ادبیات نتیجهی دو عمل است؛ نوشته شدن و خوانده شدن. پس اگر در پی چیستی آن باشیم، باید در معرض این دو قرار بگیریم؛ متن ادبی، سعی میکند از خوانده شدن بگریزد و آنچه را خواننده برداشت میکند به رسمیت نشناسد. این موضوع از آنجا ناشی میشود که ذهن خواننده، فضای ثابت و بدون محتوا نیست؛ یعنی از قبل با متون مختلفی پر شده است که در صورت برخورد با متن تازهتر، زوایای مختلفی را برای دیدن آن در اختیار دارد (متن را با در نظرداشت عناصر بینامتنیِ مرتبط با محتوای ذهنی خودش معنا میکند). با این توصیف، متن مورد نظر نیز فضای ثابت نیست و همواره در حال زیر و رو شدن است؛ این حالت متن را با وقتی که یک شیء تازه را در دستتان میچرخانید و آن را از زاویههای متعدد به بررسی میگیرید مقایسه کنید؛ به طور حتم، متوجه میشوید که در یک بعد از فضای ذهنی قرار ندارید؛ بلکه ابعاد مختلفی را در حال مشاهده استید. خواندن، تجربهی چندبعدی است. البته ابعادی که مرتبط با تجربیات و خواندههای قبلی شماست و نه جدا از آن.
به نظر میرسد در این دیدگاه، آنچه بیشتر از همه جالب توجه است، همگونیِ متن و فضای ذهن باشد؛ یعنی شناوریِ عناصر متنی و محتویات ذهنی، هر دو به یک شکل است؛ پس چیزی که قابل تفکیک نیست این است که آیا در حین خواندن، ذهن خواننده درون عناصر متنی شنا میکند یا عناصر متنی در محتویات شناور ذهن؟ یا این که در موقع خواندن، این ذهنیت ماست که به دریافت حاصله از این عمل، شکل داده یا متنیت؟ خلاصه این که عامل هدایتگر به دریافت مشخص در یک خواندن، کدام طرف است؟ در پاسخ به این سوال است که ما در معرض خواندن قرار میگیریم (یکی از چیزهایی که در نخست جهت پیبردن به چیستی ادبیات، مهم دانستیم) چرا که پرسش ما (این که ذهنیت مقدم است یا متنیت؟) اکنون به مثابهی یک خواننده در برابر ما قرار گرفته و ذهن ما را به خوانش میگیرد؛ اما در فرایند فکر کردن به این پرسش، آنچه را بهعنوان یک نتیجه به دست میآوریم، حاصل خواندن چه چیزی است؟ بدون شک ما در این زمان ذهن خودمان را بسان یک متن به خوانش میگیریم و در پی جواب میرویم؛ در این فرایند آن شکلی که از افکار مختلف ما حاصل میشود، قابلیت گفته شدن را پیدا میکند و قابلیت به زبان آمدن در یک شکل مشخص آن را بهعنوان یک متن در مقابل ما قرار میدهد.
پرسش، روشنیای بر محتویات انبار شدهی ذهن ما در رابطه به موضوع مشخص است که صرفا موجب تحرک ذهن و عکسالعمل نسبت به آنها میشود. چنان خوانندهای که به زوایای مختلف متن نظر میافکند و با این عمل دریچهای را به سوی دنیایی از دلالتها، برای متن میگشاید. در این صورت، نمیتوان گفت ذهنیت مقدم بر متنیت است یا متنیت مقدمتر از ذهنیت، طوری که نمیشود گفت، با گشودن پنجره، این هوای درون است که به بیرون میرود یا هوای بیرون به درون؟ اما میتوان گفت؛ اگر ما از متن به برداشتی میرسیم در واقع، متن به آن برداشت میرسد؛ یعنی تفاوتی که بین خواندن و خواندهشدن وجود دارد، میان ذهنیت و متنیت نیست بلکه در برداشت جنسیتی و آلوده به مناسبات حاکمی است که ما در سیستم درکِ اجتماعیمان داریم. رابطهی ذهنیت و متنیت یک رابطه همجنسگرایانه در قبال هماند و فاعل و مفعول در آن معنای مبتنی بر نگاه جنسیتی را ندارد که ما یکی را غالب بر دیگری بدانیم و در تاویلات خود، از آن خوانشی در مطابقت با مناسبات قدرت ارایه کنیم؛ اما در این صورت، پرسش دیگری نیز به میان میآید که میپرسد تفاوت مناسبات حاکم با ذهنیت خواننده در چیست؟ این پرسش در سایهی ابراز این نظری که ما در خواندن همواره در حال تکگویی استیم، مورد توجه قرار میگیرد و با در نظرداشت همین موضوع است که تقابل آن را با خواندن گفتوگویانه پیدا میکنیم.
