بافندگان شلزین؛ خرد جمعی پیش‌نیاز یک تغییر است

نصیر ندیم
بافندگان شلزین؛ خرد جمعی پیش‌نیاز یک تغییر است

ترانه بافندگان شلزین
هاینریش هاینه ۱۸۴۴
برگردان ترانه از آلمانی: مسعود حسن‌زاده

بر چشمان غمبار نه اشکی
نشسته‌ایم بر چهارپایه‌ی بافندگی
و دندان به هم می‌فشاریم
آلمان!
ما کفن‌ات را می‌بافیم!
درونش را با نفرینی سه لایه می‌بافیم
ما می‌بافیم، ما می‌بافیم!

یک نفرین بر رب‌النوعی که از او حاجت طلبیدیم
در کولاک زمستان و در قحطی
بیهوده امیدوار بودیم و چشم‌به‌راهش بودیم
او فریب‌مان داد، ما را احمق ساخت
ما می‌بافیم! ما می‌بافیم!

نفرین دوم بر شاه، شاه ثروتمند!
که نمی‌تواند شوربختی ما را درمان کند
همانی که واپسین سکه‌های‌مان را دزدید
و ما را همچون سگان ولگرد به گلوله بست
ما می‌بافیم! ما می‌بافیم!

سومین نفرین بر میهن دروغینی که
شرم از سر و رویش فروریخته است
جایی که در آن هر گل نورسی را شکسته‌اند
جایی که در آن تعفن جانی تازه گرفته است
ما می‌بافیم! ما می‌بافیم!

