ریشه‌های هنجاری منازعه‌ی افغانستان

صبح کابل
ریشه‌های هنجاری منازعه‌ی افغانستان

نویسنده: غلام‌شاه منطق‌یار
مراجعه به تاریخ چند سده‌ی اخیر افغانستان، نشان می‌دهد که این کشور، به ندرت امنیت را تجربه کرده است. موانع عمده‌ی توسعه‌نیافتگی در ابعاد مختلف را می‌توان به عنصر امنیت نسبت داد. پرسش اصلی این است که علل و زمینه‌های تغذیه‌کننده‌ی منازعه و ناامنی در افغانستان چیست؟ محققان منازعه، پاسخ‌های گوناگونی به این پرسش ارائه کرده ‌اند که تا اندازه‌‌‌ای دور از واقعیت بوده و قانع‌کننده نیست. مطالعات موجود در باب علل و انگیزه‌های منازعه، بیش‌تر متمرکز بر علل و مناسبت‌های مادی است.
نگاه عمیق به منازعه‌ی موجود، نشان می‌دهد که مطالعات انجام‌شده با انگیزه‌ی دریافت ریشه‌های کشمکش، از دو نظر در تبیین درست اساس اختلاف‌ها، کم‌توجهی کرده است؛ نخست: تابع اصل تغییرپذیری دلایل منازعه، عوامل به‌وجودآورنده‌ی منازعه در افغانستان از دهه‌ی پنجاه به این طرف تغییر کرده است؛ اما، مطالعه‌کنندگان منازعه، توجهی به این موضوع نداشته ‌اند؛ دوم این که؛ بیش‌تر پژوهش‌ها و کنج‌کاوی‌های انجام‌شده در این بخش، محور تمرکز خود را ملاحظات و مناسبات مادی قرار داده و در نتیجه‌، تحلیلی مادی از دلایل وجود منازعات ارائه کرده است. تحلیل‌های ژیوپولیتیکی، تحلیل‌های استعماری، تحلیل‌های ساختاری؛ مثل معادلات جهانی و منطقه‌ای ناشی از دادوستد قدرت‌های بزرگ و …مطالعاتی است که در باب کشف ریشه‌های منازعه، انجام شده است.
به نظر می‌رسد که تحلیل‌های مادی، نمی‌تواند درک متناسب با مناسبات و واقعیت‌های موجود در باره‌ی منازعه‌ی افغانستان ارائه کند. نباید در جست‌وجوی یافتن علت واحد برای منازعه‌ی افغانستان بود. مجموعه‌ی زیادی از عامل‌ها در تداوم و تعمق منازعه اعم از جهانی، منطقه‌ای، ملی و محلی به هم گره خورده ‌اند؛ اما، می‌توان نوعی اولویت‌بندی میان این عامل‌ها از نظر اثر و اهمیت قایل شد. آن چه ماهیت منازعه‌ی افغانستان را از دهه‌ی ۱۳۵۰ به این طرف با منازعات قبل از آن جدا می‌کند، برجسته‌شدن عامل‌های هنجاری-ارزشی در کیفیت منازعات است. منازعه‌ی افغانستان از ۱۳۵۰ به این سو، در صورت‌بندی بزرگ‌تر به شکل تقابل سنت و مدرنیته، قابل درک است.
با رنسانس، تحولات علمی، فنی، فرهنگی، ادبی، هنری، و … در وجوه مختلف زندگی کشورهای غربی رونما شد؛ تا این که به مرور زمان، به عنوان مدل غالب شیوه‌ی زیست نهادینه شد. مظاهر مادی، مکانیکی، فنی و تکنالوژیک غرب به کشورهای دیگر صادر اما این ابزارهای مادی و مکانیکی، دارای معنا و بار ارزشی نبود.
با حاکم‌شدن کمونیزم در روسیه و تلاش این کشور به صدور انقلاب پرولتاریا به دیگر نقاط جهان، فضای افغانستان کم‌کم مورد توجه رژیم کمونیستی شوروی قرار گرفت؛ تا این که در آخرهای دهه‌ی پنجاه خورشیدی، روسیه جهت تحقق آرمان‌های کمونیستی خود، عملا به افغانستان لشکرکشی کرد. از این زمان به بعد، جنبه‌ی هنجاری منازعه‌ی افغانستان برجسته‌تر شد؛ البته، نباید فراموش کرد که در هر منازعه‌‌ای تعارض ارزش‌ها یک وجه حتمی و مهم است.
تقابل ارزش‌های سنتی –اسلام- و ارزش‌های کمونیستی، به عنوان یکی از مظاهر و محصولات تمدن غربی از همین جا شروع شد. از دهه‌ی پنجاه به بعد، در سطح وسیع، دو تقابل هنجاری، منازعه‌ی افغانستان را شکل داده است. تقابل فرهنگ سنتی –اسلام- و کمونیزم و تقابل سنت و لیبرالیزم. به تعبیر دیگر، سنت در قالب اسلام به عنوان‌ هنجارهای معنادار و جاافتاده در برابر دو مظهر فرهنگی و فکری تمدن غرب -کمونیزم و لیبرالیزم- پرچم تنازع برافراشته است؛ در حالی که مظاهر مادی تمدن غربی را تا اندازه‌ی زیادی پذیرفته و عملا حاشیه‌ی زندگی خود را با استفاده از تکنالوژی غربی آراسته اند. از تکنالوژی صنعتی، رسانه‌های مدرن، وسایل حمل‌ونقل، خوراک و پوشاک و … استفاده‌ی زیاد می‌برند؛ اما در برابر جنبه‌ی ارزشی آن، مقاومت اختیار کرده اند.
