کم‌بودها، نابرابری و دائمی شدن نابسامانی‌ها

نعمت رحیمی
کم‌بودها، نابرابری و دائمی شدن نابسامانی‌ها

پس از روی‌دادهای تروریستی اخیر، به خصوص حمله بر شفاخانه‌ی صدبستر برچی، واکنش‌های بیش‌تر افراد مهم در بیرون و درون حکومت را بررسی کرده و متوجه شدم که، هر کسی به فراخور تمرکز ذهنی و کم‌بودش به مسأله دیده و نظرها بسیار متنوع است. از باور و آموزش‌های دینی- مذهبی تا انگیزه‌های قومی و پروپاگندای استیلای قومی؛ اما بیش‌تر افراد بیش از تروریست‌ها، نوک تیز پیکان انتقاد شان به طرف حکومت و مسؤولان امنیتی بود!

کم‌بود، معنای گسترده‌ا‌ی دارد و می‌توان آن را به بسیار مسائل بسط داد؛ اما مهم‌ترین بخش آن، پیشی‌گرفتن خواسته‌ها بر داشته‌هایی است که با خود محدودیت به بار می‌آورد. ذهن انسان با وجود توانایی‌ها، محدودیت‌هایی هم دارد و وقتی شما متمرکز یک نکته‌ی ویژه –همان کم‌بود- می‌شوید، نمی‌توانید همه‌ چیز را مدیریت کنید. انسان‌ها وقتی با مشکل زیاد روبه‌رو و در مضیقه قرار می‌گیرند، بر حل فوری‌ترین مشکل تمرکز می‌کنند نه مهم‌ترین آن. واکنش‌های مردم در سال‌های اخیر در رابطه با ناهنجاری‌های افغانستان، نزدیک به این مسأله است؛ برای همین است که اقلیت‌ها –به خصوص هزاره‌ها- فکر می‌کنند که حکومت، به فوری‌ترین مشکل شان بدل شده است!

کم‌بودها، انسان را مجذوب خودش می‌کند و برای همین، هر حرکتی که در این کشور –درون و بیرون حکومت- انجام می‌شود، یا تمرکز بیش‌تر همه روی آن است، ناشی از کم‌بودها است؛ به عنوان مثال، هزاره‌ها همیشه در حاشیه بوده و در گذشته به صورت قانونی، به مراکز علمی و نظامی راه نداشته ‌اند که این مسأله، به یک کم‌بود و عقده بدل شده است تا آن‌ها در عصر جدید، به تعلیم و تربیه و مدنیت بیش از هر چیزی اهمیت بدهند! یا در بین پشتون‌ها -حد اقل در سه دهه‌ی اخیر-، آن قدر از کم‌بودهای مثل از دست رفتن اقتدار و تسلط قومی و نابرابری حرف زده شده که در میان نسل امروز، به یک کم‌بود بدل شده است. کسی نمی‌تواند به غیر از دلایل دینی-مذهبی، انگیزه‌های قومی و نژادی را در جنگ‌ها، انتحار و انفجارهای افغانستان نادیده بگیرد؛ چون سال‌ها است که جار زده می‌شود، همه چیز مان بر باد رفت؛ دیگران با نابرابری آمده و ما را به گوشه‌ی رینگ برده ‌اند و حالا این ماییم که باید از نو کم‌بودهای مان را برآورده کنیم.

مهم‌ترین بخش ذهن یک افغان را امروز چه چیزی پر می‌کند؟ فقر و امنیت، اصلی‌ترین دغدغه‌های مردم است؛ اما هر دو در بین اقوام و طیف‌های گوناگون، نسبی و متفاوت است. گستردگی فقر، شاید در بین طبقه‌ی ضعیف جامعه، امر مشترک باشد؛ ولی در مورد امنیت چنین نیست. انسان‌ها وقتی احساس خطر کنند، خواست‌های دیگر را فراموش می‌کنند و حکومت‌های مستبد برای جلب توجه مردم، بهترین راه را در زیر فشار گذاشتن آن‌ها می‌بیند؛ دلیل این که هر چه می‌گذرد، جامعه‌ی افغانستان تک‌خواستی‌تر می‌شود، همین زیر فشار بودن مردم است. تا چند سال پیش که مردم تا این اندازه زیر فشار نبودند، خواست‌ها نیز متنوع بود؛ اما حالا دو مسأله در رأس قرار گرفته است: «امنیت و فقر». امروز کم‌بود اصلی، امنیت است که تمام ذهن آدم‌ها، حتا پزشکان را به خود مشغول کرده است.

