نویسنده: شیر احمد
مرحوم وحید مژده حکومت طالبان را «حکومت اندیوالا» نامگذاری کرده است. در این حکومت آشنایی و دوستی با رهبران و فرماندهان طالب، معیار شایستگی تقرر یک شخص به یک سمت و منصب دانسته میشد. پس از تقرری نیز شخص جدیدالتقرر یک گروه از دوستان خود را به حیث کارمند با خود به ادارهی جدیدش میبرد. برای تبیین این وضعیت شاید بتوان گفت که چون طالبان یک گروه ایدیولوژیکی بودند از این رو پابندی به ایدیولوژی طالبان برای شان معیار شایستگی دانسته میشد، نه مهارتها و تواناییهای انجام وظیفه؛ اما حتا برای سنجش پابندی ایدیولوژیکی نیز شاخصهای روشنی وجود نداشت، مدرسهای بودن از نوع خاص طالبان، عدم سابقه یا ظاهری که تأثیرپذیری از مدنیت و زندگی شهری را نشان دهد، خویشاوندی و همروستایی یا همقبیله بودن و حتا گاهی ظاهر طالبانی برای طالبان معیار شایستگی بود. گاهی آشنایی و ارتباط شخصی شاید همه معیارهای دیگر را تحتالشعاع قرار میداد؛ اما در کل امر، این شاخصهای بدویت بود که برای طالبان نقش تعیینکننده داشت.
طالبان با زندگی شهری سر سازش نداشتند و با هر نوع مظاهر زندگی مدنی مخالفت میکردند؛ به طور مثال آنان مخالف طرز لباس پوشیدن غیر سنتی بودند و همه را وا میداشتند که لباسهای بلند وطنی که بیشتر مناسب زندگی روستایی یا کوچنشینی است، بپوشند. آنان به میز و چوکی و فضای منظم دفتری علاقهای نداشتند و در بسیاری موارد در ادارات دولتی دوشک و بالشت را جاگزین میز و چوکی کرده بودند. قواعد دیوانی و رفتار قاعدهمند برای شان دستوپاگیر بود. علاقهای به تداوم کار مکاتب عصری نداشتند و در تلاش بودند مدارس سنتی را جاگزین این مکاتب کنند؛ نصاب درسی مکاتب را تغییر دادند، آموزش علوم عصری را نیاز نمیدیدند و حتا شیوهی درس را در جایی که دست شان میرسید، تغییر میدادند. نظام اداری، مالی، سیاسی و دیپلوماتیک برای شان ناآشنا بود. آنان حتا به تکنیکها و فنون نظامی وقعی چندانی نمیگذاشتند. در بخش حکومتداری، آنچه را که مژده حکومت «اندیوالا» میخواند در واقع شکل ابتدایی و بدوی سازماندهی و ادارهی امور انسانی است که در غیاب دستآوردهای چند قرنِ مدنیت جدید بشر در این حوزهها، انجام میشد.
حتا سبک انتخاب و اعمال رهبری طالبان پیش از آنی که گزینش یک شیوهی رهبری و تنظیم سیاسی از بین شیوههای دیگر باشد، بیشتر بیانگر یک ناگزیری بود. در غیاب همه سازوکارهای اداری، سیاسی و اجتماعی مناسب یک شیوه شبیه قرعهکشی شاید بهترین راه گزینش رهبر باشد. افسانهی همای یا مرغ سعادت که تاج شاهی را بر سر هر کسی میخواست، میگذاشت و همان شخص شاه مملکت میشد که عمق سیاست بدوی را در این منطقه نشان میدهد. استمرار، انباشت مهارتها و دانشها، توسعهی راهکارهای مؤثرتر تنظیم اجتماعی-سیاسی، در مدنیت جدید بشر امکانپذیر شده است.
ملا محمدعمر در نگاه طالبان همان نجاتبخش جادویی بود که به سر وقت رسیده بود. هرچند برای تعیین او به عنوان امیرالمؤمنین در بهار ۱۳۷۵ چند هزار ملا را در کندهار جمع کردند؛ اما این کار در واقع یک نوع شکلیات بود که شریعت به مثابهی مرغ همای برای ایجاد مشروعیت دینی رهبری این گروه به کار گرفته شد. اعضای طالبان ملا محمدعمر را چنان توصیف میکنند که یادآور فر ایزدی و جادویی یک رهبر سنتی است. ملاعمر ساده و شجاع است، به زبان عامیانه حرف میزند، بینهایت نرمدل است، در عین حال بسیار جنگآور که در میدانهای جنگ با خونسردی جنگیده است، بهترین جنگجو و چریک دوران جهاد توصیف میشود که به تنهایی یا با شمار اندک همراهان، کاروانهای نظامی شورویها و حکومت تحت حمایت آن کشور را منهدم کرده است؛ یعنی او جامع ویژگیهای متضاد است، هم بسیار مهربان است و هم بسیار جنگجو و شجاع! حتا در مسائل شرعی محمد مطمئن نقل میکند که او ملاهای بزرگی را مجاب میکرده با آن که تحصیلات دینی بالایی نداشته است. مقامات کشورهای خارجی که به دیدار او میرفتند، تحت تأثیر او قرار میگرفتند و امثال اینها. این شخصیت کاریزماتیک در واقع تا حد زیادی زادهی تخیل اعضای طالبان و ناگزیری موجود بود، تا این که واقعیت داشته باشد. در غیاب نهادها، فرایندها و دانشهای لازم برای مقابله با یک وضعیت، چنین باور و عقیدهی راسخ قضا و قدری، تنها راه حلِ باقیمانده است.
حکومت اندیوالا نقطهی عطفی در گسست معمول در تاریخ این منطقه و کشور بود. طالبان نمایندگان بدویت مدنیتستیز بودند؛ نه از روی انتخاب، بلکه از روی ناگزیری و در نتیجه جنگ و فرایند مدنیتزدایی که از چندین سال به این سو آغاز شده بود. طالبان لب و لعاب نسل و اجتماعاتی بودند که به دلیل کاستیهای فرایند مدنیسازی در افغانستان تجرید شده بودند و جنگ و جهاد به تراکم و تقویهی بیشتر این دورافتادگان از فرایندهای جهانی مساعدت کرد، که در خرابههای باقیمانده از جنگ از توان بسیج اجتماعی مؤثر برای کسب قدرت سیاسی شده بودند. این بسیج نمیتوانست ناشی از تفکیک و تفاوت کارکردی باشد، بلکه بر مبنای همانندی اعضای آن شکل گرفته بود و ناگزیر هیچ سازوکار مؤثرتر به غیر از مرغ همای، تقدیر و توکل در دسترس شان نبود و نظامی فراتر از حکومت اندیوالا نیز عملا ناممکن بود. از این رو صلح با طالبان مقتضی توجه به بنیانهای تاریخی و جامعهای این پدیده است. برای واداشتن طالبان به صلح باید پایههای زندگی بدوی در جامعه متحول شود. به جای بازتولید اشکال دیگر «حکومت اندیوالا» – که در حکومت فعلی افغانستان به دلیل توسعهنیافتگی اجتماعی هنوز معمول است – باید مدنیت و شهرنشینی، نهادسازی، حاکمیت قانون و نهادینهسازی آن، شایستهسالاری و فرایندهای مردمسالاری به تدریج و با سیاستگذاری هشیارانه تقویت شود تا مردم خود را برای رسیدگی به چالشها و نیازهای زندگی شان به قرعهکشی و همای سعادت ناگزیر نبینند.