در تقابل هنجاری اول، پاس‌داران ارزش‌ها در قامت دو جناح مجاهدین و دولت تبارز کردند. دولت -مجموعه‌ی سیاست‌مداران حکومتی، رهبران تعدادی احزاب، بوروکرات‌ها- به عنوان نماینده‌ی تفکر مدرن -کمونیزم مظهری از تفکر و فرهنگ مدرن- و مجاهدین به عنوان پاس‌داران سنت، ماهیت منازعه را شکل دادند؛ تا این که ارزش‌های مربوط به سنت (مجاهدین)، بر ارزش‌های کمونیزم غلبه کرد.
دومین تقابل هنجاری مهم میان لیبرالیزم -یکی از مظاهر تمدن مدرن- و سنت صورت پذیرفت. در این مواجهه، طرف‌های منازعه، دولت -شامل نخبگان تحصیل‌کرده، بروکرات‌ها، سکان‌داران سیاست و قدرت، رهبران احزاب، جامعه‌‌ی شهری و بعضی از اقوام در مقام مجریان هنجارها و اخلاق لیبرالی تصور می‌شود- و طالبان استند که منازعه را صورت‌بندی و دوام می‌دهند.
تقابل سنت و مدرنیته، زمینه و محور اصلی پیدایش و بقای منازعه در افغانستان است. یکی از جلوه‌های این تقابل، مواجهه‌ی ارزشی-هنجاری است ‌که در فوق شرح داده شد. در کنار تقابل ارزشی و هنجاری، سنت و مدرنیته در ابعاد گوناگون در برابر هم‌دیگر صف‌آرایی می‌کنند. یکی از تقابل‌ها، ناشی از نتایج روانی فرآورده‌های زندگی مدرن است که روح سنت -ساده پسندی- را می‌آزارد. ساحت‌های این رودررویی بسیار متفاوت است و قلمروهای ارزشی، علمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را در بر می‌گیرد؛ اما، مواجهه‌ی ارزشی-هنجاری و روانی، خواستگاه اصلی منازعه است.
زندگی در فضای سنت، معمولا از هر نظر ساده‌تر و یک‌نواخت‌تر از زندگی به شیوه‌ی مدرن است. درک‌های سیاه‌وسفید، واقعیت‌های حق و باطل، ارتباط‌ها به صورت دوست و دشمن و..‌‌. در نهایت زندگی سنتی، زندگی‌ای پر از ساده‌انگاری‌ها و تعارض‌های ذاتی دوگانه، ایمان به ماوراءالطبیعه و روابط عاطفی است. زندگی مدرن اما، بسا پیچیده، متحول، پراسترس، کم‌باور و مادی‌محور است. هزاران اسباب و عامل‌ در زندگی نقش بازی می‌کند. ورود این پیچیدگی‌ها، نوسان‌ها و درگیری‌های بی‌وقفه در زندگی سنتی، انسان با تجربه‌ی زیست سنتی‌ را گرفتار از خود بیگانگی می‌کند. این از خودبیگانگی در قامت عقده‌ی مقاومت و تقابل در برابر شیوه‌ی زندگی مدرن فرافکنی می‌شود. افراد سنتی، معمولا ظرفیت تحمل این تکثر و تنوع را ندارند.
در کنار این که منازعه در یک ساحت وسیع به صورت مواجهه‌ی سنت و مدرنیته قابل درک و دریافت است، در قلمرو داخلی، اسباب و زمینه‌هایی وجود دارد که منازعه را تقویت کرده و تداوم می‌دهد. از مهم‌ترین این عامل‌ها، فساد گسترده از سوی دستگاه و مجریان سیاسی است. طالبان در دوره‌ی نخست ظهور خود، زمام‌داران دولتی و افراد بانفود را شر و فساد می‌خواندند. در واقع، وجود فساد در چهره‌ی ارزش‌های غربی برچسپ زده می‌شود؛ زیرا، هردو یک‌باره مثل نوزادی دوقلو وارد شده‌ اند.
از این رو می‌شود گفت: منازعه‌ی موجود در افغانستان، بیش‌تر با تحلیل‌های مادی قابل درک و گشایش نیست؛ بل نوعی تقابل هنجاری -سنت و مدرنیته- در سطح کلان است.
کنترل منازعه بسیار دشوار است؛ زیرا این منازعه در سطح بزرگ‌تر منطقه‌ای نیز زمینه‌ی مناسب دارد.
طرفی در این منازعه پیروز میدان خواهد بود که کنترل رسانه‌ها و کانال‌های ارتباطی را در دست داشته و قادر به خلق یک اجماع نظر و تفکر جمعی باشد. این اجماع نظر خلق نخواهد شد، مگر به مدد درک محیط و مقتضیات منطقه‌ای و جهانی؛ یعنی، در این منازعه، طرفی پیروز است که در راستای انتظارات و ساختارهای جهانی و منطقه‌ای عمل کند.