کم‌بودها کارکرد شناختی را مختل می‌کند. یکی از دلایلی که افغان‌ها یک‌دیگر را خوب نمی‌شناسند و تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار می‌گیرند، به تصور آن که دیگری ممکن است شاخ و دُم داشته باشد –جدا از نظام اقتصادیِ مبتنی بر دام‌داری و کشاورزی-، همین کم‌بودها است؛ کم‌بود شناخت که منجر به بدبینی و عدم تفاهم می‌شود.

این که رییس‌جمهور، پس از حمله‌ها بگوید من امروز شیعه و هزاره استم، ناشی از کم‌بود است؛ کم‌بود وفاق و وحدت ملی؛ از طرف مقابل نیز وقتی ادعای هزاره و شیعه بودن رییس‌جمهور پذیرفته نشده و بگویند، «ما چه کسی را ببینیم که شما هزاره نه، مسؤول باشید»، نیز ناشی از کم‌بود است؛ کم‌بود آن که آن‌ها –مردم- باور ندارند در ارگ، فرد مؤثری را داشته باشند که او هم هزاره باشد و هم شیعه!

این که هیچ زمام‌داری، خودش را مربوط به هزاره‌ها یا تمام افغانستان ندانسته است، یک کم‌بود است تا رییس‌جمهور بگوید من هم هزاره استم و هم شیعه، تا مشکل نداشتن زعیم کارآمد –کم‌بود- را برای هزاره‌ها را در این جغرافیا حل کند؛ اما مسأله‌ی مهم این است که کم‌بودها، ذهن و تمرکز آدم‌ها را می‌گیرد و رفتار درست را از آن‌ها سلب می‌کند. این روزها مشکل مردم تنها کم‌بود امنیت و نان نیست که عادت به آن است. مردمی که همیشه با کم‌بود روبه‌رو باشند و مهم‌تر از آن به کم‌بود‌ها و فقر عادت کنند، نمی‌توانند درست فکر کرده و رفتار درستی داشته باشند. تفاوتی ندارد که ما متمرکز چه کم‌بودی می‌شویم؛ فقر، امنیت، قوم‌گرایی، جنگ و یا … همه موجب می‌شوند که شکیبایی و توان جسمی و فکری خود را از دست بدهیم.

گرسنگی و فقر که به کم‌بود اساسی برای مردمان کشور بدل شده است، انگیزه‌ی همه‌چیز‌خوری و مردارخوری را بیش‌تر می‌کند، رشوه‌گیرنده و فسادپیشه‌ها حتما می‌دانند که کار شان مردارخوری است؛ اما کم‌بود موجب می‌شود که او وجدانش را زیر پا گذاشته و از هیچ به بالا، از ارباب رجوع بگیرد!

کم‌بودها، تمرکز همه را متوجه برخورداری کرده و باعث می‌شود که دیگر، مسائلی مثل رشد فرهنگ، علم و… فراموش شود. کم‌بود امنیت مردم را واداشته است تا به فکر اسلحه باشند؛ اسلحه‌ای که صد در صد بی‌نظمی و ناامنی را افزایش می‌دهد؛ این که در افغانستان افراد بسیاری، خود را محق برای تعیین سرنوشت و حاکم چگونگی زندگی آدم‌ها می‌دانند، ناشی از وفور اسلحه و کم‌بودها است. کم‌بود امنیت، حتا جدا از این که تمرکز آدم‌ها را می‌گیرد و توانایی‌های آنان را کاهش می‌دهد، روی سلیقه و خواست‌ آنان نیز تأثیر می‌گذارد؛ کم‌بود امنیت، خشونت را عام و تمرکز مردم را به آن طرف می‌برد. مردم حتا در تماشای فیلم نیز، دنبال فیلم‌های اکشن و خشن می‌روند و از ورزش نیز عاشق مبارزات آزاد می‌شوند، نه شنا و شطرنج!

این بسیار طبیعی است که مدار فکری مردم متأثر از کم‌بودها باشد، گرسنه‌ها همه‌چیز را به شکل غذا دیده و کسانی که امنیت ندارند، بیش‌تر به اسلحه فکر کنند. مردم افغانستان –به خصوص هزاره‌ها- گرسنه اند و امنیت ندارند؛ گرسنگی یعنی زندگی دایم با بودجه‌ی ناچیز، یعنی کار دایم با مرگ دایم، یعنی دویدن دایم در نظامی که زمام‌دارانش دنبال کم‌بودهای خود بوده و نه تنها مسیر را برای دور شدن مردم از کم‌بودها هموار نمی‌کنند که مدام چاه می‌کَنَند که اگر خوش‌شانس باشی در چاه اول نیفتی؛ اما در دومی و سومی حتما سقوط می‌کنی!