دستگاه بافندگی به هوا می‌رود
چهارپایه ترَک برمی‌دارد
و ما شبانه‌روز با پشتکار می‌بافیم
آلمان پیر!
ما کفن‌ات را می‌بافیم
درونش را با نفرینی سه لایه می‌بافیم
ما می‌بافیم! ما می‌بافیم!
در اوایل قرن نوزدهم که هنوز آلمان به یکپارچگی دست نیافته بود و فضای اجتماعی-سیاسی این کشور بر سه محور تقسیم می‌شد: کلیسا، شاه و فضای خفقان‌آور همگانی آلمان. مردم در سده نوزده از جایگاه آن‌چنانی در آلمان برخوردار نبودند. زیر بار ستم، ستون فقرات‌شان خمیده شده بود.
فضای حاکم این ترانه، دقیقاً همانند فضایی است که اکنون ما-در افغانستان-در حال سپری کردن آن هستیم.
آلمانی‌ها با به‌کارگیری هنر و اعتراض، مرحله‌ی گذار را طی کردند و به یکپارچگیِ کشوری دست یافتند. نیاز است که ما نیز با بهره‌مندی از هنر، ادبیات و تجربیات دیگر کشورها، به جایگاه متعالی کشوری برسیم.
آن‌چه در آغاز این نوشتار آورده شده، یکی از ترانه‌های دیرینه‌ی دورانی است که «مردم» در آلمان آن زمان، قشر فرودست بود.
دو سوی دیگر قدرت؛ شاه و کلیسا در آلمان تمام جامعه را چارچوب‌بندی می‌کرد و در این چارچوب‌بندی جایگاه مردم هرگز در نظر گرفته نمی‌شد.
ترانه بافندگان شلزین صدای مردمی است که پیوسته از سوی قدرت و حاکمیت نادیده گرفته شده بود. این ترانه مردمی، به نحوی از سوی بافندگان سروده‌ شده است. بافندگانی که شغل‌شان همان بافتن است؛ اما ماهیت شغل‌شان تغییر کرده. در این‌جا بافندگان به‌جای این‌که پارچه‌های زیبا ببافند؛ مرگ می‌بافند؛ یعنی خلاف آن‌چه که از بافنده‌ها تقاضا می‌رود. کارآمدی پارچه تنها در یک مورد نازیبا است، آن‌هم زمانی که کفن می‌شود، در غیر آن از پارچه، سراسر برای زیبا‌سازی استفاده می‌شود.
در ترانه بافندگان شلزین، برای سه‌ پدیده کفن بافته می‌شود: رب‌النوع، شاه و میهن. از این سه پدیده یکی آن انسانی و دوی دیگر مفهومی است. رب‌النوع و میهن پدیده‎های ذهنی و مفهومی‌ای هستند که بافندگان برایش کفن می‌بافند و تنها گزینه شاه‌ می‌تواند به‌صورت واقعی کفن را بپوشد.
به هر رو، مفهوم استفاده از کفن، به معنای نابودی است. چرا مردمی که کارشان بافندگی است، برای نابود کردن باورهای‌شان برخاسته‌اند؟ خدا و میهن، دو مفهومی که همواره آدمی برایش ازخودگذشتگی کرده و در بدترین شرایط، میهن را برگزیده و از خدا پناه خواسته‌ است و شاه نیز برای بیشتر مردم جهان دارای حرمت و از جایگاه متعالی برخوردار است.
برخلاف تصور، در این ترانه مردم عام در برابر هژمونی باور خویش صدا بلند کرده‌اند. بافندگان در این ترانه می‌خواهند مانند ققنوس از میان آتش دوباره برخیزند.
بر چشمان غم‌بار نه اشکی
نشسته‌ایم بر چهارپایه‌ی بافندگی
و دندان به هم می‌فشاریم
آلمان!
در بخش نخست بند آغازین این ترانه، بافندگان اگرچه اندوهگین‌اند، اما گریه‌ نمی‌کنند. آن‌ها بر چهارپایه‌ی بافندگی نشسته‌اند و با خشم تمام دندان به هم می‌فشارند. انسان هنگامی گریه نمی‌کند و دندان به‌هم می‌فشارد که عاصی باشد. در این ترانه، بافندگی به مفهوم خود بافندگی و بافنده‌ای نیست که نشسته و تنها پارچه می‌بافد، نماد جنبش خردمندانه‌‌‌ی اجتماعی مردمی است که از فضای سیاسی-اجتماعی به‌تنگ آمده‌اند.
