فلسفه‌ و تعلیم‌و‌ تربیه

محمد محمدی
فلسفه‌ و تعلیم‌و‌ تربیه

تعلیم‌وتربیه به معنای طرح پرسش‌های اساسی در باره‌ی تربیت و یا در‌نظرآوردن پاسخ ها و آرای فیلسوفان در باره‌ی تربیت است.
فلسفه‌ی تعلیم‌وتربیه نیز وابسته به چیستی فلسفه است. چیستی فلسفه‌ی تعلیم‌وتربیه هم‌زمان وابسته به چیستی تربیت نیز است، به ویژه زمانی که تربیت صرفا انتقال گزاره‌های خوب به شاگردان باشد. آن‌گاه وظیفه‌ی فلسفه‌ی تربیت، بررسی و پیشنهاد چنین گزاره‌هایی است. از این رو، اگر فلسفه آرای فیلسوفان باشد، علم نیز آرای دانش‌مندان خواهد بود و تربیت وظیفه‌ای جز انتقال آن به شاگردان نخواهد داشت؛ اما اگر فلسفه، فلسفه‌ورزی باشد، فلسفه‌ی تعلیم‌وتربیه طرح پرسش‌های اساسی در باره‌ی تربیت فلسفی و علمی خواهد بود. بر این بنیاد، دست کم می‌توان دو نقش برای فلسفه‌ی تعلیم‌وتربیه در نظر‌آورد؛
۱٫ طرح پرسش‌های اساسی در باره‌ی ماهیت تربیت و عناصر آن که پرداختن به جایگاه علم در مکتب نیز جزو آن خواهد بود.
۲٫ فلسفه‌ی تعلیم‌وتربیه به عنوان مهارت‌های فلسفه‌ورزی. در این صورت فلسفه‌ی تعلیم‌وتربیه به چگونگی فلسفه‌ورزشدن شاگردان خواهد پرداخت.
در سال‌های اخیر، بازگشت قابل توجهی به این طرز فکر که فلسفه یک فعالیت به شمار می‌آید، صورت گرفته است. البته بعضی از فلاسفه‌ی تحلیلی گرچه فلسفه را فعالیت می‌دانند؛ اما آن را در معنای محدود خود به کار می‌برند؛ مثلا ویتگنشتاین می‌گوید: فلسفه یک نظریه نیست؛ بلکه یک فعالیت است. یک اثر فلسفی اساسا شامل روشن‌کردن و توضیح‌دادن است؛ اما با آن که اندیشیدن، کاری است که از طبیعت آدمی برمی‌خیزد و از این رو برای آدمی امری طبیعی است؛ ولی درست اندیشیدن، کاری است موقوف به هدایت، تمرین و تربیت.
هم‌چنین با توجه به دو دیدگاه مطرح‌شده در باره‌ی فلسفه، می‌توان آن را به دو گونه آموزش داد؛
در دیدگاه اول، آموزش فلسفه عبارت است از انتقال اندیشه‌های فلسفی به یادگیرندگان. در این دیدگاه هم فلسفه در معنای حقیقی خود به کار نرفته است و هم آموزش، سپردن دانستنی‌ها به دیگران فرض شده است.
در دیدگاه دوم، آموزش فلسفه عبارت از یاددادن چگونه اندیشیدن است. از آن‌جا که فلسفه، روکردن به فهم و شناسایی ذات و حقیقت امور است؛ در یافتن هر اندیشه‌ی ژرف، آن‌گاه ممکن است که اندیشه بازسازی و نوسازی شود، مگر این که آموزش را بسی فراتر از سپردن دانستنی‌ها یا انتقال معلومات بشماریم و به آموزش فلسفه، چون فراهم‌آوردن زمینه‌ای برای گام‌نهادن در راه‌هایی بنگریم، که ما را به جهانی که فیلسوفان به روی ما گشوده اند، می‌برند. نکته‌ی بنیادی در آموزش فلسفه این است که در این قلمرو، تکیه بر تاکید بیش از درستی اندیشه بر درست اندیشیدن است. اگر به گفته‌ی افلاتون، فلسفه اوج شناسایی است، این کار اولا چگونه برای همگان ممکن است و دوم این که چگونه برای کودکان ممکن است؟
«با آنکه به نظر می‌آید پرداختن به فلسفه کار فیلسوفان؛ یعنی کسانی است که زندگی خود را در سیر به سوی شناسایی می‌گذرانند؛ اما به راستی، این کار منحصر به آنان نیست، و از سوی دیگر، هر گونه روکردن به اصل و بنیاد چیزها – حالتی که چه بسا برای هر انسانی پیش می‌آید- گام‌نهادن به قلمرو فلسفه است. پس به سخن کوتاه، فلسفه تنها از آن فیلسوفان و در انحصار آنان نیست؛ پس فلسفه همگانی و منحصر به فلاسفه نیست. اگر فلسفه همگانی است و اگر فلسفه سیر حرکت و در راه‌بودن است؛ پس چرا کودکان نتوانند آن را انجام بدهند؟ «خرد، به ویژه خرد فلسفی، با سن رشد می‌کند. به نظر بسیاری از فلاسفه، این به آن معنا است که بهترین فلسفه، از طریق تحلیل «درون‌گرایانه»؛ یعنی آن‌چه که زندگی و تجربه‌ها به ما آموخته است، انجام می‌شود. مشهورترین نمونه از این دسته، دکارت است. او آن‌چه را که در نظرش غیرممکن بود را، مورد اندیشه قرار می‌داد.»
