برای خرید کفش در یکی از قسمتهای شلوغ شهر قدم برمیدارم. کنار جاده پر است از دستفروشانی که هرکدام یا جار میزند و یا بلندگوی کوچکی در کنار کراچیشان نصب کردهاند. این صداها با آنکه در گوشهایم بهشدت میپیچد؛ اما هیچکدام بهدرستی قابل تشخیص نیست.
چند قدم پیشتر میروم و صدایی که از آن خشونت بهوضوح پیداست و فردی دیگر را با الفاظ رکیک خطاب میکند، به گوشم میرسد.
مرد میانسالی را میبینم. چنانکه از صندوق پیش رویش معلوم میشود، ساعتساز است. نسواری زیر لب، هر عابری را که دلش بخواهد، دشنام میدهد. در گوشهای، میایستم؛ طوری که در دیدرس نگاهش نباشم. متوجه میشوم که این مرد میانسال، از کودک سهساله گرفته تا پیرزنان و مردان؛ همه را دشنام میدهد.
از دشنامهایش، دشمنی با شخصی به نام خانعلی مشخص است؛ اما اگر کودکی را خطاب قرار میدهد، مستقیم به مادرش بهعنوان عروس خانعلی رکیکترین سخنان را میگوید؛ اگر پیرزن را دشنام میدهد، بهعنوان زن خانعلی دشنام میدهد.
خلاصه کلام، او شاید دردی از خانعلی دیده باشد؛ اما هرکسی را که دشنام میدهد، فرضش این است که به زن، عروس و یا مادر خانعلی دشنام میدهد.
این نوع دشنامها را شاید زیاد شنیده باشید. هرچند این پدیدهی اجتماعی ممکن است در هرکجا دیده شود؛ اما در کابل بهوضوح قابل مشاهده و تقریباً میشود گفت به یک عمل همگانی تبدیل شده است. در این شهر کافی است به گفتوشنودهای کوچهبازاری توجه کنید؛ آنگاه متوجه خواهید شد که از کودکی که نمیتواند بهدرستی حرف بزند تا مردی که از پیری زبانش لکنت یافته، دشنامهای رکیک جنسیتی را استفاده میکنند.
این دشنامها در اغلب موارد، به نشانی مادر، دختر، خواهر و مادرکلان مخاطب گفته میشود. هرچند ممکن است کودک گهواره یا تمام دوستها و فامیلهای «دور دسترخوان» مخاطب نیز به باد این دشنامها قرار بگیرند.
این دشنامها شاید در بیشتر موارد، از طرف، مردان، کودکان پسر و یا جوانان پسر به کسانی گفته میشوند که غالباً آنها نیز مذکرند. شنیدن چنین دشنامهایی، جز واکنش مخاطبانی که به آنها دشنام داده میشود، واکنش هیچ فردی را آشکارا بر نمیانگیزد. اشخاص با آنکه میشنوند و میبینند؛ اما با «بیتوجهی مدنی» از کنار مسئله میگذرند.
بیتوجهی مدنی آن است که مردم به چیزی که مربوط خودش نمیشود، هیچ واکنشی نشان نمیدهد. مثلاً، اگر فردی با نامزد خود سرتاسر شهر را بگردد، شاید کمتر کسی پیدا شود که مانع آنها شود؛ در حالیکه روستاها چنین نیست.
باشندگان شهر کابل با آنکه در خیلی موارد خصوصیات روستایی دارند؛ اما در بسیاری موارد، بیتوجهی مدنی را در خودشان درونی کردهاند. روزانه دهها نفر پیر و جوان، باکمال پررویی، در جادهها و پارکها یا در زمینهای سفید آشغال میاندازند، بدون اینکه کسی مانع آنها شود.
بیتوجهی مدنی را در قسمت ادبیات کوچهبازاری بهخوبی میتوان مشاهده کرد. رکیکترین دشنامهای جنسیتی توجه کسی را به خود جلب نمیکند. از شوخیهای مردانه گرفته تا ارتباطات اجتماعی دشنامهای زیاد جنسیتی را در خود دارد. آیا گاهی از خود پرسیدهاید که چرا چنین است؟ چرا دشنامهای جنسیتی در این شهر به این پیمانه زیاد است؟
در این شهر بیروبار و مزدحم، به زنان بهمثابهی ناموس دیده میشود. مردان این شهر در یک خصوصیت، باهم شباهت دارند؛ اینکه زنان خانواده، برایشان حیثیت ناموس را دارند.
در حالیکه ناموس دیگران چندان ارزشی برایش ندارد. درواقع، اغلب مردان تصور میکنند که زن موجود خانگی است که باید به امور خانهی مرد رسیدگی کند و مردان سرپرست، رییس، صاحبخانه و درنهایت صاحب زنان هستند.
این نگرش در قبال تمام زنان از جانب مردان وجود دارد. اگر زن جوانی از یک مرد دشنام رکیکی بشنود؛ ممکن است به جنگ و پرخاشگری نپردازد؛ اما اگر شوهرش همین دشنام رکیک را بشنود بدون شک، جنگ و پرخاشگری خواهد کرد.
