اگر قاتل پیدا نشود؛ حاکم وقت قاتل است

نعمت رحیمی
اگر قاتل پیدا نشود؛ حاکم وقت قاتل است

جمله‌ی مشهور و منتسب به «محمد غزالی»، فیلسوف و متکلم ایرانی، مناسب حال و روز ما است که: «اگر کسی به قتل رسید و قاتلش پیدا نشد، حاکم وقت قاتلش است.» دانستن این که چه کسی چانته‌‌اش را پر از مرمی کرد، تفنگ به دست گرفت، لباس پوشید، به قصد جهاد موهایش را شانه زد و با شوق به شفاخانه‌ی صدبستر برچی رفت تا با نوزادان تازه متولد شده و زنان در حال زایمان بجنگد، یا آماده شد تا در مراسم تشییع جنازه در ننگرهار مردم را منفجر کند؛ به زنده شدن شهدا کمک نمی‌کند، غمی از روی دوش کسی بر نمی‌دارد؛ اما راز این پرده‌ی اسرارآمیز را آشکار می‌کند و ما را به شناخت بهتر این پدیده‌ی شوم کمک می‌کند!

نزدیک به بیست سال است که سخن‌زدن از هویت تروریزم و شناخت دقیق آن، معادل با آتش‌افروزی، نفاق علیه وحدت و مصالح ملی تفسیر می‌شود؛ در این مدت همان‌گونه که کسی نتوانست تعریف درستی از دشمن ارائه کند، افراد بسیاری تلاش کردند تا روی چهره‌ی تروریزم پرده انداخته و از آن استفاده‌ی ابزاری کنند! دشمنی که گاه در قواره‌ی برادر ناراضی، زمانی در هیبت مخالفان مسلح سیاسی و امروز با عنوان «تروریست‌های بی‌رحم» ظاهر شوند.

در روزهای اخیر، چیستی هویت تروریزم موجب پدید آمدن بحث‌های بسیار شده است؛ تلاش‌ها بر این است که تأثیر مصیبت تروریزم بر مردمان کشور –از تمام اقوام- یک‌سان‌سازی شود، اگر کسی بخواهد آن را تجزیه و تحلیل کند، به جداسازی، نفاق و قوم‌گرایی متهم می‌شود.

درد مشترک موجب می‌شود تا راه‌های حل مشترک جست‌وجو شود؛ اما سؤال این است که چقدر اراده برای درمان این درد مشترک وجود دارد؟ المانت‌های وحدت‌آفرین و مشترک تا چه اندازه در این سرزمین رشد کرده و تقویت شده است؛ آیا ما ملت واحد و یک‌پارچه هستیم تا غم یک ننگرهاری، غم کل کشور باشد و یا برای درد یک بامیانی، دل و جان یک کندهاری بسوزد!

هویت به مجموعه‌ خصوصیات و مشخصات اساسی اجتماعی، روانی، فرهنگی، فلسفی، زیستی و تاریخی هم‌سان گفته می‌شود که به رسایی و روایی بر ماهیّت یا ذات گروه، به معنای یکی بودن اعضای آن با یک‌دیگر بوده و آن‌ها را در یک ظرف مکانی و زمانی معین، به‌طور مشخص و آگاهانه از سایر گروه‌ها و افراد متعلّق به آنها متمایز سازد که با قومیت فرق دارد. در افغانستان همیشه هویت و قومیت، یکی و یا به جای یک‌دیگر استفاده می‌شود؛ در حالی که قومیت دارای ویژگی‌های اصل و نسبی یک‌سان است. بنابراین، اگر بخواهیم هویت تروریست‌ها را بررسی کنیم، به معنای دشمنی با فرد یا قوم خاص نیست! مشکل آن است که طرح چیستی هویت تروریزم، برای بسیاری دردناک است؛ ولی برای شناخت و مبارزه با آن –هرچند دیر وقت- باید آن را مطرح کرد که حتا اگر مبارزه‌ی مؤثر با آن انجام نشود، برای درک و تحلیل مناسب‌تر خوب است. عدم شفافیت و ارجاع تمام مصیبت‌های تروریزم به مسائل فرامنطقه‌ای و فرامرزی، تروریزم را به یک امرکلیِ مرموز بدل کرد که کسی هم مسؤول شفاف‌سازی و کنار زدن پرده از روی آن نبود.

ضرب‌المثلی است که می‌گوید، «آتش در جایش می‌سوزد». تروریزم در جاهای که بنا به هر دلیلی –با زور یا جایگاه اجتماعی- پایگاه داشتند، مصیبت بیشتری خلق کردند، آتشی بیشتری سوزاندند؛ اما بسیاری با لطایفُ‌الحِیَل، سعی و تلاش کردند، مقابل نقد و انداختن پرده از چهره‌ی تروریزم ایستاده و آن را به مسایلی مثل عمومیت مصیبت‌ها، نفاق، بیشتر شدن شکاف‌های اجتماعی و… گره بزنند. تصور آن بود که شناخت و رسوا شدن هویت تروریزم، به رسوایی قومیت آن‌ها خواهد انجامید؛ در حالی که آن‌ها، با شناخت دقیق‌تر از پیوندهای اجتماعی و هویت تروریزم، توان و ظرفیت بیشتر برای مبارزه با این پدیده داشتند.

