نگه‌داری رابطه‌ها شبیه نگه‌داری از پوقانه است

صبور بیات
نگه‌داری رابطه‌ها شبیه نگه‌داری از پوقانه است

خیلی از وسائل بازی را که در کودکی با آن بازی می‌کنیم در بزرگی برای‌مان پیامِ خاص می‌توانند داشته ‌باشند. یا این‌ که حکمتی در کارهای کودکی مان نهفته است، وقتی کلان می‌شویم به خاطرات کودکی بر می‌گردیم به پیام بازی‌ها و موارد فراوان دوران کودکی دست پیدا می‌کنیم. در کودکی پوقانه می‌گفتیم حال او پوقانه را بادبادک می‌گویند. من اما دوست دارم به نام کودکی صدایش کنم. پوقانه به ما دوست‌داشتن را یاد می‌دهد؛ اما نگه‌داشتن و حفظ رابطه‌ها را دیرتر یاد می‌گیریم یا شاید هیچ یاد نگیریم. من در کودکی عاشق پوقانه بودم؛ تازه فهمیدم دوست داشتن پوفانه شبیه رابطه‌ها است. اصطلاح سیاست‌مداران پوقانه‌ای هرچند گاهی در مجالس سیاسی هم یاد می‌شود. حال بگذریم از کنایه‌ی رهبران پوقانه‌ای و سیاست و پوقانه.

یادم نرود گفتم در کودکی عاشق پوقانه بودم. امکان نداشت با پدر و مادرم به بازار بروم و برای پوقانه پا زمین نکوبم. اولین پوقانه‌ای که داشتم را همان روز اول در دست‌هایم گرفتم و محکم بغلش کردم؛ ولی ترکید. فهمیدم همان اول نباید خیلی دوست داشتنم را نشان بدهم. نباید خیلی محکم بغلش کنم؛ طاقتش را ندارد می‌ترکد! پوقانه‌ی بعدی را بیش از حد بزرگش کردم. ظرفیتش را نداشت؛ آن هم ترکید. فهمیدم نباید چیزی را که دوست دارم بیش از حد بزرگش کنم. رفتم پوقانه‌ی بعدی را که خریدم حواسم بود؛ نه دوست داشتنم را زیاد نشان دادم نه بیش از حد بزرگش کردم ولی آن هم برای من نماند بردمش پیش دوستانم و در یک چشم بر هم زدن صاحبش شدند؛ پوقانه‌ی دیگر را خیلی اتفاقی از دست دادم. وسط روزهای خوب‌مان وقتی همه چیز خوب پیش می‌رفت، افتاد روی بخاری و تمام شد.

سوخت در گرفت و نگاهش کردم و افسوس خوردم. چند ماه بعد بازار قریه‌ی همان محله‌ی خودمان؛ یک پوقانه دیگر خریدم. همان‌جا به آن نگاه کردم و گفتم تو آخرین پوقانه‌ای استی که دوست دارم. رفتم خانه و آن را در کناراب دور از روی تان «دست شوی‌های که کمد ندارد» گذاشتم. نه بغلش کردم، نه زیاد بزرگش کردم و نه به کسی نشانش دادم. این‌طور دیگر هیچ خطری تهدیدش نمی‌کرد. خیلی از ما جوانان مثلِ همین پوقانه‌ی مانده در کنارابیم؛ به خاطر این‌ که مدرن‌تر بیاید پوقانه‌های افتاده در کمدیم. دوست‌‎داشتن آهستگی و پنهانی، دوست‌داشتن از راه دور، یک دوست‌داشتن بدون روزهای خوب و شاد. هرچند وقت یک‌بار می‌رفتم سراغش تا مطمئن شوم هنوز هست. یک روز وقتی رفتم سراغش دیدم که خیلی کوچک شده‌است خیلی پیر شده ‌است. همان‌جا بود که فهمیدم دوست‌داشتن را باید یاد گرفت. فهمیدم به دست آوردن کسی که دوست داری تازه اول ماجراست. دوست‌داشتن نگه‌داری می‌خواهد. من پوقانه‌های زیادی داشتم؛ ولی دوست‌داشتن را هیچ‌وقت یاد نگرفتم. رابطه‌های مان مثلِ قصه‌ی پوقانه و شبیه داستان‌های مشابه است.