چه رابطه‌ای میان فلسفه برای کودکان و درجات بالاتر تفکر وجود دارد؟ سه نوع تفکری که شکل‌دهنده‌ی تفکر عالی استند، عبارت اند از: (تفکر منطقی، تفکر خلاق، و تفکر هم‌راه با مراقبت و دقت). مجموعه‌ی ایده‌آلی از نسبت‌های عوامل فوق وجود ندارد؛ زیرا آن‌ها در حالت‌ها، زمان‌ها و مکان‌های مختلف فرق می‌کنند. تفکر منطقی به دقت فکری زیادی نیاز دارد؛ در حالی که تفکر هم‌راه با دقت و مراقبت، تفکری است هم‌راه با دل‌سوزی، علاقه و نگرانی. تفکر خلاق هم جنبه‌ای از فلسفه برای کودکان است که به حس قضاوت و تشخیص آن‌ها کمک می‌کند.
هدف لیپمن از ارایه‌ی فلسفه به کودکان، بدون ساده‌سازی آن، چنین است که به جای آموزش آکادمیک تاریخ فلسفه، بر فلسفه‌ورزی استوار سازد. روش بنیادی او، استفاده از گفت‌وگو سقراتی در یک اجتماع تحقیقی است.
ادعای ارتباط فلسفه با آموزش‌های مکتب، بر این فرض استوار است که فلسفه می‌تواند حالت‌های انتقادی شاگردان؛ نظیر تعجب‌کردن، استدلال، شکل‌دهی مفهوم، برگرداندن، مهارت جست‌وجوگری، درخواست معیار‌کردن و… را در آنان پرورش دهد. فلسفه در مکتب، از یک طرف بحثی در حال پیشرفت، در باره‌ی نظام تربیتی آینده‌ی ما است، به نحوی که می‌تواند آموزش‌های سالمی را در این رابطه، که فلسفه چگونه می‌تواند در صنف‌ها و سال‌های مکتب اجرا شده و در هم تنیده شود را فراهم کند. بنا بر این، فلسفه در مکتب، توضیح می‌دهد که چگونه هر معلم در هر موضوعی، می‌تواند مدلی از تحقیق فلسفی را قبول کند و آن را با موقعیت صنف درسی سازگار کند. فلسفه در صورتی که به عنوان فعالیتی همگانی و گفت‌وگویی بر حسب آن‌چه سقرات انجام می‌داد، در نظر گرفته شود، خیلی بهتر فهمیده می‌شود، تا این که صرفا به عنوان یک موضوع درسی در نظر گرفته شود که باید در حافظه‌ی کودک ریخته شود.
از طرف دیگر، بازبودن سوال‌کردن فلسفی و شگفت‌زده‌شدن از دنیا و خصوصیات انسانی، که اغلب غیر قابل تردید استند؛ ممکن است سطحی و حتا غیرمولد باقی بمانند، مگر این که از بصیرت دیالکتیکی سقرات سرچشمه بگیرد. «من می‌دانم که چیزی نمی‌دانم.» این تواضع عقلانی سقرات، خودش یک حقیقت است و مختص به معلم، بزرگ‌سال و کودک نیست؛ بلکه اعتبار و ارزش آن برای همه در هر زمان و مکانی مساوی است.
فلسفه برای کودکان اساسا از الگویی معلم- شاگرد که در آن معلم دانش خود را به شاگردان واگذار می‌کند و به عبارت دیگر شاگردان به عنوان ظروف خالی تلقی می‌شوند، متفاوت است. برنامه‌های فعلی گرچه در لفظ و حتا در اهداف اولیه، مبتنی بر تفکر انتقادی استند؛ اما هر کسی که شاهد چنین برنامه‌هایی باشد، به خوبی درمی‌یابد که آن‌ها، آن‌چه را که موعظه می‌کنند، کاملا به عمل در‌نمی‌آورند. فلسفه برای کودکان، به عنوان سکوی پرتابی مورد استفاده قرار می‌گیرد که عقل، تصور اخلاقی و تفکر انتقادی و خلاق را در آن‌ها تیز می‌کند. فلسفه نه فقط به آن‌ها یاد می‌دهد که به موارد فوق احترام بگذارند؛ بلکه به آن‌ها اجازه می‌دهد که پیشرفت کنند و شکفته شوند.
لیمپن معتقد است که فلسفه را می‌توان از نو به نحوی طراحی کرد، که به کودکان پرشور و مشتاق خوش‌آمد بگوید و مقبول طبع آنان قرار بگیرد. برنامه‌ی درسی نیز به نحوی طراحی شود، که بتواند از فلسفه استقبال خوبی به عمل آورد.
در نتیجه می‌توان گفت؛ فلسفه پرسیدن پرسش‌های اساسی است و بر این بنیاد، فلسفه‌ی تعلیم‌وتربیه نیز پرسیدن پرسش‌های اساسی در باره‌ی ماهیت تربیت است. از آن‌جا که علوم و شیوه‌های آموزش آن‌ها نیز یکی از موضوعات تعلیم‌وتربیه است و در حین حال، علم فی‌نفسه خودش یکی از موضوعات فلسفه‌ورزی نیز است. پس پرسش‌های اساسی فلسفی در پس هر علمی وجود دارد که این‌گونه، علم‌ها را با فلسفه ها مرتبط می‌کند و فلسفه‌ی تعلیم‌وتربیه هم نمی‌تواند از آن غفلت کند.