رادیکالیزم و خلافت‌خواهی

نعمت رحیمی
رادیکالیزم و خلافت‌خواهی

رادیکالیزم اسلامی، سابقه‌ی طولانی دارد؛ مراحل مختلفی را با ماهیت و درون‌مایه‌ی اعتراضی پشت سر گذاشته و از دیرباز تا حالا در مناطق گوناگون، به خصوص در خاورمیانه و کشورهای اسلامی رشد کرده است. داعش که این روزها رهبرش را از دست داده است، نخستین گروه رادیکال نیست که مدعی خلافت اسلامی است و آخرین آن نیز نخواهد بود.
دلیل اصلی این‌همه لشکرکشی غرب به خاورمیانه، افغانستان و کشورهای اسلامی، جدا از تسلط بر منابع انرژی و زیرزمینی، ترس آن‌ها از اسلام رادیکال است که زمام‌داران کشورهای اسلامی وابسته به غرب نیز، این خواست را تکرار می‌کنند. رادیکالیزم در فرهنگ لغت به معنای بنیادگرایی و تندروی آمده است. لغت‌های مترادف آن؛ سنت‌خواهی، تحجر، واپس‌گرایی، محافظه‌کاری و کهنه‌گرایی است. هم‌چنان متضاد آن نیز، سنت‌شکنی، تجددطلبی و نوگرایی است.
افراط به معنای از حد گذشتن و زیاده‌روی کردن است. رادیکال، از نظر لغوی به مفهوم اصل و ریشه است. رادیکال به اندیشه‌های تند، سخت و ریشه‌ای نیز گفته می‌شود که خواهان بهبود جامعه و دگرگونی بنیادی در وضعیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. مشکل رادیکالیزم از نظر غرب و کشورهای اسلامی، آن است که غربی‌ها برای تعریف رادیکالیزم، چهارچوب دارند و هر کسی بیرون از آن باشد، افراطی است؛ اما چون هر سرکوبی، واکنش‌های رادیکال به دنبال دارد؛ بسیاری، در کشورهای اسلامی؛ به صورت واکنشی، به تندروی و رادیکالیزم افتخار می‌کنند.
سوال این است که چرا رادیکالیزم در کشورهای اسلامی تا این اندازه ریشه دوانده و چرا هر چند وقت یک بار، گروهی در این جغرافیا سر بر می‌آورد که در باورهای تندروانه و رادیکال، روی پیشینیان را سفید می‌کند.
دلایل زیادی برای تقویت رادیکالیزم در سال‌های پسین وجود دارد. رادیکالیزمی که با «غلو، افراط، خشونت و تکفیر» همراه است؛ چیزی که در بین مسیحیان، یهودیان، بودایی‌ها و ادیان دیگر نیز رشد کرده است.
هرچند دین نقش مهمی در جمع شدن افراد در گروه‌های رادیکال دارد؛ اما مهم‌ترین مسأله، روحیه‌ی اعتراضی آن‌ها است که ریشه در حضور نیروهای بیرونی در منطقه، جنگ و نابه‌سامانی دارد. مسأله‌ای‌ که زمانی«امانویل مکرون»، رییس‌جمهور فرانسه آن را پذیرفت و دلیل رشد گروه‌های رادیکال را در منطقه، جنگ‌های طولانی در افغانستان و خاورمیانه اعلام کرد.
نظریه‌ای که «نوام چامسکی»؛ متفکر مطرح امریکایی نیز آن را تأیید و گسترش عمومی رادیکالیزم را نتیجه‌ی شعله‌ور بودن دائمی آتش جنگ می‌داند. افراط‌گرایی‌ای که نتیجه‌ی عطش غرب برای کنترل چاه‌های نفت و البته کمک کشورهای مسلمان و پول‌دار خلیج فارس به آن است. کشورهایی که وابسته به امریکا استند و در تأمین مالی گروه‌های تروریستی، همیشه پیش‌قدم بوده اند. آن‌ها که با منابع غنی نفتی، با احداث و تمویل مدارس مذهبی و آموزشگاه‌ها به دنبال ترویج دکترین خود اند.
در افغانستان که بیش از شصت درصد مردم بی‌سواد اند، افراط‌گرایی و رادیکالیزم، ریشه در حضور نیروهای خارجی، چهار دهه جنگ و سیاست نظامی دارد. جنگ‌هایی که از اواخر دهه‌ی ۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی با تقابل گروه‌های مذهبی در برابر حمله‌ی شوروی، با برداشت‌های بنیادگرایانه از اسلام شروع شد. کشوری که به دلیل باورهای مذهبی، بی‌سوادی، فقر فراگیر و محرومیت، بستر مناسب برای رشد رادیکالیزم بود. افراط‌گرایی‌ای که به همه جا حتا به مراکز علمی و دانشگاهی ما، بسط و گسترش یافت.
