نویسنده: روح الله طاهری
«دختری که رهایش کردی» شاهکار ادبی «جوجو مویز»، روزنامهنگار و رماننویس انگلیسی است. این رمان در سال ۲۰۱۲ چاپ شد و در صف پرفروشترین کتابهای دنیا قرار گرفت. وحیده سلامی «The Girl You Left Behind» را «دختری که به حال خود رها کردی» ترجمه کرده است؛ اما من ترجمهی کتایون اسماعیلی «دختری که رهایش کردی» را خواندم که در اینجا مرورش میکنم.
در بارهی نویسنده
جوجو مویز تا کنون ۲۲ اثر نوشته است که همهی آنها با استقبال چشمگیری مواجه شده اند. او با کتاب «من پیش از تو» رتبهی پُرفروشترین رمان را به کتاب خود اختصاص داد. کتاب «دختری که رهایش کردی» نیز رکوردار پرفروشترین کتاب در سال ۲۰۱۲م است. کتابهای مویز به ۱۱ زبان مختلف دنیا ترجمه شده و به دسترس علاقهمندان قرار گرفته اند. مویز عاشقانه مینویسد؛ طوریکه دوبار برندهی جایزه سال رمان عاشقانه (Romantic Novel of the Year Award) توسط انجمن نویسندگان رمانهای عاشقانه (Romantic Novelists` Association) شناخته شده است.
کتابیکه نمیتوانید زمین بگذارید
کتاب «دختری که رهایش کردی» یک شاهکار ادبی است که در دو بازهی زمانی صدساله و از زبان دو شخصیت محوری «سوفی» و «لیو» به طور موازی روایت شده است. نویسنده به صورت ماهرانه عشق، هنر، جنگ، فقر و دشواریهای دنیای زنانه را به تصویر کشیده است. گیرایی رمان حدی ندارد. داستان این رمان بسیار قدرتمند و احساسبرانگیز است؛ طوری که گرمای بخاری چوبی بارِ لِکُکروژ احساس شده و صدای پاهای سربازان آلمانی در بارِ سوفی لفیور شنیده میشود. پرترهی سوفی تا ختم داستان در پیش چشمان خواننده خودنمایی میکند. من اطمینان دارم که خوانندهی این اثر با نظر دیلی میل در بارهی این کتاب موافق است: «کتابی که نمیتوانید زمین بگذارید.»
دنیای سوفی؛ روایت عشق و جنگ
سوفی شخصیت اصلی داستان است که یک بخشی کتاب از زبان او روایت شده است. شوهرِ سوفی «ادوارد لفیور» یک نقاش است که در جنگ جهانی اول سوفی را تنها گذاشته و به جبههی جنگ میرود. از ادوارد یک بارِ چندمنزله که لانهی سربازان نازیها میشود، نقاشی که در آن دختری با لبخند مسحورکننده و چشمان براقش توجه فرماندهی نازیها را به خود جلب میکند، دستنوشتههایی که رفیق تنهاییهایی سوفی اند، خاطرات شیرینی که همه جا حضور دارند و یک شهر بيمروتِ اشغالشده و با مردم قدرنشناس؛ تمام چیزهایی اند که به سوفی یادگار میمانند.
موضوع اصلی کتاب اشغال فرانسه توسط نازیها در جنگ جهانی اول است. نویسنده با ظرافت ماهرانهای نمایانده است که آنچه سوفی را به قعر دنیایی بیرحم و خشن قرن بیست میکشد و او را از عشقش جدا میکند، «جنگ» است. جنگ! جنگ در کل با مفاهیم منفی انکارناپذیری سراغ ذهن آدم میآید و کسی در دنیا یافت نمیشود که از شنیدن کلمهی «جنگ» لذت ببرد؛ مگر بخشی که مربوط به خاطرات جنگ، چشمانتظاریها و پایان شیرین دیدارها باشد. این رمان نیز با پایان خوشی که دارد، مفاهیم منفی ناشی از جنگ را با اهمیتدادن به هنر و آثار هنری و دیدار معشوق برای خواننده دلچسبتر میکند.
