حب‌الوطن من‌الایمان

صبور بیات
حب‌الوطن من‌الایمان

عاشقان وطن هرچند زیاد نیستند؛ اما کم داریم عاشقان واقعی‌ای که هیچ کاری برای عشق شان از دست شان نمی‌آید. گاهی اوقات آدم ترانه‌های حماسی چون «وطن عشق من، هموطن جان من…وطن عشق تو افتخارم» درگیر می‌شود. گاهی فکر می‌کنم کاش عدالتی در کار بود. چیزی مثل گوشی داکتر‌ها می‌گذاشتند روی قلب آدم‌ها و معلوم می‌شد چه کسی واقعا عاشق کشور است و چه کسی خائن. چه کسی برای جیب و میزش لاف می‌زند و چه کسی دل‌نگران واقعی سرزمین مادری‌اش.

آن‌وقت ممکن بود در چهارگوشه‌ی دنیا بعضی‌ها از زندان و حصر بیایند بیرون و زندان‌بان‌ها و صادرکننده‌های حکم‌شان بروند زندان. آن وقت ممکن بود که استخوان‌هایی از قبرها سر بیاورند بیرون با لبخندهایی روی جمجمه‌ها و مسلسل به دستانی بروند سینه‌ی قبرستان‌ها بخوابند. تاریخ افغانستان پُر است از قصه‌ی وطن‌پرستانی که خاک شدند و خاکستر شان را بر باد دادند و ریاکارانی که یک عمر خودشان را در صف‌های اول جا دادند و مانند زالو از خون مردم مکیدند و در خلوت خندیدند به سادگی خلایق. عادلانه نیست که دنیا این‌طور باشد؛ اما دقیقا این‌طور است. سعدی راست می‌گفت: «هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست!»

بیچاره «حب‌الوطن من‌الایمان» در فقدان ثروت و قدرت است که میکانیسم‌های دفاعی بیشتر از همه به کمک فرد فاقد آن‌ها می‌آید تا بتواند همچنان زنده بماند و از هویت خود دفاع کند و زندگی را با آن بگذراند. دفاعی که با انکار و سرکوب ضعف، و تخیل روایت‌های آرام‌کننده که خاصیت افیونی دارد به دست می‌آید. یکی از این روایت‌ها که همواره مورد سوء‌استفاده قدرت قرار گرفته و همچنان هم می‌گیرد، «میهن‌پرستی» است.

گویی افیون ضعیفانی است که تخیل کنند میهن مال آن‌ها نیز هست؛ در بازی راه‌شان داده‌اند و بخشی از معادله‌اند. با این ساز و کارها است که ضعیفان و محذوفان، سربازانی خوب و گوشت‌هایی مرغوب برای تیرها استند. تفاوت است میان پرستش و دوست داشتن. پرستش خاصیتی افیونی دارد و آرام‌کننده. گاهی درگیر می‌شوم که دانشمندها به جای کشف و اختراع این همه دستگاه مضحک چرا نمی‌روند چیزی بسازند که وقتی کسی به تو می‌گوید ضد حکومت و اقدام‌کننده علیه امنیت ملی، لبخند بزنی و بگویی آن گوشی را بیاورید، ضربان قلب ما را بشمارید تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد؛ آن‌وقت جوان‌ترها با مشت‌های گره کرده به هم و همه حمله نمی‌کردند، تند نمی‌رفتند و شعار نمی‌دادند: فتنه‌گر، خیانت‌کار خودفروخته، شست‌وشوی مغزی، جاسوس پاکستان، ایران، امریکا و روس! عادلانه نیست برای بازکردن در کنسرو شش مدل دربازکن اختراع شده باشد؛ اما برای فاش شدن این ‌که چه کسی عاشق و دل‌نگران سرزمین مادری‌اش است هیچ چیزی وجود نداشته باشد.

کاش عدالتی در کار بود. چرا در کشوری که این همه عاشق‌ سینه‌چاک دارد و ضد جاسوس و خائن استند حال و روز مان این همه بد است؟ گاهی در این کشور آدم می‌ماند تفکیک کند میانِ آدم‌هایی که کشور را دوست دارند و آنان که می‌گویند عاشق ‌اند. راستی چرا درصدی عاشقان واقعی وطن را کم داریم؟ یا چرا همه عاشقش نیستیم؟ چند میلیون اگر حب به این وطن داشتند حالا روز مان خیلی بهتر بود.