در سال‌های گذشته، پس از نفوذ گروه‌های افراطی به مراکز علمی و دانشگاهی، فاش شدن عضویت دانشجویان در این گروه‌ها و حتا کشته شدن آن‌ها در خارج از کشور، کار را به جایی رساند تا همه به شدت نگران شوند. برای همین، انستیتوت مطالعات استراتیژیک افغانستان، پژوهشی را با نام «ریشه‌یابی رادیکالیزم دینی در نظام آموزش عالی افغانستان؛ بررسی درس‌گفتارهای نظام سیاسی اسلام و تأثیر آن بر دانش‌جویان»، که نوشته‌ی «رامین کمان‌گر» است، منتشر کرد تا فهمیده شود که باورهای رادیکالیزم در کشور از کدام مسیر و به چه صورت، در حال نهادینه شدن است.
دلیل دیگر رشد رادیکالیزم در منطقه، وجود حکومت‌های ضعیف، وابسته و شکننده است که هر کدام برای حفظ جایگاه و سلطنت خود به حامی بیرونی، تعریف جغرافیای جنگ و درگیری در ورای مرزهای خود نیاز دارند تا از این راه، نیروهای معترض و رادیکال خود را در آن‌جا مصروف کنند. در چنین کشورهایی، معمولا اقلیت کوچک بر سرنوشت اکثریت خاموش حاکم اند که در داخل، با اقبال عمومی روبه‌رو نیستند و مجبور اند برای بقای خود دست به دامن قدرت‌های دیگر و سوق افراط‌گراها به بیرون شوند.
در این کشورها، اکثریت مردم خود را محروم دانسته و تنها راه نجات را، عضویت در گروه‌های خشن با باورهای رادیکال می‌بینند و از آن‌جا که محرومیت (حتا اگر نسبی باشد) موجب خشونت سیاسی می‌شود، جنگ و درگیری ادامه داشته و پایان نمی‌یابد.
برخی، خشونت لجام‌گسیخته‌ی رادیکالیزم را مبارزه‌ی کوخ‌نشینان در برابر کاخ‌نشینان دانسته و حضور جوانان از حاشیه‌ی شهرهای اروپایی به جمع این گروه‌ها را نیز در همین راستا تفسیر می‌کنند؛ اما این گروه‌ها، ثابت کرده اند که خود وابسته‌تر و فرمان‌بردارتر از زمام‌داران «ابتر» برخی کشورهای اسلامی اند. گروه‌هایی که به جز ظلم، تعدی و خشونت، چیز دیگری نداشته اند.
اعتقاد به خلافت به جای حکومت‌های امروزی، هرچند برای عرب‌ها، خاصیت نوستالوژیک دارد؛ اما ریشه‌ی چنین برداشتی، معطوف به باورهای رادیکال است که تصور می‌کند، همه چیزش را از دست داده و باید با خشونت و نیروی قهریه، دنیا را سامان دهد، نه برنامه و عقل.
تندروی و رادیکالیزم بیشتر از آن که یک جریان فیزیکی باشد، یک تفکر است. برای همین، کشته شدن سران گروه‌های افراطی و تندرو؛ مثل القاعده و داعش، پایان آن تلقی نمی‌شود.
مسأله‌ی دیگر، عدم صداقت کشورهایی است که مدعی مبارزه با افراط‌گرایی اند. کشورهایی که حتا پس از پیروزی سوری و ظاهری بر جریان‌های رادیکال و خشونت‌طلب، هرگز نتوانسته اند، از منابع سرشار آن کشورها دل کنده و گروه‌های افراطی را کاملا نابود کنند. گروه‌هایی که دلیل اصلی به وجود آمدن شان نیز، فراهم‌سازی حضور قدرت‌های بزرگ به منطقه و جاده‌‌صاف کن آنان است. آن‌ها حتا اگر ظاهرا شکست خورده و سران خود را از دست داده باشند نیز، کاملا محو نمی‌شوند؛ تا هر زمانی که نیاز به کنترل نبض منطقه و منابع انرژی آن بود، با شورش‌گری، خلافت و امارت‌خواهی؛ بار دیگر زمینه را برای بازگشت کشورهای قدرت‌مند غربی که عاشق نفت و منابع زیرزمینی اند، فراهم کنند.