کرونا؛ دیواری میان امروز و فردای بشر

صبح کابل
کرونا؛ دیواری میان امروز و فردای بشر

نویسنده: روح الله طاهری

 دقایقی از باریدن باران می‌گذرد. اثرات باران روی کاشی‌ها و سبزه‌های حویلی مسکونی ما باقی است. هوا به ‌شدت دل‌پذیر و خوش‌آیند می‌نماید. من، درِ حویلی را می‌گشایم. در کوچه‌ی خیس و نم‌ناک، چند پسربچه‌ی نابالغ با چهره‌های شاد و مسرور نخ گودی‌پران‌های ‌شان را می‌تابند. می‌گویند که قبل از حاکمیت طالبان، گودی‌پران‌ی بازار گرم‌تری در کابل داشته است. کاغذ گودی‌پران‌ها معمولا با نقش و نگار و پیام‌های عاشقانه و صمیمانه آراسته می‌شده است. کم- کم سیاست و اقتصاد با بال‌های کاغذین گودی‌پران‌ها در آسمان راه یافت. شعارهای سیاسی و تبلیغات‌های اقتصادی، به جای پیام‌های عاشقانه و نقش و نگارهای هنرمندانه، کاغذهای گودی‌پران‌ها را مزین می‌کرده است. در این روزها که ویروسی به نام کوید-۱۹ بزرگ‌ترین اقتصاد‌ها را فلج و سیاست‌ها را آشفته کرده است، نمی‌دانم بال‌های کاغذ‌پران‌ها با کدام شعارها به فضا می‌روند؟ شاید در کاغذها بنویسند: «در خانه بمانید، دست‌های ‌تان را با آب و صابون مکررا بشویید.»

 با ذهنی ‌که درگیر اعلانات پیش‌گرانه‌ی کرونا در بال‌های کاغذپران‌ها است، پاورچین- پاورچین به جلو می‌خیزم. نسیم گذرا بر گونه‌هایم بوسه می‌زند. از پس ابرهای شناور، نوری آرام‌بخش فضای کوچه‌ی مان را روشن کرده است. در نزدیک نانوایی، دخترخانمی با قامت بلند به صف ایستاده است؛ دختری‌ که قبل از قرنطین هر روز در کوچه می‌دیدمش. دختری از جنس برگ و ‌به زیبایی دختران کارته‌ی چهار! چشمان خرمایی‌‌اش طراوت ژاله‌های پگاه بهاری را دارد. موهایش بلوند و بلند است و لبانش به سرخی شاه‌توت‌های جاغوری!  ماسک و دست‌کش نپوشیده است و با چشمان و لب‌خند ملیحش به من می‌فهماند که فاصله‌ی دو متری را رعایت کنم. در جا می‌ایستم. چهره‌اش مضطرب است و در انگشت کوچک دست راستش حلقه‌ای به زیبایی تمام الماس‌های زراب‌خانه‌ی سلطنتی اروپا می‌درخشد. نگاه‌های قشنگش، صخره‌های بلند احساسم را در آغوش می‌فشارد. هنگامی ‌که با نانوا حرف‌ می‌زند، آوازش آن‌چنان دل‌پذیر و گوش‌نواز است که می‌پندارم سُنبله‌های زیبای زمان به صدا درآمده است. با خود فکر می‌کنم که در پس ظاهرِ اندامِ این دختر و تمام آدمیان، دستگاهی شگفت‌برانگیزی در سوخت و ساز است؛ دستگاهی ‌که دائم در حال مبارزه با ویروس‌ها، میکروب‌ها و باکتری‌هاست. پس چرا امروز این دستگاه در امرِ مبارزه با کرونا ناتوان است؟

در واقع، روزهای دشواری بر بشر می‌گذرد. دیدار یار و معشوق مهیا نیست. پارک‌ها و تفریح‌گاه‌ها رخصت است و کوچه‌ها برای قدم‌زدن ممنوع. گل‌فروشی‌ها بسته و بادکنک‌ها رخت بربسته. همه‌جا آرام و خاموش است، نه شوری هست، نه همهمه و چهچهه‌ای. نه‌ صدای پای دختری ‌که با تکه‌ی شعری به زیارت یار به کافه‌‌های پل‌ سرخ می‌رود، نه غزل و ترانه‌ای‌. نه صدای کهنه‌فروشی‌ که برای تدارک مداد و کاغذ دختر خوردسالش، آهن‌های کهنه می‌خرید و می‌فروخت. با خودم به کرونا لعنت می‌گویم. نان ‌خُشک را گرفته و به‌سوی حویلی می‌تازم. [ما هفت نفر در یک حویلی زندگی می‌کنیم. در هر روز یک نفر برای نان ‌خشک تا نان‌وایی می‌رود.]

