نقش نیروی انسانی در حل چالش‌های افغانستان

صبح کابل
نقش نیروی انسانی در حل چالش‌های افغانستان

نویسنده: منصور سیار

اگر گامی برای یافتن راه‌حل چالش‌ها برداشته می‌شود، در نخست نیاز است تا نفس چالش شناسایی و ارزیابی شود؛ بعد می‌شود روی راه حل مؤثر آن فکر و تلاش کرد.
شاید در هر نشست و محفل فرهنگی، خودمانی و سیاسی‌ای که برای حل چالش‌های افغانستان راه‌اندازی می‌شود، فقر را همچون چالش اساسی برجسته می‌کنند. برخی‌ها فکر می‌کنند، مردم افغانستان چون فقیر استند، درگیر جرم و کوتاهی شده و به چالش‌های کشور شان رسیدگی نمی‌توانند؟ که اگر از بُعد تجربی به این موضوع نگاه کنیم، جواب ما نه خواهد بود!
چون همواره، شاهد مداخله‌ی افراد پول‌دار و زورمند در چالش‌های کلان کشور بوده ‌ایم و اگر نقش افراد فقیر و نادار را با پول‌دار‌ها در چالش‌های موجود افغانستان مقایسه کنیم، در می‌یابیم که تأثیر آن‌ها به مراتب نا چیز است.
اگر فقیری مرتکب جرم می‌شود، شاید فقط به یکی دو نفر ضرر برساند؛ در حالی‌که وقتی بازرگانی برای سود بیشتر، مال بی‌کیفیت وارد می‌کند، به تمام ملت ضربه می‌زند. یا در سطح کلان سیاسی، معامله‌ها و زدو‌بنده‌های سیاست‌گران و…
با این حال، گفته می‌توانیم فقر یک مشکل است؛ اما نمی‌توان فقر را علت اصلی وضعیت کنونی کشور دانست. اما شمار دیگر فکر می‌کنند، مشکل اصلی افغانستان، نیروهای بی‌سواد و آموزش‌نیافته است؛ بی‌سوادی همچون فقر در بعد تجربی اثبات می‌کند که مشکل اصلی افغانستان بی سوادی نیست.
چون در وضعیت کنونی، بی‌سوادها و آموزش‌نیافته‌ها، بیشترین ضربه را که وارد می‌کنند، به اطرافیان شان است و چون سواد کافی ندارند، از سوی همین افراد با سواد فریب می‌خورند! آموزش‌نیافته‌ها، مهره‌ی افراد آموزش دیده می‌شوند و آن‌ها برای دست‌یابی به منافع فردی، از بی‌سوادها استفاده‌ی ابزاری می‌کنند؛ این ‌جا است که به چالش‌های افغانستان بیشتر از هر زمانی دیگر افزوده می‌شود.
حال نیاز است که برای کاهش بی‌سوادی در افغانستان کار شود؛ اما این تنها مشکل اساسی افغانستان نیست و نمی‌شود فقط با کاهش بی‌سوادی، افغانستان را به ‌سوی توسعه و پیش‌‎رفت سوق داد. آن‌چه در حل چالش‌های افغانستان پیوسته نادیده گرفته شده، تغییر انسان است.
در شرایط موجود، تمام انسان‌ها تا بی‌نهایت از خود راضی ‌اند و دوست ندارند تغییر کنند. جالب‌تر این‌ که انتقاد، راه‌نمایی و نصیحت هم خوش‌آیند شان نیست و اگر حرف از تغییر و انتقاد باشد، واکنش تند و شاید هم حرف‌های رکیک به آدرس تان حواله کنند.
می‌توان گفت که چالش اساسی افغانستان، به فرد یا انسان بر می‌گردد؛ چون بخش زیادی از افغان‌ها هیچ‌گاه نخواسته اند تغییر کنند، راه‌نمایی کنند، راه‌نمایی شوند، انتقاد کنند، انتقاد شوند و یا همدیگرپذیر شوند.
با این وضعیت، نسبت به هر راه دیگر برای پایان چالش‌های موجود افغانستان، باید روی تغییر فرد و برجسته‌سازی نقش فردی تلاش و کار شود. اگر در آغاز، بالای تغییر انسان کار شود، تمام مشکل‌های دیگر نیز حل خواهد شد؛ اما اگر هر قدر به مشکل‌های دیگر بپردازیم، ولی انسان‌سازی نکنیم تلاش ما بی‌ثمر خواهد بود؛ چون افغانستان متشکل از جامعه‌ی چندتباری و متکی بر ارزش‌های اتنیکی است.
در همچون کشورها، تا همه‌ی افراد بر محور یک تغییر، برای توسعه کار نکنند، جز افزایش دامنه‌ی بحران، چیزی به بار نمی‌آید.
افراد از ره‌گذر کدهای اخلاقی در جامعه‌های بشری به شش بخش دسته‌بندی می‌شود.
خوب، خوب‌تر و خوب‌ترین یا بد، بدتر و بدترین
انسان خوب: به انسانی گفته می‌شود که حداقل به کسی ضرر نرساند و وقتی انسان‌های یک جامعه خوب بود، پس گفته می‌توانیم ما یک جامعه‌ی خوب داریم؛ چون جامعه متشکل از انسان‌های خوب است.
انسان خوب‌تر: انسان خوب‌تر کسی است که در کنار این ‌که به دیگران ضرر نمی‌رساند تا حد توان برای ‌شان نیکی هم می‌کند، خیر می‌رساند و اندکی به تغییر و توسعه در جامعه می‌اندیشد و برنامه هم دارد.
خوب‌ترین انسان: در این بخش‌بندی، فرد در کنار داشتن ویژگی‌های فوق، انگیزه‌ی بالا برای خدمت دارد، برنامه برای تغییر دارد، برای منافع ملی مبارزه می‌کند، سودجویی‌های فردی را کنار می‌گذارد و هدف پاک برای توسعه‌ی جامعه‌ی خود دارد.
این‌ جا است که ما خوب‌ترین اجتماع را خواهیم داشت و روز تا روز رشد خواهیم کرد. حال باید با خود محاسبه کرد، نقش فرد در حل چالش‌های افغانستان چگونه بوده است و ما چقدر یک انسان خوب برای جامعه و کشور خود بوده ایم؟