عکاس: محب علی
جهان، جای ساختن است؛ ساختنی که برای جلوگیری از نابودی، نابود میکند تا بسازد؛ پس میسازد که نابود کند و نابود میکند که دوباره بسازد؛ برای همین، آنچه در این بازی مهم است، ساختن است و هر نابودیای، توجیهی است برای ساختنی بهتر و با این توجیه، چهقدر نابودیها که نمیشود. درختی که به علفهای اطرافش سایه میافکند، توجیه بیشتری برای بودنش دارد و پلنگی که آهویی را میدرد، به ساختن خودش بیشتر فکر میکند که به باورش، حق بیشتری برای زندگی دارد. انسان که خودش را هوشمندترین موجود زمین میداند، بیش از هر موجود دیگری درگیر این ساختن است؛ ساختنی که برای آن ماشینهای سرعتدهندهای را به وجود آورده و این چرخهی ساختن و نابودی را، سریعتر و وسیعتر چرخانده است. این تنها خاصیت انسان نیست؛ این ویژگی طبیعت است؛ این که، موجودات تکحجروی تکثیر میشوند و حجرات، به ناگزیری دست به انتخاب یکجایی میزنند و با نابودکردن تمایلهایی از خود، موجود تازه، با تمایلهای تازهای را تحویل میدهند. انسان اما تنها موجودی که توانسته سازش بهتری نسبت به این یکجایی نشان بدهد، موفق شده است جامعه شکل بدهد و برای دور هم نگهداشتن خواستهایی جدا از هم، ارزشهایی را تعریف کند تا انسانها و خواستهای گوناگون را بر محور آن جمع کند.
همانطور که علفی علاقهمند میروید و تبدیل به خسی میشود که باد میبرد، همه چیز، هنگام ساختن، زیباست؛ دوستداشتنی است و همین که ساخته میشود، شروع میکند که روند نابودی اش را بپیماید؛ نابودیای که یا تدریجی است و یا ناگهانی سراغش را میگیرد؛ برای همین، ساختن، احتمال نابودی است؛ نابودیای که با ساختن گره خورده است و ساختنی که جدا از نابودی نیست. نظرگاه «نمایشگاه» دیواری-خیابانیای که عکاسان «گروه استقرا» در دیوارهای کارتهی چهار کابل برگزار کردند، نگاهی است به این معادلهی ساختن و نابودی و بر خلاف همیشه و همه که دنبال قابکردن چیزهای شیک و نمایش آن در تالارهای شیک برای آدمهای شیک استند، نصب عکسهایی از ابژههای کهنه و فرسوده در دیوارهای فرسوده برای نمایش به آدمهایی که به باور شیکباشان، فرسودههای جامعه استند، نگاه تازهای است به زندگی و آنچه در آن هست.
دو سال پیش، زمانی که صبح کابل قرار بود کارش را آغاز کند، به دنبال ستونی بودم که هر روز با چیزی در شهر گفتوگو کنم و زبانش را باز کنم که چه حرفهایی به گفتن دارد؛ با آشغالدانیهای کنار خیابان، پیادهروها، اعلانات کاریابی یا پایاننامهنویسی روی دیوارها و با جای خشتی افتاده که تبدیل به خمیازهی دیوار شده است؛ اما من شدم ویراستار صبح کابل و فرصتی برای اجرای مسوولانهی این کار نداشتم. زمانی که محب علی، یکی از عکاسان گروه استقرا، فایلی از این نظرگاه دیواری برایم فرستاد، من بیشتر آن چیزهایی که میخواستم با آنها گفتوگو کنم را در این عکسها دیدم. شیشهی ترکبرداشتهی موتری که در محل فرسودهای به دیوار کهنهای تکیه داده شده است؛ همان شیشهای که ساخته شده بود تا موتری را زیبا کند و همان لحظهای که ساخته شده بود، نابودی اش را با خودش ساخته بود. ساختن نابودی، شاید تعبیر بهتری باشد از آنچه میخواهم بگویم؛ این که هیچ چیزی ساخته نمیشود جز نابودی و آنچه از ساختن میشناسیم، نمودی است از نابودی که ما دوست نداریم به زودی آن را باور کنیم. زمانی باور میکنیم که یا به اثر اتفاقی، به نابودی میانجامد یا گذشت تدریجی زمان، آن چهره اش را نمایان میکند.