 عابران در کوچه هستند؛ اما نسبت به روزهای قبل کم‌تر می‌نماید. شهر گرفته و آشفته به ‌نظر می‌رسد. در کوچه‌ای که روزگاری شاهد تردد انبوهی از عابران بودیم، امروز جز دو- سه مجموعه در نزدیک دکان‌های خوراکه‌فروشی که برای خرید مایحتاج ‌شان آمده ‌اند، عابری هم به چشم نمی‌خورد. از کنار هر مجموعه که بگذریم، صحبت از کرونا است؛ از شیوع، واگیری و کشندگی‌اش. ویروس حاد تنفسی‌ای ‌که واگیری‌اش جهان را دست‌وپاچه کرده است. عده‌ای آن را شلاق و چماق الهی می‌نامند که برای گوش‌مالی کفار از سوی خداوند نازل شده است. افراد دیگری آن را محصول خوردن خفاش توسط چینایی‌ها می‌دانند که بعد از چین چون «ارتش مخفی» به دیگر کشورها نیز سرایت کرده است. عده‌ای که روشن‌فکرتر به‌نظر می‌رسند، کرونا را انتقام طبیعت از بشر می‌دانند. در مجالس، فضاهای اجتماعی، رسانه‌های دنیا و در همه جا سخن از کرونا می‌رود. قسم می‌خورم که تا به حال این قدر در مورد کرونا به فکر فرو نرفته بودم که امروز رفته‌ام. شاید این بی‌خیالی در قبال کرونا، از باورِ زیادم به علم و ساینس منشأ می‌گیرد. باورمندی و اعتقاد به چیزی، در واقع، کورکورانه راه‌رفتن در سایه‌ی همان چیز است. اعتقاد چشمان آدمی را کور می‌کند و فکر را فلج! ذهن را از کار می‌اندازد. منطق و استدلال را می‌خواباند. فرق نمی‌کند که آدم به چه چیزی باور و اعتقاد دارد؛ زیاد که باشد، گمراه‌‌کننده است. اکنون سوال‌های زیادی در شیارهای ذهنم زاده می‌شود. مگر ساینس مدعی آگاهی بر همه رازهای جهان نبود؟‌ مگر دانش‌مندان از ساختن سلول‌های زنده‌ی بدن انسان در لابراتوارها خبر نداده بودند؟ حتا در پی داروی نامیرایی برآمده‌ بودند. چه بدانم شاید کرونا دست‌ساخته‌ی بشر است. است؟ چرا؟ جنگ بیولوژیکی است؟ بر سر چه؟ از همه مهم‌تر چه سرنوشتی در انتظار بشر است؟ آیا کرونا شکست خواهد خورد؟ اگر شکست بخورد، فردای آن چگونه خواهد بود؟

کرونا چون دیواری بلند و محکم میان امروز و فردای بشر ایستاده است. جهان را درگیر و آشفته کرده و انسان‌ها را به انزوا برده است. علم و دین را به چالش کشیده است. بزرگ‌ترین اقتصادها را زمین‌گیر و سیاست‌های دنیا را فلج کرده است. زندگی اجتماعی را از سرعت انداخته و دانش‌مندان و پژوهش‌گران عرصه‌ی طبابت را دست‌وپاچه کرده است. بیش‌تر از هر رویدادی در تاریخ خبرساز شده است. نه دارویی دارد و نه درمانی. از سوی دیگر فضای کرونایی رقابتی را میان علم و دین به وجود آورده است. رقابت یا بهتر بگویم یک‌نوع جنگ برای اصالت و برتری! در این روزها که دانش‌مندان در پژ‌وهش‌گاه‌ها جان می‌کَنند و در تلاش ساختن دارو و درمان برای جلوگیری و نابودی این بیماری اند، در کنج مساجد و معابد «تقدیرگرایان» و «خداباوران» با تمسک بر روایات دینی، ارائه‌ی نسخه می‌کنند که گویا کرونا عذاب و امتحان الهی است و کاری از طب جدید ساخته نیست. به باور آن‌ها تا خدا نخواهد، علم نمی‌تواند بر این بیماری پیروز شود. در واقع یک ‌نوع جنگی میان علم و دین جاری شده است. پس، آیا کرونا به دین آسیب می‌رساند و یا علم را شکست خواهد داد؟ علم بشر تا کنون برای هر قفلی، کلیدی ساخته است؛ پس آیا می‌تواند نردبانی هم بسازد تا از این دیوار بالا برود؟ یا شکست خواهد خورد؟ اگر برود، پشت آن دیوار چگونه خواهد بود؟ فردای کرونا چگونه است؟

 آسمان آبی است. ابر در آن کم‌تر دیده می‌شود. از نان‌وایی بازگشته‌ام. دستانم را با صابون می‌شویم. خودم را ضدعفونی کرده و لباس‌هایم را به تناب می‌آویزم. طبق معمول نان را روی گاز گرم می‌کنم. مگر از شخصی مثل من کار دیگری  غیر این برای مهار کرونا برمی‌آید؟ نه. جز استفاده از صابون، دیتول و گاز! چگونه این این همه هنر، ابتکار و صنعت با تمام شگفتی‌ای ‌‌که در کارخانه‌ی وجود و اندام آدمی به کار رفته است، توسط ویروس‌های ذره‌بینی نابود می‌شود؟ استرس وجودم را می‌فشارد. مرغان شعور بلندتر از این پرواز نمی‌تواند. بعد از این همه‌ی کلنجار رفتن با خود، تنها چیزی‌ که می‌توانم نتیجه بگیرم، این است که بشر با تمام داشته‌های علمی‌، اگر در این  طرفِ دیواری به نام «کرونا» که میان امروز و فردای بشر قد برافراشته است بماند؛ محکوم به فنا خواهد بود. به میلیون‌ها سال تلاش برای بقا، تکامل و تداوم نسل ‌بشر نقطه‌ی پایان گذاشته خواهد شد. اگر از این سد نگذرند، پس غروب حیات آدمی نزدیک است. چراغ علم خاموش و فاتحه‌ی بشر خوانده شد‌گی است. ادعای «مذهبیون» بر ندانستگی و ناآگاهی بشر به کم و کیف آفرینش و علت‌های اصل خلقت، ثابت خواهد شد؛ اما اگر بشر بتواند پرواز کند یا نردبانی بسازد تا از دیوار بگذرد و کرونا را شکست دهد؛ فردای کرونا صبح شکُفتن علم و غنچه‌های ذهن بشر خواهد بود و چشمه‌ی تابندگی شعور آدمی تا هست جاری خواهد شد. بلبلان خرد، در پروازی به بلندای طبیعت، اش  ودننمنیبشادمانی و چه‌چهه کرده و سرود پیروزی خواهند خواند.