برخی می‌گویند، ما به همان سان که آسیب دیده‌ایم، مبارزه هم می‌کنیم، عملا در میدان هستیم و از تروریزم بیزار؛ اما وقتی پای بررسی هویت تروریزم به میان ‌آید، تلاش می‌کنند از افشا شدن چهره‌ی آن جلوگیری کنند.

تروریزم یک ابزار سیاسی در دست سیاست‌مداران بوده است. یکی از دلایل رازآلود جلوه کردن آن نیز همین است که تا هر زمانی نیاز باشد، بتوانند از آن استفاده‌ی ابزاری کنند. منظورم تمام کسانی است که دستی در آتش افغانستان دارند؛ نه فقط سیاست‌پیشه‌های داخلی. آن‌ها از همان ابتدا برای تأمین منافع مشترک، تروریزم را در «زر ورق ابهام و راز» پیچانده و هماهنگ تلاش کردند تا پرده از روی آن نیفتد.

تا زمانی که در زمینه‌ی تروریزم، بین سیاست‌مداران داخلی و خارجی هماهنگی وجود داشت، تکلیف حمله‌های متعدد و مرگ‌بار هم مشخص بود؛ اما از زمانی که معادله‌ها تغییر کرد و امریکا برای بیرون بردن سربازانش با طالبان به توافق رسید؛ هماهنگی‌ها نیز کم‌رنگ شد. مثلا در قضیه‌ی حمله بر زنان باردار و نوزادان تازه به دنیا آمده، طالبان آن را محکوم کرده و گفتند، این کار خود حکومت در تبانی با داعش است. حکومت با اصرار زیاد، مسؤولیت را متوجه طالبان دانست؛ اما امریکا اعلام کرد، کار کار داعش است.

این اصرار و پاس‌کاری برای مشخص شدن قاتلان مردم، مدتی است ادامه دارد، امریکا به عنوان متحد استراتژیک حکومت، تلاش دارد با یادآوری کمک طالبان در مبارزه با داعش، از آنان قباحت‌زدایی کرده و گناه را به گردن داعش اندازد؛ اما حکومت اصرار دارد که تمام آتش‌ها متوجه طالبان است. این روزها حرف بر سر این نیست که چرا مردم کشته می‌شوند، بل رقابت برای آن است که چه کسی قاتل مردم باشد، خوبست!

این که راست کدام و دروغ چی است، مهم نیست! اوضاع به اندازه‌ی نابسامان است که حتا جای‌گاه‌ها خلط می‌شود و برخی مقام‌های مشهور امریکایی، در جای‌گاه سخن‌گوی طالبان قرار گرفته و از آن‌ها دفاع می‌کنند، گروهی که امریکا در جنگ با آنان، هزاران سربازش را از دست داده است!

افغانستان فرصت زیادی برای شکست بنیادگرایی داشت؛ اما به دلیل آن که این گروه‌ها وسیله‌ی برای برقراری هژمونی تباری بودند، برای حفظ فشار بر گروه‌های قومی دیگر، همیشه آن‌ها حفظ و حالا مدعی تصاحب رهبری و تمام قدرت شدند.

سیاست‌مداران در محاسبات خود اشتباه کردند، تصور آن بود که امریکا برای همیشه و تا زمان برقراری حکومت مطلقه‌ی قومی در افغانستان ماندگار است؛ برای همین، تلاش کردند نیروهای مخالف تروریزم و مردم را روز به روز به حاشیه رانده و نقش شان را به اندازه‌ی محدود کنند تا کسی حتا قدرت و جرأت اعتراض هم نداشته باشد.

حالا که امریکا مشکلش را با طالبان حل کرده است و نیروهای مخالف طالبان نیز با حکومت زاویه دارند؛ کار زمام‌داران سخت شده است. آن‌ها وقتی می‌بینند که طالبان رقیب قدرت و سلطنت شان برآمده اند.

طالبان حالا وارد چرخه‌ی جدی رقابت شده اند و برای همین است که دیگر براداران ناراضی و مخالفان مسلح نیستند، این مسأله ادامه‌ی همان فرهنگ سنتی و قدیمی است که ما زنده‌ی خوب و مرده‌ی بد نداریم. مرده برای آن خوبست که از چرخه‌ی رقابت خارج شده است و حالا بر عکس آن اتفاق افتاده و بد شدن طالبان با وارد شدن آن‌ها به چرخه‌ی رقابت مرتبط است.

مسأله‌ی دیگر این است که سود رویدادهای تروریستی، شبیه آن‌چه در کابل و ننگرهار اتفاق افتاد متوجه کیست؟ چه کسانی از این گونه حمله‌های خون‌بار سود می‌برند؟ این سؤال مهمی است که مرا به یاد خلق بحران برای کنترل بحران می‌برد!