در ترانه بافندگان شلزین؛ بافنده‌ها اندوهگین و به ستوه آمده از وضعیت‌اند و می‌خواهند تغییر را ببافند. از همین‌رو نشسته‌ و بافندگی دارند؛ یعنی برنامه‌ریزی برای دگر کردن و دندان به‌هم فشردن‌شان نیز حکایت از استوار بودن‌شان می‌کند. در این‌جا مخاطب آلمان است، یعنی مردم از ساختار سیاسی-اجتماعی فراگیر به‌تنگ آمده‌اند و می‌خواهند پایان وضعیت را رقم بزنند.
ما کفن‌ات را می‌بافیم!
درونش را با نفرینی سه لایه می‌بافیم
ما می‌بافیم، ما می‌بافیم!
در بخش دوم بند آغازین این ترانه، بافندگان، کفن آلمان را سه‌ لایه می‌بافند. سه لایه ‌بافتن، حکایت از پایان سه روایت فراگیر دارد که فضا را در فرمان‌روایی‌ خود دارد. بافندگان واژه بافتن را سه بار تکرار می‌کنند که به کوتاه نیامدن‌شان از اعتراض پافشاری می‌کند.
یک نفرین بر رب‌النوعی که از او حاجت طلبیدیم
در کولاک زمستان و در قحطی
بیهوده امیدوار بودیم و چشم‌به‌راهش بودیم
او فریب‌مان داد، ما را احمق ساخت
ما می‌بافیم! ما می‌بافیم!
در بند دوم، روی سخن با رب‌النوع است که حکایت از همان کلیسا دارد. چه چیزی مردم را واداشته برای کلیسایی که سال‌های سال سر فرود آوردند در برابرش اعتراض کنند؟ کلیسا در سده‌های میانی، صاحب قدرت سترگی شد و این قدرت تا هنوز ادامه دارد. در آن زمان کلیسا با بینش خرافی برای مردم بهشت و دوزخ را می‌فروخت و فقر و تهی‌دستی را نشانه‌ای از خشم خداوند می‌دانست. پاپ و اسقف‌ها در حدی قدرتمند بودند که شاه را نیز بر گردن نهادن وا می‌داشتند. کلیسا در تمام کشورهای اروپایی فرمان‌روایی جدا از حاکمیت شاهان داشتند؛ به‌گونه‌ای که شاهان تازه به دوران رسیده، مشروعیت خود را از کلیسا می‌گرفتند.
ثروت و قدرت کلیسا دست‌آویزی شد که پس از قرون وسطا مردم متوجه ثروت‌اندوزی روحانیون و آیین‌مداران شوند و دیگر خیر خود را از کلیسایی که همواره دروغ می‌بافد، نخواهند.
در ترانه بافندگان شلزین، نفرین دوم متوجه کلیسا است. مرجعی که دیگر نمی‌تواند وضعیت اجتماعی را بهتر کند. اگر هر بلای طبیعی و یا انسانی در جامعه می‌افتاد، مردم دست به دامان کلیسا می‌شدند؛ اما کلیسا جز تزویر چیزی در چنته نداشت. از همین‌رو مردم برای بهبود وضعیت دست‌به‌کار می‌شوند و برای کلیسا کفن می‌بافند و تلافی رنج تاریخی را می‌کنند که کلیسا با ابزارسازی دین بر مردم واداشته بود.
نفرین دوم بر شاه، شاه ثروتمند!
که نمی‌تواند شوربختی ما را درمان کند
همانی که واپسین سکه‌های‌مان را دزدید
و ما را همچون سگان ولگرد به گلوله بست
ما می‌بافیم! ما می‌بافیم!
شاه همواره نماد قدرت و ثروت است، در فرهنگ‌های گوناگون تعریف‌های متفاوتی از شاه شده است. در فرهنگ شرقی و اسلامی شاه را سایه‌ای از خدا می‌پندارند، تا جایی که اعتراض در برابر شاه به‌گونه‌ای گناه به شمار آورده می‌شود. حتا در فرهنگی دینی، شاه قدرت بی‌قیدوشرط دارد. در غرب نیز شاه پیوسته مشروعیت خود را از کلیسا می‌گیرد که همان جنبه مذهبی شاه پابرجا است.
پیوند شاه و مردم در حقیقت، پیوند حاکمیت با مردم است. پیوند شاه و مردم، مانند نظام‌های دموکراتیک، پیوند مردم با نظام نیست. شاه در نظام شاهی از حاکمیت کامل برخوردار است، پس در این رابطه مردم جایگاهی ندارند.
جدا از این مسئله نوعیت برخورد شاه با مردم بسیار مهم است. اگر شاه بنا را بر این داشته باشد که از مردم باج‌گیری کند و مردم را خوار بشمارد، از برای حاکمیت کاملش است. شاه می‌تواند ارتباط خود را با مردم بر پایه‌های انسانیت بنا کند.
