نویسنده: نورلله نوایی
زندگی اجتماعی، مجموعهای از روبهرو شدنها و دیدارها است. یکی از بدترین رویاروییهای انسانها، رویاروییای است که در آن رابطهی انسانی نابود میشود. در این رویارویی فرد انسانی به شی، به هیولا، به زباله، به ناچیز و هیچ کاهش داده میشود. این گونه رویارویی از این جهت میتوان گفت که رویارویی در ظلمت است؛ چون بارقهی زندگی را در درون انسان خاموش میکند، مه-دود غلیظ سراسر زندگی را میپوشاند و چراغهای امید و فروغهای اُنس را میمیراند. جهان سراسر نکبت و سیاهی میشود، کور و کر و لال؛ نه آوازی و نه پژواکی! این شبها برخی از کوچههای کابل به محلات رویارویی با ظلمت تبدیل شده اند.
مردهای شبح-گون که انگار قلبهای از سنگ دارند و روشنی عاطفهی انسانی به هیچ حجرهای از بدن شان نتابیده، سر راه شهروندان میرویند، انسانها را به قیمت محتویات جیب و کولهپشتی شان سر خود شان میفروشند، اگر کسی به سادگی حاضر به این معامله نشود، جانش را میگیرند.
این رویارویی را همچنین میتوان رویارویی در بنبست نامید؛ چون انسانیت در آن به بنبست میخورد. ما هر ارزش انسانیای که در زندگی داریم، زادهی رویاروییها و تلاقیهای انسانی ما است. هر رویارویی انسانی نوعی پویش و توسعهی انسانیت است. ما به مناسبت زندگی و نیازهای زندگی با هم روبهرو میشویم، خو میگیریم، همدیگر را به عنوان بستگان و اقارب یا دوستان و آشنایان، همسایهها، همروستاییها، همشهریها، هم وطنان و همنوعان میشناسیم. فراوانی و تکرار روبهرو شدنها ما را نزدیک میکند و الگوهای خاص روابط اجتماعی متفاوت خانوادگی و فراتر از آن را شکل میدهد.
رابطهی مادری-فرزندی را در نظر بگیرید؛ این رابطه بیانگر انباشتی از روبهروشدنها و معنی و ارزش ذهنی و عاطفی است که این روبهروشدنها آفریده اند. این رابطهی خاص و روابط مشابه دیگر خانوادگی، دوستی، حرفهای، آموزشی و شهروندی که در مقاطع مختلف زندگی حاصل میشود، معمولا با احساس امنیت، بازشناخت متقابل و گرمای عاطفی توأم اند که افق زندگی ما را روشن، معنیدار و ارزشمند شکل میدهند؛ اما رویارویی در بنبست ظلمت، چراغهای پویش و امید زندگی را خاموش میکند.
این که ما به این درک و احساس میرسیم که چقدر زنده بودن ارزشمند است و با ارزش زنده بودن به شکل مجرد و عام؛ یعنی مستقل از شخص خود ارتباط برقرار میکنیم، نتیجهی رویاروییهایی است که در آنها ارزشهای زندگی ما تأیید میشوند؛ اینها رویاروییهایی اند که در آنها ما دارای حقوق، کرامت، قدرت و ارزش دانسته میشویم.
هستی منحصربهفرد ما احترام میشود و نیازها، احساسات، نظرات و ارزشهای ما به دیدهی قدر نگریسته میشوند. در واقع ما در هر مرحلهی زندگی قرار داشته باشیم، چشمانداز زندگی اجتماعی ما چیزی نیست جز عصاره و نتیجهی کلی مجموع روبهروشدنهایی که در زندگی با انسانها تجربه کرده ایم؛ چه روبهروشدن به شکل فزیکی با انسانهای زنده و چه از طریق آثار و بازماندههای انسانهایی که دیگر زنده نیستند. این که فضای این چشمانداز پر از روشنی و امید است یا مملو از ناامیدی و تاریکی، بسته به کیفیت تلاقیها و دیدارهایی است که داشته ایم. اینکه این فضا امن، مأنوس و دوستداشتنی است یا پانورامای آمیخته با مه وحشت، بیگانگی و هراس، بازهم تابع چگونگی تلاقیهایی است که در زندگی داشته ایم.
در بنبست ظلمت اما ارزشهای تکینی که تا حالا چنان قندیلها از سقف زندگی آویخته بودند و مسیر و چشماندازها را نور امید میبخشیدند، همه ناپدید میشوند. برقهای نگاههای انسان بازتابی ندارد، فریادهایش به بنبست میخورد و هیچ ستارهای از آسمان او را نمیبیند. آنجا ظلمت است و بنبست، فرق نمیکند نامش چیست، اتاق شکنجهی خاد، یا پلیگون، کندی پشت یا افشار، دشت لیلی یا شهر مزار، آشویتس یا سنگ سفید و یا ابوغریب، زاغهنشین ریودوژانیرو یا واشنگنتن و یا هم شباهنگام کوچه پس کوچههای کابل، شنیده ایم و خوانده ایم و گاهی شاید تجربه کرده باشیم که آنجا انسانیتِ بیهمتای کسی که در موضع قربانی قرار گرفته، دیده نمیشود.
آن چه شایان توجه است، این است که بنبست ظلمت مثل هر پدیدهی طبیعی و اجتماعی دارای توان تکثر و گسترش است. با هر رخداد، احتمال تکرار ملاقات در بنبست ظلمت بیشتر میشود. با هر باری که کرامت انسانها به دست انسانهای دیگر که از قدرت بیشتر برخوردارند، لگد میشود، بنبست انسانیت به شکل وسوسههای انتقام از جهان، بذرافشانی میکند که اگر به تکرار تقویت شود و فضا و فرصت مناسب یابد، بنبستها و ظلمتهای بیشتری را بر فرد و جامعه تحمیل میکند.