آنچه انسان میبیند، همان نمود اولی است؛ همان که در هنگام ساختن، تبدیل به هالهای میشود که باورش میکنیم و با این که نمیتوانیم از نابودی اش لحظهای با اطمینان جلوگیری کنیم، خوشحال به بودن آنیم. نظرگاه، میخواهد نشان بدهد که نابودی نیز قسمتی از بودن است و چیزهای بیارزش از دید عموم نیز، قسمتی از ارزشها است. زخمها ارزش دیدن و بازکردن دارند تا بفهمیم که چرا زخم و میلهی آهن زنگخوردهای که از ستونی فرسوده بیرون زده است، روزی استوارتر از هر تصمیمی، ایستاده بود. نظرگاه، زاویهی تازهای است برای دیدن چیزهایی که هیچ زاویهی دید مسلطی به آن نمیپردازد.
اگر نگاه مسلط جهان بر روند ارزش و بیارزشی را دنبال کنیم، کاری که عکاسان استقرا انجام داده اند، کاری است بیارزش؛ اما اگر بتوانیم معادلهی انسان را از معادلهی طبیعت جدا کنیم و انسان پسامدرن را، حرکتی بدانیم بر این روند مسلط طبیعی، اینجا است که نظرگاه، تبدیل میشود به زاویهی دیدی تازه که بر خلاف نگاه مسلط به باور من که به شکلگیری دنیای مدرن و طبقهبندیشده میانجامد. در کاری که این گروه عکاسی انجام داده است، تلاش میشود برای به متنکشیدن حاشیه؛ حاشیهای که به دلیل تکرار، دیگر از متن بیرون شده است و توجهی را جلب نمیکند. لنز کمرههای گروه استقرا، در این نظرگاه دیواری، سراغ همان حاشیهای میرود که دیگر متن نیست و هیچ کسی زاویهی دیدش به آن قفل نمیشود. برآمدن از قید متن و حاشیه و درهمآمیزی این دو، یکی از کارهایی است که مورد نظر هنر و به خصوص هنر پستمدرن است؛ چون تنها هنر است که میتواند حاشیههای فراموش شده را تبدیل به متن کند و از چیزهای بیارزش و تکراری، با زاویهی دیدی تازه، ارزشی بسازد و آن را از تکرار و فرسودگی نجات بدهد.
آنچه در این نوع نگاه اهمیت دارد، این است که هنرمند چگونه میتواند چیزی را مورد توجه قرار بدهد و از چیزهای بیارزش، ارزش تحویل بدهد. این نگاه، باید از لنزی دیده شود که همگان قادر به دیدن آن نیستند یا نگاه و لنز مسلط جامعه، آن را از قابل دید و تفکیکبودن بیرون کرده است. با نگاهی به یکی یکی عکسهایی که در این نظرگاه دیواری نصب شده اند، فقط میتوان اثراتی از نابودی را دید؛ چیزهایی که زمانی ساخته شده بودند و اهمیت داشتند؛ اما گذر زمان و بهاستفادهرسیدن، آنان را دیگر از چشم و استفاده دور کرده و هیچ کسی سراغ آنان را نمیگیرد؛ درست مثل انسانی که زاده میشود، دوست داشته میشود و سرانجام میمیرد تا تبدیل به فراموشی شود.
نظرگاه، اعتراضی است بر این فراموشی؛ این که نگذارد فراموش کنیم و چیزهایی که فراموش کرده ایم را یک بار دیگر پیش چشم مان قرار بدهد تا بدانیم که این نابودی، روزی بود، بود و این بودی که ماییم، روزی دچار همین سرنوشت خواهد شد. این نوع نگاه به فراموششدگان و زندهکردن دوبارهی آنها، در افغانستانی که بیش از هر چیزی فراموشی بر آن تسلط دارد، میتواند ما را به بازخوانی چیزهایی بکشاند که به یاد نمیآوریم؛ به بازخوانی مرگ هزاران انسانی که هر روز به زمین میافتند و فردا تبدیل به فراموشی میشوند. ایستادن علیه این فراموشی و زنده نگهداشتن حافظهی جمعی-تاریخی، یکی از راههای ممکنی است برای بازخوانی دیروز این کشور؛ این که برویم سراغ استخوانهای پوسیدهی تاریخ معاصر افغانستان و از یکی یکی آن بپرسیم که چرا و چگونه فرسوده شده اند؛ برویم از دیوارهای کابل بپرسیم؛ از دیوارهای زخمی سینما بریکوت، از سنگرهای زخمی و از پل و پلچکهایی که هر روز ساخته میشوند تا نابود شوند. این پرسش و کشیدن دوبارهی حرف آنان از حاشیههای فراموششده به متنی که قابل دید است، زمینهای میشود تا بفهمیم که دیروز چه کرده ایم و این که امروز انجام میدهیم، آیا ادامهی همان دیروز است یا فردای دیگری را به دنبال دارد.