نویسنده: زهرا اکبری
داشتن انگیزه بحث جدیای است که امروز وارد بحث روانشانسی فردی یا افراد یک جامعه شده است و هر یک از ما باید تعریفی درست از داشتن انگیزه در زندگی داشته باشیم. نمیتوان انگیزه داشتن را اینگونه تعریف کرد که اشتیاق برای انجام تمام کارهایمان را داشته باشیم و حاضر نشویم نیمهکاره کارهایمان رارها کنیم. انگیزه یک مؤلفهی تک بُعدی نیست و عوامل زیادی میتواند در آن دخیل باشد؛ پس انگیزه یک مؤلفهی چند بُعدی است.
در بحث انگیزه باید بپذیریم که گاهی باید دست از کارهای پیش روی خود بکشیم. این شناخت فرصتها برای داشتن انگیزه در زندگی خیلی مهم است. نباید خود را بر سر دوراهی قرار داد و ترسی از نشدن کاری که قرار است انجام بدهیم، داشته باشیم. زمانی که ما با ترس روبهرو میشویم، باید آگاهانه رفتار کنیم و در چنین شرایطی است که انگیزه انواع مختلفی به خود میگیرد.
به طور کلی میتوان انگیزه را به دو نوع بیرونی و درونی تقسیم کرد:
درونی: مواردی هستند که باعث میشوند از درون ما قدرتمند باشیم و اشتیاق زیاد در انجام کارها داشته باشیم. مهمترین این موارد هدف داشتن است که باید شیوهی هدفگذاری اصولی را یاد گرفت و بتوان در راستای اهداف قدم برداشت. مورد بعدی هم این است که سبک زندگی درست و اصولی داشته باشیم.
بیرونی: به معنی مواردی است که از طرف عواملی غیر از درون خود ماست و البته این طور نیست که در این مورد ما کنترلی نداشته باشیم و اتفاقا کنترل کامل داریم؛ مثلا افرادی که با آنها بیشتر در ارتباط استیم یا ورودیهای ذهنی مختلفی که در طول روز دریافت میکنیم و اختیار آن را داریم که آنها را درست انتخاب کنیم.
احتمالا میدانید که نقش اهداف در زندگی ما خیلی مهم است و در بحث انگیزه هم باید گفت وقتی هدفی در زندگی نداشته باشیم، نمیتوان انتظار داشت که انگیزهی بالایی هم به وجود بیاید و هر چه قدر هم موارد دیگر را رعایت کنیم، همچنان یک جای کار مشکل دارد. در هر صورت، قدم اول این است که شیوهی هدفگذاری درست در زندگی را انتخاب کنیم. بعد از این که یک شیوهی هدفگذاری درست را پیدا کنید، مرحلهی بعدی این است که واقعا به سمت آنها حرکت کنید و به خاطر همین، انگیزه میتواند بالاتر برود.
نکتهی دیگر این است که در همه شیوهها هدفگذاری معمولا اشاره میشود که شما باید ارزشهای زندگی خودتان را مشخص کنید؛ یعنی تا ارزشهای اصلی زندگی خودتان را ندانید، نمیتوانید به سمت اهداف حرکت کنید. همچنین باید در نظر گرفت که این ارزشها را باید دائما زندگی کرد و اینطوری نباشد که فقط ارزشها را انتخاب کرد. به طور مثال اگر «احترام» جزو ارزشهای اصلی یک نفر است، باید حتما آن را دائما زندگی کند و اگر آن را زندگی نکند به مشکلات مختلفی بَر میخورد از جمله این که دچار بیانگیزگی میشود.
سبک زندگی موضوع خیلی گستردهای است. سبک زندگی را میتوان گفت که قسمتی از آن درونی و قسمتی از آن بیرونی ست.
در مورد قسمت درونی زندگی باید گفت که اول باید آگاه شویم که چه سبک زندگیای داریم؛ یعنی مثلا وقتی صبح بیدار میشویم معمولا چه کارهایی انجام میدهیم؟ تغذیهی ما چطور است؟ ورزش جزو برنامههای روزانه است؟ برای اهدافمان برنامهای هم داریم؟ بعد از آگاه شدن از سبک زندگی به این موضوع مهم باید توجه کرد که سبک زندگی ما متعادل است یا نه؟ یعنی مثلا برای خانواده چه قدر وقت میگذاریم؟ آیا وقتی که برای خانواده اختصاص میدهیم خیلی کمتر از وقتی است که برای کارمان میگذاریم؟ اولویت اصلی ما خانواده است یا کار؟
به جز این که خانواده و کار خیلی مهم استند یک جزء دیگر هم داریم که آن خودمان استیم و باید بررسی کنیم که برای خودمان چهقدر وقت میگذاریم. در اصل باید از خودمان بپرسیم که چهقدر برای موضوعات مختلف مربوط به خود، مثل تفریح و لذت، یادگیری و پیشرفت، فکر کردن و… وقت میگذاریم.
در مجموع باید بین این مثلث خانواده، کار و خود یک تعادلی را ایجاد کرد و هر موقع که متوجه شویم که یکی از این سه مورد کم اهمیت جلوه میکند، حتما سبک زندگی ما مشکلی دارد و نتوانستیم سبک زندگی درست را داشته باشیم. به همین علت است که تاثیر آن بر انگیزهی ما خیلی زیاد است.