دنیای سوفی، دنیای همسر گمشده، دنیای قحطی و گرسنگی و دنیای بند و زندان و فرار است. او، دختری سادهای است که جز عشق به همسر و خانوادهاش و زندگی آرام چیزی به دل نمیپروراند؛ اما جنگ و اشغال شهرش، گرسنگی و قحطی، مبدلشدن کافه لفیوریها به لانهی نازیها، توجه فرمانده به پرترهی او و مهمتر از همه سرنوشت نامعلوم شوهرش، سوفی جوان را تا سربازخانهی آلمانیها میدواند. او تصمیم میگیرد تا با فرمانده «فریدریخ هنکن» که توجه خاصی به نقاشی «دختری که رهایش کردی» دارد، معامله کند. یادگار و اثری شوهرِ هنرمندش را در بدل آزادی او که اصلا معلوم نبود در کدام زندان آلمانیها در بند است، تقدیم کند. او بدون کدام هراسی یک شب به پایگاه ارتش نازیها میرود و در اتاق نظامی با فرماندهی دشمن میرقصد؛ اما فرمانده بهطور غیرمنتظرهای او را با نقاشی یکجا از اتاقش بیرون میکند. چیزی که باعث حیرت خواننده و شخص سوفی در ابتدای ماجرا نیز میشود. تمام اتفاقاتی که میان سوفی و فرماندهی نازیها پیش میآید، او را از چشم مردم و حتا برادر کوچکش دور میاندازد. این بخش داستان، خواننده را در متن جنگ جهانی اول برده و در کافه لِکُکروژ با دختری که عشق ستون اصلی زندگیاش را تشکیل میدهد، آشنا میکند.
مبارزات لیو هالستون؛ بُعد هنری و تاریخی رمان
بخش دیگری از داستان از زبان لیو هالستون که صد سال پس از سوفی در انگلیستان زندگی میکند، روایت شده است. او بعد از مرگ شوهرش دیوید، با شخص دیگری به نام پل که مأمور شرکت جمعآوری آثار هنری است، آشنا شده و وارد رابطهی عاشقانه میشود. بعد از جنگ جهانی دوم، تمام آثار هنریای که در جنگهای جهانی اول و دوم غارت شده بودند، به صاحبان اصلی آنها بازگردانیده میشدند. تابلوی نقاشی «سوفی لفیور» یا تابلوی «دختری که رهایش کردی» نیز یکی از آثار به سرقت رفته محسوب میشود که سالها بعد، پِل دوستپسرِ لیور به طور اتفاقی چشمش به این نقاشی در خانهی لیور میافتد.
این که این نقاشی چطور به دست لیور میرسد، قسمتی پرماجرا و دلچسب رمان است. با روشنی این که نقاشی چهرهی سوفی، تحفهی ازدواج لیور است که شوهرش ادوارد از یک خبرنگار امریکایی میخرد؛ اما باقی ماجرا تا پایان داستان فاش نمیشود. در این بخشهای داستان، سؤالهای زیادی ذهن خواننده را مشغول میکند؛ به طور نمونه آثار ادوارد لفیون چگونه به دست روزنامهنگار امریکایی میرسد؟ نقش فرماندهی فریدریخ هنکن در جابهجایی این اثر چیست؟ آیا واقعا این اثر غارت شده است؟ تمام این سؤالها حتا پای لیور مالک فعلی نقاشی را تا فرانسه میکشاند. قبل از آن، دو میلیون پوند اروپایی برای پسگیری اثر به او پیشنهاد میشود؛ اما لیور با تمام توان تلاش میکند که اثر را از خود دور نکند. کنجکاوی در مورد زندگی ادوارد خالق نقاشی و سوفی خانمش، لیور را علاقهمند به این دو نفر فرانسوی میکند؛ تا سرحدی که حاضر است تمام داشتههایش را از دست بدهد؛ ولی یگانه یادگار ادوارد هنرمند بزرگ فرانسوی را به دست کسانی که به جز پول و ارزش مادی هنر به چیزی دیگر نمیاندیشد، نسپارد. از سویی هم احساس همسرنوشتی با سوفی میکند و در تلاش است تا حیثیت بربادرفتهی سوفی را برگرداند. سرانجام با کمک پِل موفق به این کار نیز میشود.
سرانجام؛ پایان خوش و شیرین
تا ختم داستان خواننده نمیتواند بفهمد که سرنوشت سوفی و ادوارد چه میشود. بر نقاشی سوفی چه آمده است. اما نویسنده در صفحهی پایانی داستان مینویسد: «هر روز غروب، ساعت نهربع، در یکی از شهرهای سویس، مردی قدبلند با موی مِشکی با قدمهای نامنظم دیده میشد. او پانزده دقیقه تا رستورانت پیاده میرفت تا جلو در وردی رستورانت به احترام برای مدیر کلاه از سر بردارد و همان بیرون تا آمدن زنش منتظر باشد. او، دست زنش را میگرفت و دوتایی دستدردست، با نگاهی به غروب خورشید و گاهی به ویترینهای خراب مغازهها به خانه برمیگشتند.» (جوجو مویز، ترجمهی کتایون اسماعیلی، ۱۳۹۵، ص ۴۶۱) این زن و شوهر، سوفی و ادوارد استند که سر از کشور سویس برآورده اند. این که این زوج چگونه به سویس رسیده اند و نقاشی سوفی لفیور چطور سر از انگلیستان برمیآورد و نقش سربازان آلمانی در این زمینه چه بوده است؛ در اینجا نیز یک راز بماند تا از اشتیاق خوانندهی این متن برای خواندن رمان «دختریکه رهایش کردی» کاسته نشود.