حتا اگر پیوند مردم با شاه پیوند انسانی باشد، در این تصمیم مردم نقشی ندارند و این تصمیم به دلیل حاکمیت کامل شاه از سوی او گرفته شده است. پس بازهم مردم در گرو شاه درآورده شده‎‌اند.
در بند سوم این ترانه شاه را نفرین می‎کنند، همان کسی که همواره سکه‌های‌شان را دزدیده است و مردم را پشت سر هم به گلوله بسته و برای شاه قدرتمند که حاکمیت کامل دارد، کفن می‌بافند.
سومین نفرین بر میهن دروغینی که
شرم از سر و رویش فروریخته است
جایی که در آن هر گل نورسی را شکسته‌اند
جایی که در آن تعفن جانی تازه گرفته است
ما می‌بافیم! ما می‌بافیم!
میهن در میان مردم از جایگاه مقدسی برخوردار است، کمتر اتفاق می‌افتد که ساکنین یک سرزمین، نفرین را بر میهن خود روا بدارند و با برآشفتگی و دندان فشردن، کفنش را ببافند.
وقتی فضای سیاسی -اجتماعی خفقان‌آور می‌شود، کلیسا و شاه از مردم بهره‌کشی می‌کنند، فضایی است که در میهن به‌وجود آمده است. از همین‌رو جایگاه مقدس میهن نیز دچار نفرین می‌شود؛ زیرا آن‌چه به وجود آمده در فضای عمومی وطن است. دقیقاً شبیه به اکنون افغانستان.
مسئله‌ی دیگری که میهن را در این ترانه نفرین می‌کند، بسیار به‌روز و امروزی است. امروز بیشتر انسان‌های مدرن-امروزی- وطن را به‌گونه‌ای هژمونی قدرت می‌پندارند و می‌گویند که مفهوم میهن در جایی پیش آمد که یک تعداد از مردمان قدرتمند یک بخش از زمین و مردم را به‌نام خویش قباله کردند و کم‌کم با تلقین مفهوم مقدس وطن، سلطه‌ی خویش را پایدار نگه داشتند. از همین‌رو، در نفرین میهن دو مفهوم میهن را به‌ذهن خواننده و شنونده تلقین می‌کند.
دستگاه بافندگی به هوا می‌رود
چهارپایه ترک برمی‌دارد
و ما شبانه‌روز با پشتکار می‌بافیم
آلمان پیر!
ما کفن‌ات را می‌بافیم
درونش را با نفرینی سه لایه می‌بافیم
ما می‌بافیم! ما می‌بافیم!
در بند آخر ترانه، دستگاه بافندگی به هوا می‌رود و چهارپایه ترک برمی‌دارد؛ ولی پشتکار شبانه‌روزی بافنده‌ها ادامه پیدا می‌کند. وقتی همه چیز ترک بر می‌دارد، فشار قدرت متقابل، کلیسا و شاه را نشان می‌دهد که نماینده‌های آلمان پیر هستند. نماینده‌هایی که در برابر مردم برای پایداری خویش ایستادگی می‌کنند. بافنده‌ها خود را معترض و اصلاح طلب نشان می‌دهند و از تعرض قدرت‌های حاکم در امان نیستند.
بافنده‌ها وقتی کفن آلمان پیر را می‌بافند، نشان می‌دهند که به آلمان نوین اعتقاد دارند و آلمان نوین نظامی نیست که در آن شاه و کلیسا قدرتمند باشد؛ یعنی می‌خواهند جایگاه دین سلطه‌جو و هژمونی شاه را نابود کنند و آلمان نوینی را بنا بگذارند.
این ترانه که در ۱۸۴۴ ترانه مشهور مردمی بود، نشانه‌ای است از اتفاق‌هایی که در آلمان افتاد. نظام آلمان در اواخر قرن نوزده تغییر کرد و جایگاه کلیسا نیز افت چشم‌گیری داشت. تا حدی مردم‌سالاری حاکم شد و آلمان یکپارچگی خود را بازیافت.
ترانه‌هایی ازاین‌دست، نشان از خرد جمعی‌ای است که در میان توده‌ها، حاکم و باعث تغییرات شگفت‌انگیزی در سطح کشورها می‌شود.
البته قابل یادآوری است که هاینریش هاینه هم‌عصر با مارکس زندگی کرد و زمانی که این ترانه را سرود از سوی آوازخوانان زیادی به آهنگ تبدیل شد. در اواخر قرن ۱۹ یکی از ترانه‌های مردمی علیه نظام حاکم همین ترانه بود و تا هنوز هم یکی از ترانه‌های محبوب میان مردم آلمان است؛ بافندگان سلیزی سال‌هاست از سوی آواز خوانان جدید بازخوانی می‌شود.