چه قصاب‌خانه‌ای است دنیای بشریت

نعمت رحیمی
چه قصاب‌خانه‌ای است دنیای بشریت

انسان، خشن‌ترین، بی‌رحم‌ترین و وحشی‌ترین حیوان زمین است. تنها انسان است که قساوتش را پایانی نیست. جنگ، کینه‌ها را تلنبار می‌کند، کینه، دل‌ها را سنگ و آدم‌ها را وحشی بار می‌آورد. انسان وحشی، فقط کشتن بلد است و از مرگ آدم‌ها غازی می‌شود و قهرمان. راه فلاح و رستگاری او فقط در مرگ دیگران نهفته است و از این کار لذت می‌برد.
دست انسان وحشی، فقط ماشه‌ی تفنگ را می‌شناسد؛ برای او فرقی ندارد که ماشه را کجا، چرا و برای چه می‌کشد؛ چون قدرت اندیشه را از او گرفته ‌اند. انسان وحشی، به عاقبت کشیدن ماشه کاری ندارد؛ عشق او فقط کشیدن ماشه است، حتا اگر در حضور کودکی باشد، حتا اگر آن کودک یتیم و سرنوشتش تباه شود.
برای او مهم نیست که خانواده‌ای دربه‌در و خاک به‌سر شود؛ چون هیچ چیزی، به اندازه‌ی کشیدن ماشه، برای او لذت‌بخش، نام و نان‌آور نیست.
کشتن، خشونت را بازتولید، مرگ را نهادینه و نفرت، کینه، تضاد و مردن را جای‌گزین عشق، محبت، مدارا و زندگی می‌کند.
خشونت دوام‌دار، موجب ایجاد چرخه‌ی خشونت‌طلبی می‌شود که تولید آن هیچ وقت، متوقف نشده و عطش بیشتر ایجاد می‌کند؛ به ویژه اگر قومیت، پول و لذت با بی‌سوادی، فقر و خشونت‌طلبی مطلق، درهم آمیزد.
در جامعه‌ی جنگ‌زده، جنگ و کشتن آدم‌ها، نه تنها قبیح و زشت نیست که موجب افتخار و شهرت است. قهرمانان و الگوها، همه معطوف به جنگ بوده و از دل آن بیرون می‌آیند. کسانی ‌که جنگ را با هیچ چیزی عوض نکرده و خلقت خود را وابسته به جنگ و خشونت می‌دانند.
الگوواره‌ها و پارادایم مسلط در چنین جوامعی کشتن است و افراد قاتل، بودن شان را در چهارچوب الگوواره و فرهنگی که به آن عادت کرده اند، تحلیل و توصیف می‌کنند. برای آن‌ها هرچه مرگ و خونی بیشتر، دال بر موفقیت است، آن‌ها انسانیت انسان را فراموش و مدام بین آن‌ها خط‌کشی می‌کنند؛ کمونیست، اجیر، نوکر، افراطی، رادیکال، شیعه، سنی، مسیحی، کافر، مسلمان و … انگیزه‌ی کشتن است. برای آن‌ها دنیا محل زندگی نه که جغرافیای مرگ است؛ شبیه قصاب‌خانه‌ای که مدام باید از سر و رویش خون جاری باشد. اگر روزی فضای این قصاب‌خانه، با خون رنگ نشود، آن‌ها چیزی کم خواهند داشت. او به عمق درد چشمان کودکی که پدرش را روبه‌رویش کشته ‌اند کاری ندارد؛ به این ‌که این کودک با چه تصویر و شناختی از دنیا، پیرامون و آدم‌ها بزرگ خواهد شد، برای ‌شان مهم نیست؛ چون خود شان نیز شاید چنین سرگذشتی داشته اند.
با چنین شقاوتی چگونه می‌توان اشرف بودن انسان و راست بودن معنای شعر سعدی که: «بنی آدم اعضای یک‌دیگر اند» را باور کرد؟ به گفته‌ی «احمد شاملو» شاعر نام‌دار زبان پارسی، انسان‌ها با اسم، عنوان و بهانه‌های گوناگون هم‌دیگر را می‌کشند، که اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم، چیزی عوض نمی‌شود، چه قصاب‌خانه‌ای است این دنیای بشریت.
چنان ‌چه گفتم، عوامل زیادی در خشونت‌طلبی، به خصوص در افغانستان وجود دارد؛ فقر، بی‌سوادی، جزم‌اندیشی، انحصارطلبی، رادیکالیزم، بی‌عدالتی، تضادها و ناهنجاری‌های دیگر موجب شده است که خشونت‌طلبی، کشتن و مرگ از این سرزمین رخت بر نبندد.
اگر این وضعیت تغییر نکند، اگر کشته شدن آدم‌ها همچنان یک اپیدمی باشد، سرایت این بیماری مسری مثل گذشته، به دیگران ادامه خواهد داشت. چرخه‌ی خشونت و خشونت‌خواهی، جا و فضا را بر هرچه تساهل، مدارا و هم‌دیگرپذیری است، بیش از پیش خواهد بست و ما در جایی زندگی خواهیم کرد که نه تنها به گفته‌ی «توماس هابز»، انسان گرگ انسان است که آن زمان انسان مرگ انسان خواهد بود. آن ‌وقت دیگر مسأله‌ی نزاع انسان‌ها بر سر ارضای امیال شخصی نه که برای ارضای سادیسم و کشتن انسان خواهد بود. چیزی که همین حالا هم در این جغرافیا در حال شکل‌گیری است. کشتن برای ارضای سادیسم!