این نوع برخورد به ما نشان میدهد که مردان اینجا بیشتر از خود زنان، خود را حافظ، مالک و صاحب زنان میدانند. همینگونه مردان در قبال خواهر، مادر و مادر کلان خود نیز چنین حسی را دارند. شاید بشود این حس را «غیرت افغانی» نام نهاد.
انسان زمانی به دشنام میپردازد که منطقاش زیر تأثیر خشم فرو رفته باشد؛ اما یا جرأت حمله بهطرف مقابل را ندارد و یا مانعی در میان است. در اینگونه موقعیتها، معمولاً فرد میخواهد شدیدترین زخمها را بهطرف مقابلش بزند. این زخمها معمولاً تحقیر و بد گفتن ارزشهای فرد مقابل است و برای اینکه نیش دشنامهایش دیگران را ناراحت نکند، هیچ حملهای بر ارزشهای جمعی دیگران نمیکند.
به همین دلیل است که افراد، ارزشهای دینی و مذهبی یکدیگر را در دشنامهایشان دخیل نمیکنند. تنها ارزشی که هر مردی حس میکند مخاطبش دارد و آن ارزشها به دیگران مربوط نمیشود؛ همان زنان خانواده مخاطبش است. به این صورت، شخص دریافتکننده واقعاً برافروخته میشود؛ چون حسی بنام «غیرت» مخاطب را به خشم میآورد.
از اینرو، بهسادگی میتوان دریافت که این شهر-کابل- تا چه میزان مردانه است. این مردانگی شهر که ناشی از ارزشهای سنتی و روستا صفتی است؛ اکنون تبدیل به فرهنگ شده و مصداقهای آن را در زندگی هر روزهی خود بارها میبینیم.
نتیجهی این فرهنگ و طرز نگاه، هر پدیدهای که باشد، جامعه را فلج میکند. شهری که فقر و رشد نفوس در آن شدیداً رو به رشد است؛ نصف نفوس آن خود را مالک نیم دیگری میداند؛ طوری که باید از آنها محافظت کند و در بهترین حالت، امکانات خوبی برای آنها در خانه فراهم کند.
بدون شک، این نوع نگرش، شهر را در فقر فرو برده و عرصهی زندگی را برای زنان تنگتر خواهد کرد.
از جانب دیگر، این نگاه مردانه زمانی که با بیتوجهی مدنی یکجا شود، به جامعه القاء میکند که هر زنی برای یک مرد ارزش است و به دیگران ربطی ندارد.
برای حمله بر ارزشهای دیگری میتوان زنش را دشنام داد و هر زنی چون زن است؛ ارزشی است که مربوط من نمیشود. چون مربوط من نمیشود پس میتوان بر او «متلک» انداخت، چشمک زد، آزار داد و اذیت کرد.
با تأسف که مسایل اجتماعی زمانی که در یک جامعه به مدت طولانی جریان یابد، از طرف قربانیهای جامعه قبول شده و آنها نقش قربانی را چنان خوب بازی میکنند که گویی برای اجرای همان نقشها آفریده شدهاند.
همانگونه که در زمان بردهداری، باور اینکه برده حق دارد آزاد باشد، برای بسیاری از آنها قابلقبول نبود. اکنون در این شهر نیز بسیاری از زنان خودشان را بهعنوان ناموس دیگران باور کرده و بهخوبی نقش بازی میکنند.
در یکی از شامگاههای همین چند روز قبل، از پیادهرو جادهی پلسرخ بهطرف چهارراهی نزدیک میشدم. دختر جوانی پیش رویم در حرکت بود. از ظاهرش متشخص و با وقار معلوم میشد. پشت تلفن پرخاش میکرد و مدام دشنام میداد. دشنامهایش دقیقاً همان دشنامهای مردانه بود که قبلاً در مورد آنها سخن گفته شد.
این است که میتوان گفت، زنان این شهر بهخوبی نقششان را نهتنها بهعنوان ناموس قبول کردهاند؛ بلکه تشدید کنندهی این پدیدهی اجتماعی نیز هستند.
بیتوجهی مدنی از خصوصیات جدانشدنی شهر است. این خصوصیت در شهر کابل نیز رشد خواهد یافت؛ اما از آنجایی که سطح آگاهی عمومی شهروندان کابل، به نسبت بیشتر کلانشهرهای جهان، بهمراتب پایینتر است، ممکن این خصوصیت بهصورت معیوب رشد یابد.
از جانب دیگر، همان حس روستا صفتی در میان مردم، بهخصوص در زمینهی زنان پایدارتر خواهد ماند. برآیند چنین فرایندی بدون شک، دامنگیر رشد و زندگی مسالمتآمیز خواهد شد و مشخصتر؛ وضعیت زنان را حداقل در مرحلهی گذار که ممکن است چندین سال دوام کند، سخت و دشوارتر خواهد کرد.
خیابان آزاری زنان بیشتر خواهد شد. زنان فقیری که مجبور میشوند در سطح شهر برای یافتن لقمه نانی بیرون شوند، بیشتر از پیش آسیبپذیر خواهند شد. خلاصهی کلام اینکه؛ تداوم این وضعیت، هر چیزی باشد، نتیجهی خوبی در پی نخواهد داشت.
برای کنترل این وضعیت، نیاز است تا دولت برنامههای درازمدت اصلاح فرهنگی-اجتماعی را روی دست گرفته و از هر راه ممکن آن را تطبیق کند.