ابتذالی که هر کسی را به در تمام حوزهها در کام خود کشانده است، سیاستمداران تحصیل یافته بیشتر درگیر این خودشیفتگی شدهاند. پیش از اصلاح شدن سیاستمداران، نیاز داریم خودمان را از چنگال این افکار مبتذل رهایی ببخشیم. مشکل ما مبتذل بودن روشنفکران و دانشگاهیانمان است. مشکل ما آن است، هر کسی پدری داشته که اندکی شهرت دارد /داشته، هرکسی که عدهای دورش را گرفتهاند و از او با عنوان «استاد برجسته» یاد میکنند، هرکسی که طرفدارانی را دور خودش جمع کرده، هرکسی که این یا آن جایزه را به این یا آن علت برنده شده، یا بدتر، برای خودش ساخته/ پرداخته، هم خودش دچار توهم شده و هم دیگران را نسبت به خودش و نسبت به خودشان دچار توهم کردهاست. بدین ترتیب، دورهای باطل بیشماری شکل میگیرند که قربانی آن کل جامعه است.
ما بیشتر از آن که به فکر لذت خواندن، لذت نوشتن، خلاقیت هنری، سینمایی، نقاشی، مجسمهسازی و… باشیم به فکر سودی استیم که از لحاظ مادی میتوانیم از این کارها ببریم؛ به فکر شهرتی استیم که میتوانیم به دست بیاوریم، به فکر خودنماییای استیم که میتوانیم به این آن نشان بدهیم و حتا از همهی اینها بدتر، به فکر باوراندن همهی این افتخارات کاذب به خودمان و دیگران استیم. این برای هر جامعهای، فاجعه است. بنابراین، من ابتذال را در جایی دیگر و در آنچه به صورت متعارف ابتدال نامیده میشود نمیبینم. برای من مجلات روشنفکرانهی ما مبتذل استند کتابهای پرمدعا و سخنرانیهای پرطمطراق و با عناوین بیسروته آنها و ادعاهای این و آن روشنفکر نوپا و یا استاد برجسته که طرفدرانش او را به حد خدایی رساندهاند و خودش هم هیچ کاری برای نفی این ادعاها نمیکند؛ ابتذال و سقوط فکری یک جامعه را نشان میدهند. خیلی از سلبریتیهای فیسبوکی؛ آنانی که دارای فالوور زیاد استند، مینویسند: «ما خیلی بدبختیم! خیلی! ما خیلی بیچاره ایم، خییییییلی!» این ژانر محبوب خیلیهاست. لذت خود بدبختپنداری. اگر کسی هم به این نگاه تردید کند، عدهای چنان حمله میکنند که انگار از او طلبی دارند، حقوق بگیرشان است و مجبور است دقیقا مثل آنها فکر کند و میگویند: «ازت انتظار نداشتیم اینو بگویی، تو از حکومت پول گرفتی بگویی ما بدبخت نیستیم! ما خیلی بدبختیم. ما خیلی بیچارهایم، ما خیلی خاک برسریم!» بعد از نزدیک به چند کار، میدانم چطور میشود لایک گرفت. یکی دو جملهی شیک از از #شاملو، #کامو، #نیچه و… وسط میاندازی، بعد اضافه میکنی که عجب مسؤولان بیعرضه و احمقی داریم و ما مردم چقدر گل و ماهیم. ما هیچ عیبی نداریم و هر چه هست تقصیر مدیران بیلیاقت و دشمن است. بعد گونهای ژست میگیری که انگار پاسخ تمام مشکلات اجتماعی و اقتصادی در جیب بغلت است! هیچکس نمیفهمد فقط تو میفهمی! هر چه هم سیاهتر بنویسی به نظر مردمیتر و باشعورتری.
عدهای کف و خون بالا میآورند که هنرمند و ورزشکار واقعی تویی! خبرنگار رسالتمند و با مسؤولیت و نویسندهی چیرهدست از این ژستهای بیخطر اعتراضی. دلایل ناامیدی روشن است و مردم را نمیشود با شعار درمانی و وعدههای مکرر برای همیشه راضی نگهداشت. دلسردی و ناامیدشدنشان اتفاق عجیبی نیست؛ اما صاحبان فکر و اهل اندیشه و رسانه هم باید بازتولیدکنندهی حس ناامیدی بشوند؟ صورتمان را خنج بزنیم؟ مثل نهنگها خودکشی دستهجمعی کنیم؟ منقرض شویم؟ همهمان برویم خارج؟ فکر میکنم ما مردمی متوسط با حکومت متوسطیم. گاهی طماع و بیفرهنگیم، گاهی فداکار و بزرگوار. حکومتمان هم مثل خودمان است. سخت باور میکنم که در گوشهای از جهان یک حکومت بد، برآمده از مردمی آگاه و فرشته صفت باشد. همانطور که مردمی بیمسؤولیت و خموده، بعید است حکومتی فوقالعاده داشته باشند.
در خیلی از حوزهها چشم امیدی به حکومت ندارم. در عرصههایی که میتوانم، برای خودم راه و گریزگاهی میسازم که زندگی کنم و لذت ببرم. ما هیچ چارهای نداریم جز افزایش آگاهیمان، تلاش برای ارتقای خودمان و بچههایمان، مطالبهگری از حکومت و پرهیز از سفیدنمایی و سیاهنمایی مطلق. بین نق و نقد تفاوت است. غُرغرو بودن نشانهی روشنفکری و دانایی نیست.