هر کسی چنان نسبت به یک پدیده واکنش نشان می‌دهد که ذهنش درگیر آن است و آن مسأله کم‌بود او است؛ مثلا در قضیه‌ی حمله به شفاخانه‌ی صد بستر برچی، مقام‌های حکومتی تمام تلاش خود را انجام دادند تا بگویند که حمله به زنان و نوزادان، -رکورد جدیدی که در این نظام ثبت شد- کار طالبان است، طالبان گفتند، کار خود حکومت با هم‌کاری داعش است؛ اما خلیل‌زاد، با هم‌سویی با طالبان –با حذف نام حکومت- اصرار کرد که این حمله، کار داعش است!

هزاره‌ها چون کم‌بود حضور در حکومت و زمام‌داری داشته و بودن نماینده‌های خود را در حکومت سمبولیک و بی‌تأثیر می‌دانند -به باور این که آن‌ها بیش‌تر از آن که تصمیم‌گیرنده و حاکم باشند، ناظر و تماشاچی اند- در روی‌دادهای تروریستی هدف‌مند مثل حمله‌های اخیر، واکنش‌های بیش‌تری نسبت به پشتون‌ها در حمله‌های مشابه دارند. پشتون‌ها بنا به دلایلی، احساس نسل‌کشی را از حمله‌های تروریستی ندارند، آن را سیستماتیک و هدف‌مند ندانسته و تنها خیانت و سُستی زمام‌داران را زیر ذره‌بین برده و آن‌ها را نوکر و دست‌نشانده‌ی اجنبی می‌دانند؛ در حالی که هزاره‌ها کم‌بودهای به مراتب بیش‌تری را مرور و حس می‌کنند!

کم‌بودها همه‌ی ما را دچار مشکل می‌کند؛ مثلا اگر کسی پولش را پس‌انداز کرده و یک کمپیوتر بخرد، دیگر بودجه‌ی به تفریح رفتن با دوستانش را ندارد و یا نمی‌تواند برای خود کورتی و پتلون جدید سفارش دهد. در حکومت‌داری نیز چنین است؛ شما وقتی تمام تمرکز تان روی استیلای قومی و به حاشیه راندن دیگران باشد، از کارهای دیگر باز می‌مانید. این که حکومت‌های ما هیچ وقت در راستای تحکیم وحدت ملی موفق نبوده‌ است، ناشی از پوره کردن کم‌بودهای شان و تمرکز روی جهت مخالف وحدت ملی بوده است!

ممکن است عوامل محیطی و تاریخی در احساس کم‌بودها نقش داشته باشد؛ اما مهم‌ترین چیز، ذهن ما است که به ما می‌گوید، چه چیزی کم‌بود شما است. وقتی کم‌بود توجه ما را می‌گیرد، نحوه‌ی فکر کردن ما را هم دگرگون و گاهی چنان ذهن ما را درگیر می‌کند که تمام وقت، مصروف آن می‌شویم. زمام‌داران ما گاهی مرا یاد جمله‌ی «لوییس انریکه»، مربی سابق بارسلونا می‌اندازند که در باره‌ی لیونل مسی گفته بود: او حتا وقتی در خانه مشغول غذا خوردن است، نیز می‌تواند تعیین‌کننده باشد؛ چون تمام تمرکزش روی فوتبال است؛ برخی سیاست‌مداران ما نیز نشان داده اند که این قابلیت را دارند و حتا در رخت ‌خواب و تشناب هم می‌توانند به حذف دیگران فکر کنند و در راستای ایجاد کم‌بودهای بیش‌تر، تعیین‌کننده باشند!

آن‌هایی که در این نوزده سال، آهسته و پیوسته از قدرت محو شده و کنار رفتند، شاید مردمان تنبل و زیاد بی‌کاره‌ا‌ی نبودند؛ ولی چون باند ذهن شان درگیر کم‌بودها بود، نمی‌توانستند خوب فکر کنند، تمرکز داشته باشند و یا برنامه‌ریزی کنند، آن‌ها پهنای باند فکر شان بیش از آن که متمرکز کارهای اصولی باشد، کم‌بودها را زیر ذره‌بین برده بودند و برای همین، حتا زمام‌دارانی هم که در قدرت ماندند، هیچ اثر و کار مؤثری از خود به جا نگذاشتند تا در آینده، با آن به یاد آورده شوند.