مناسبات حاکم همواره از داشتن ایدئولوژی خوانشگری حکایت میکند که تفسیر مشخصی از پدیدههای پیرامون خودش دارد؛ یعنی در گسترهی یک نظام فکری مشخص به دنبال خواندن متن رفتن، علت اصلی تکخوانی از متن است. در این شیوه از خواندن، ما به دنبال دنیای ایدهآلی استیم که هر برداشتی را در تناسب به آن درک میکنیم و اگر خارج از آن باشد مورد انتقاد و شاید انکار قرار میدهیم. تکخوانی، تسلط مؤلفههای مشخصی است که گویندهی اصلی را شکل میدهد. در واقع این رویکرد، در خواندن، خود روایتگری از متن است نه عملی مبتنی بر دریافتهایی از متن. این که بسیاری از آثار خلق شده در فضای ادبی ما سعی میکنند روایتگر وضع مشخص اجتماعی ما باشند، در همین نکته ریشه دارد؛ زیرا هر اثر ایجاد شده، خوانشی از وضعیتی است که به مثابهی یک متن در مقابل نویسنده قرار دارد.
نوشتن و خواندن، هر دو یک عمل است و تنها زمانی به گفتوگو مبدل میشود که ما مؤلفههای مسلط بر افکارمان را که در این عمل، دنبال مشخصههایی برای اثبات خود میگردند صلب صلاحیت کنیم. مفاهیم به وجود آمده با این مدعی که دریافتهای ما از وضعیت زنستیزانه، شکل گرفته، و باید این دریافتها را از افکارمان حذف کنیم، حکایت از قیامی علیه احکامی میکند که نمایندگان ذهنی حکام بر تفکر ما استند؛ یعنی اگر اعمال و رفتار خود را نتیجهی افکاری که به هر شکلی آموختهایم بدانیم، کنندهی اصلی آن مراجع فکریای استند که به واسطهی ایدئولوژیها و گفتمانهای مشخصی، بر ما تسلط یافتهاند. درست همانگونه که تقسیم سرمایه ناعدلانه است و صرفا در اختیار عدهی معدود قرار دارد، اندیشه نیز از سوی عدهی معدودی کنترل میشود و صاحبان آن گروههای مشخصی استند. رسانه یکی از ابزار تکگویی است که به واسطهی آن ایدئولوژی مسلط، دست به روایتگری از اتفاقات و مناسبات اجتماعی میزند. از آنجایی که کتاب در یک سیستم بروکراتیزه شده تولید میشود، نقش رسانهای به خود گرفته که به واسطهی سیستم چاپ و نشر، مؤلفههای فکری همگام با نظام حاکم را توزیع میکند. (به طور مثال، کتابهایی که در ایران ترجمه و نشر میشوند.
ترجمه، گفتوگوی یک زبان، با دیگر زبانهاست البته اگر خارج از سیستم نظارت، صورت بگیرد؛ زیرا با ترجمهی یک کتاب، خوانندهی زبان میزبان، سعی میکند وضعیتی را که در زبان خودش مشاهده نکرده، نظر به ابراز نظر نویسندهی خارجی، به زبان خودش درک کند. این یعنی مفهومی را به یک بعد دیگر سپردن. چنانچه در یک گفتوگو سعی میکنیم با در میان گذاشتن مطلب خود با دیگری، آن را بُعد تازهتری بدهیم و بدانیم از آن سو و زاویه دیگر، چگونه دیده میشود؛ اما سیستم نظارت، سعی میکند، مطالب ترجمه شده با مؤلفههای فرهنگی زبان میزبان، همخوانی داشته باشد و زاویهی تازهای در اینطرف خلق نشود. این عمل در عین حالی که یک تکگویی(همسانی دیدگاه دو طرف) را موجب میشود، یک نگرش فاعل و مفعولی را نیز با خود دارد. من این نگرش را یک نگاه جنسیتی در مورد فرهنگ، از سوی حاکمیت میدانم؛ تسلطی که مدعیان حفظ فرهنگ بر افکار عمومی دارند، نشأت گرفته از رفتارهایی است که تلاش در حفظ عفت زن دارند. یا فکر این که اگر فرهنگی یا زبانی با انوع مختلفی از عناصر فرهنگی و زبانی دیگر، تعامل کند اصالت خودش را از دست میدهد، اعتقادی مشابه با عقیده به پاکدامنی را نشان میدهد. به خوبی میتوان دید که رفتار ناظرانهی دولت بر افکار مردم، شکلی از خانواده را نشان میدهد که مردان و به خصوص پدر در رأس آن قرار دارد. در این نوع دید، همهی ما زن استیم و آنچه بر ما اعمال میشود، یک عمل سکسیستی است. ممانعت گفتوگوی زبان و یا کنترل این گفتوگو از طریق سیستم نظارت با دیگر زبانها، تملک مردانهای را در نسبت به زن نشان میدهد که حتا ممکن است پای جنگها را (به مثابهی جنگ ناموسی ) به این بحث بکشاند؛ اصطلاح تجاوز فرهنگی، یکی از نشانههای بارز وجود چنین برخورد با تعامل دو فرهنگ است.