ خواننده داشته باشد و یا هم در حدِ ما باشد؛ نه این ‌که از روي اتكا به عادت و سنت و مسموعات و اغراض شخصی اقدام كند.

حال در جامعه‌ی افغانستانی این شاعر و شاعربازی و شاعرسازی، چتر تقدس شده‌ است. برای مخاطبِ شعر امروز، کسی که نتواند درست بنویسد و نفهمد که دارد نادرست «غلط» می‌نویسد و جملاتی که در فیس‌بوک بروز می‌دهد، کلی مشکلات نوشتاری دارد، قابل قبول نیست؛ چه رسد به ارج‌گذاری بر چتر برتری‌طلبی و تقدس ساخته‌ و ‌بافته‌ی خودش.

 این را هرکسی می‌داند که شاعر واقع‌بين، همواره در جستجوي علل وقايع بر می‌آید؛ پس از حصول اطمينان كامل، قلم به‌ دست می‌گیرد و به حكم وجدان عمل می‌کند؛ اما با این حال، شاعرانی را می‌توان دریافت که به خاطر كسب مال، حب جاه، و پاره‌ای از مقاصد، دست به هر کاری و نوشته‌ای می‌زنند.  آنان به نداي وجدان و ایمان گوش فرا نمی‌دهند با بيدادگري نمی‌ستیزند، با مفاسد و تيرگي‌ها شديدا خصومت نمی‌ورزند و از كارها و گفتار راست می‌هراسند. این ‌که می‌گویند مقام شاعران و نويسندگان بلند است، نه از آن جهت است كه آن‌ها الفاظ و عباراتي را به صورت نوشته‌ها و اشعار در می‌آورند؛ بلكه از لحاظ تفوق فكري و برتري فهم و قوه‌ی عاقله است.

باورها بر این است که آن‌ها سال‌ها رنج برده و از خوب و بد جامعه اطلاع حاصل كرده اند؛ با همه كس محشور شده و از افكار و آرزوي عموم طبقات آگاهند؛ از اين رو، سخنان آنان بر جان و دل می‌نشیند و همه، چون غذاي مطبوعي، ترانه‌های آن‌ها را نوش جان می‌کنند.

شماری که فريب و ريا پیشه کرده ‌اند، نه خود شان به جایی می‌رسند و نه هم راه رستگاري ديگران را تابناك می‌سازند. کسانی را می‌شناسم که شهرت و ثروت را غايت مراد خود می‌دانند. با استفاده از چتر برتری‌طلبی و تقدس شاعرانگی، محدود و بي حركت اند. برای من، شاعر ویژگی‌های خاص خودش را در عصری که زندگی می‌کنیم دارد و توجهم نیز به مثابه‌ی معرفت و شناختی که دارم است؛ اما آنانی که در حوزه‌ی ادبیات کار می‌کنند، فکری به حال دیگران که همواره از جانب عده‌ای به نام شاعر آسیب‌پذیر اند، بکنند و دامن این تقدس‌گرایی را در عصر و نسلی که زندگی می‌کنند و روبه‌رو استیم برچینند.