تجربه‌ی کم‌بود به انسان‌ها صدمه می‌زند؛ مثلا وقتی یک کارمند اداره‌ی دولتی، کار آشنا و هم‌تبار خود را زودتر انجام می‌دهد، یا مسؤولان اداره‌های حکومت –مثلا شخص اول مملکت-، قوم و تبار خود را با پارتی‌بازی، به جای یک فرد شایسته‌ جذب می‌کنند، آن‌ها دقیقا نمی‌دانند چه بلایی سر دیگران می‌آورند. آن‌ها نمی‌دانند که نابرابری بر طرز فکر، زندگی و حتا مرگ آدم‌ها تأثیر می‌گذارد.

نابرابری‌ها، زندگی اجتماعی و وفاق ملی را از بین می‌برد؛ مثلا وقتی مردم می‌بینند که تمام بودجه و هزینه‌ی عمرانی ولایت‌های مرکزی افغانستان، به اندازه‌ی بخش کوچکی از «عینو مینه‌ی» کندهار نیست، اعتماد شان نسبت به حکومت کاملا از بین می‌رود. آدم‌ها مدام خود را با دیگران مقایسه کرده و بدبینی‌ها در درون شان اوج می‌گیرد؛ همین مسأله، یکی از دلایل اصلی بی‌ثباتی فکری و رفتاری می‌شود، تمرکز از جامعه می‌رود و همه، صبر و بردباری شان را در دراز مدت، از دست داده و همه چیز را به همه چیز ربط می‌دهند.

نگاه نابرابر نسبت به آدم‌ها و قوم‌گرایی سیاست‌مداران،‌ وقتی در ذهن مردم ته‌نشین شد، زمام‌داران نمی‌توانند مدعی دل‌سوزی برای همه باشند؛ دیگر کسی باور نمی‌کند که محمداشرف غنی، بگوید من هم یک هزاره و شیعه استم و یا هیچ افغان از افغان دیگر برتر و کم‌تر نیست!

نابرابری وقتی در جامعه نهادینه شود، کنش‌های مردم و زمام‌دار –هر دو- به صورت نظام‌مند و دایمی زیر تأثیر آن قرار گرفته و موجب می‌شود که آن‌ها کوته‌بین و مستعد هرگونه رفتارِ پرخطر و بد شده و جهان را چنان ببینند که می‌خواهند باشد، نه آن چنان که هست.

تروریست‌ها نیز از جامعه و خانواده‌هایی انتخاب می‌شوند که احساس شدید نابرابری دارند؛ چون تا حالا دیده نشده است که فرزند یک آدم تحصیل‌کرده، معتبر و یا یک رهبر بزرگ، کمربند انتحاری به کمر بسته و خود را در زایش‌گاه، مکتب، مسجد، آموزش‌گاه و یا مرکز شهر منفجر کند؛ انتحاری‌ها از جایی انتخاب می‌شوند که با تبلیغات زیاد، مستعد رفتار کشنده، کوته‌بینی و انتحار شده باشند؛ در نهایت باید گفت: کم‌بودها موجب می‌شود که ذهن آدمی متوجه همان نکته شود و این که تا دیروز طالبان براداران ناراضی و مخالفان سیاسی بودند، مدام از آن‌ها قباحت‌زدایی می‌شد و حالا -به یک‌باره از نظر زمام‌داران- به «تروریست‌های بی‌رحم» تغییر نام دادند نیز، در راستای همان کم‌بودها قابل تفسیر است. ترس از دست رفتن چوکی، مقام و این که زمام‌داران از چشم مردم، اپوزیسیون، جامعه‌ی جهانی، امریکا و… افتاده و حس می‌کنند که نمی‌توانند در نظام آینده حاضر باشند، به تکاپو افتاده اند!

حرف آخر، یکی از کم‌بودهای جدی مردم افغانستان، جدا از مسائلی که ذکر شد، نبود زمام‌دار خوب است و مردم دوست دارند، کسی را در ارگ ببینند که کم‌بودهای کم‌تری داشته باشد و کم‌بودی را بر کم‌بودهای باستانی و فراوان این سرزمین اضافه نکند!